کد خبر: ۱۰۱۱۷
۰۷ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۰

مهر مشهدی‌ها به موذن قدیمی محله گوهرشاد

«احمد مهرمشهدی» معروف به حاج «احمد افخمی» یکی از موذن‌های خوشنام محله امام رضا(ع) است. او در سیزده‌سالگی، موذن رسمی مسجد گوهرشاد شد و این افتخار را تا ۴۰ سال بعد برای او باقی ماند.

«احمد مهرمشهدی» معروف به حاج «احمد افخمی» سال ۱۳۱۶ در خیابان تهران مشهد در خانواده‎ای مذهبی و کم‌جمعیت (یک برادر و یک خواهر) متولد شد. پدرش نانوا بود و مغازه‎اش ابتدای کوچه «سیابون» پایین‌خیابان آن زمان قرار داشت. مادرش هم خانه‌دار، اما اهل کتاب و قرآن بود و به قول پسرش بیشتر کتاب زادالمعاد را می‌خواند. استاد افخمی از شش‌سالگی با تشویق پدر و مادر وارد مکتب‌خانه شد و به یادگیری و تلاوت قرآن پرداخت و در ده‌سالگی مسلط به تلاوت قرآن کریم شد؛ به‌طوری‌که به‌واسطه صدای خوش و تسلط بر قرائت صحیح مورد توجه مدیران و معلمان مدرسه زمان خود قرار گرفت.

مکتب‌خانه‌اش روبه‌روی کوچه کربلا در خیابان تهران بود و «دبستان سیروس» نام داشت. دبستان سیروس، یک دبستان ملی بود. مدیر دبستان آقای کهربایی و معاون دبستان آقای میرداماد همچنین آقای شاه‌حیدری از اسوه‌های آن زمان بودند و بقیه معلم‌های دبستان هم افرادی مذهبی و مقید بودند که بیشتر مباحث دینی و قرآنی را به دانش‌آموزان یاد می‌دادند، به‌طوری‌که بیشتر آموزش در این مدرسه تربیت دینی بود. صلوات خاصه حضرت رضا (ع) در نوبت صبح توسط دانش‌آموزان خوانده می‌شد و ظهر‌ها هم دانش‌آموزان مکبر نماز جماعت بودند. داستان زندگی این موذن قدیمی مشهد از زبان خودش شنیدنی‌تر است. 

 

موذن مسجد گوهرشاد شدم

از زمانی که موذن شدم، در کلاس‌های مرحوم حاج‌آقا عابدزاده در مهدیه شرکت می‌کردم و زبان عربی و قرآن را آموختم. معلم عربی‌ام مرحوم آستانه‌پرست بود که در دبستان سیروس هم یکی از معلمان ما بود. این کلاس‌ها ابزاری شد برای اینکه من هم یکی از خادمان قرآنی شوم. به‌واسطه قرآن به کشور‌های مختلف اعزام و برای داوری‌های بین‌المللی دعوت شدم و هنوز هم افتخاراتی دارم. یادم است ریاضیاتم خوب نبود، اما چون اشعاری به‌مناسبت‌های مختلف می‌سرودم، معلمان به من ارفاق می‌کردند.

از نظر خیلی‌ها صدای من عجیب و زیبا بود. صدای من موروثی از پدرم بود؛ زیرا او هم صوت زیبایی داشت. اغلب پدرم من را تشویق می‌کرد که روی پشت بام بروم و اذان بگویم؛ من هم این کار را می‌کردم. یک روز ظهر برای رفتن به مغازه پدر، از مسجد گوهرشاد می‌گذشتم. به عادت همیشگی هنگام اذان در مسجد گوهرشاد نزدیک کفشداری در گوشه‌ای ایستادم و مشغول اذان گفتن شدم. ۱۰، ۱۵ نفر دورم جمع شدند. اذان که تمام شد، همه رفتند به‌جز مردی که همچنان ایستاده بود. پرسید: «اسمت چیست؟» گفتم: «احمد». پرسید: «فردا هم می‌توانی اینجا بیایی و اذان بگویی؟» خوشحال شدم و گفتم «حتما». بعد‌ها فهمیدم او مرحوم‌چراغچی، پدربزرگ شهید‌چراغچی است. 

فردای آن روز، دوباره به مسجد گوهرشاد رفتم و اذان گفتم. این‌بار آقای چراغچی به‌همراه آقای طاهری، متولی موقوفات جامع گوهرشاد و دو نفر دیگر آمدند. همان‌طور‌که اذان می‌گفتم، از کنار من رد شدند و به بالای قسمت کفشداری رفتند. پس‌از پایان اذان، مرحوم چراغچی آمد و به من گفت از این به بعد شما موذن رسمی مسجد گوهرشاد هستید.

با شنیدن این جمله، خیلی خوشحال شدم. این یکی از افتخارات زندگی‌ام است. همین اتفاق سبب شد که در سیزده‌سالگی، موذن رسمی مسجد گوهرشاد شوم و این افتخار تا ۴۰ سال بعد هم برایم باقی بماند و بعد‌از خودم هم این افتخار ۱۵ سال نصیب پسرم شود. آن زمان دستگاه‌های صوتی نبود و برای اینکه صدای اذان پخش شود، موذن‌ها به گلدسته‌ها می‌رفتند و از آنجا اذان می‌گفتند تا اینکه در سال ۱۳۲۹ استفاده از دستگاه‌های صوتی رواج یافت و برای گفتن اذان به شبستان می‌رفتم و از آنجا اذان می‌گفتم. وقتی پدرم فهمید که موذن مسجد گوهرشاد شده‌ام، خیلی خوشحال شد. می‌گفت این نعمتی است از جانب خدا.

«افخمی» موذن قدیمی محله گوهرشاد است

 

می‌خواستم به «فداییان اسلام» بپیوندم

از همان کودکی مخالف رژیم پهلوی و شاه بودم؛ به‌طوری‌که دوست داشتم او را از بین ببرم. شاید دلیل تنفرم از رژیم پهلوی به‌خاطر خاطراتی بود که از والدینم درباره کشف حجاب سال ۱۳۱۴ شنیده بودم و ازطرفی اعتراض روحانیت را به رژیم شاهنشاهی می‌دیدم.

گاهی با دوستانم نقشه می‌کشیدیم که وقتی شاه به مشهد می‌آید، یک بشکه بنزین از روی هتل تهران بر سرش بریزیم و او را آتش بزنیم، اما خوب که فکر می‌کردیم، می‌دیدیم چه فکر اشتباهی! نه، صاحب هتل به ما اجازه می‌دهد بنزین به روی پشت بام ببریم و ازطرفی به‌طور حتم نگهبانانی روی پشت‌بام هستند که ما نمی‌توانیم این کار را انجام دهیم. با همین تفکر وقتی «فداییان اسلام» فعالیت‌های خود را شروع کردند، دوست داشتم جزوی از آنها باشم و در این فکر بودم چطور می‌توانم به این گروه بپیوندم. برای همین، کلاهی خریدم شبیه کلاه‌های آنها و با آن عکس گرفتم.

با خودم گفتم دفترشان را پیدا می‌کنم و این عکس را برایشان می‌فرستم و می‌گویم من هم جزو شما هستم؛ شاید با این کار من را بپذیرند. آن زمان «فداییان اسلام» فعالیتشان گسترده بود و تصور می‌کردم به‌واسطه آنها من هم به آرزویم می‌رسم. اما شاگرد شیرینی‌پزی بودم و استادم اجازه نداد بروم و از‌طرفی نتوانستم گروه را پیدا کنم و با آنها ارتباط بگیرم. 


اعلامیه‌ای که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم

حزب کمونیست شوروی در ایران دفتر داشتند و علیه شاه اعلامیه چاپ می‌کردند. یک شب به آنجا رفتم. تبلیغاتشان وسیع بود. آنها می‌گفتند مردم باید مساوی باشند. دست از مبارزه برنمی‌داشتند. یکی از کارهایشان، این بود که اعلامیه‌هایی علیه شاه توزیع می‌کردند. صبح‌ها که درِ مغازه را باز می‌کردیم، اعلامیه‌ها را می‌دیدیم. یکی از اعلامیه‌ها خیلی برایم جالب بود و فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت آن را فراموش کنم. کاغذی به طول ۲۵ و عرض ۵ سانتی‌متر بود. این اعلامیه دو روز پس از آمدن شاه به مشهد و زیارت امام رضا (ع) توزیع شد.

در یک طرف اعلامیه، شاه در‌حال نماز، سجده و بوسیدن ضریح امام رضا (ع) دیده می‌شد و پشت آن، با حالتی مست و در‌حال رقص با یکی از بازیگران معروف زن آمریکایی در کاباره‌ای در آمریکا بود. روی کاغذ خطاب به علما نوشته بود:«آیت‌ا... ها؛ شما نمی‌بینید در مملکتی که مردم شیعه هستند، اعتقاد دارند، اهل نماز هستند و شاه شیعه اسلام قسم یاد کرده طرفدار دین و عالمان شهر مقدس باشد، او چقدر دروغ‌گو و فاسدالاخلاق است.»

در سیزده‌سالگی، موذن رسمی مسجد گوهرشاد شدم و این افتخار تا ۴۰ سال بعد هم برایم باقی ماند


دفاع از میهن معنا نداشت

یکی از درجه‌داران ارتش، دوست پدرم بود. آن‌قدر با هم صمیمی بودند که ما به او «عمو» می‌گفتیم. محال بود که او را بدون لباس نظامی ببینیم. تا اینکه زمزمه‌هایی پیچید که ارتش روس به سمت مشهد می‌آید. یک شب دوست پدرم ساعت ۱۲ به خانه ما آمد. خانه ما انتهای کوچه بود. دیدن او در آن موقع شب، آن هم با لباس شخصی برایمان عجیب بود و عجیب‌تر از آن، کیسه‌ای که به همراه داشت. او با پدرم صحبت کرد و از او خواست محتویات کیسه‌اش را در چاه خانه ما بریزد و پدرم هم که او را مانند برادرش دوست داشت، به من گفت تا سر چاه، او را همراهی کنم. بعدا فهمیدم درون کیسه‌اش اسلحه، فانوسقه، پوتین و تمام لباس‌هایش بود؛ نمی‌خواست روس‌ها که آمدند بفهمند او ارتشی است.

آن چیزی که من به یاد دارم، این است که یک ماه مانده به آمدن روس‌ها، سربازخانه‌ها، کلانتری‌ها، مراکز ژاندارمری همه خالی شده بود و به قولی همه فرار کردند و کسی نماند تا از شهر دفاع کند؛ این درست عکس ماجرای کشورمان در جنگ ایران و عراق بود که جوانانمان ماندند و با خون خود از کشور دفاع کردند که تمام اینها به برکت همین انقلاب است.

 

«افخمی» موذن قدیمی محله گوهرشاد است

راه پدر را ادامه دادم

پنج‌سال در مغازه شیرینی‌پزی شاگردی می‌کردم، اما پس‌از فوت پدرم، چون پسر بزرگش بودم، شغل او را ادامه دادم و به‌دنبال نانوایی رفتم. نزدیک به ۴۰ سال در این شغل بودم تا اینکه مغازه‌مان در طرح حرم قرار گرفت و خراب شد. البته خدا را شکر می‌کنم که در آن مدت به لطف پروردگار، نان خوب به دست مردم می‌دادم و یک نفر هم از نان ما ناراضی نبود. تمام این توفیقات به‌واسطه لطف پروردگار و تاثیر قرآن در زندگی‌مان بود. این روز‌ها هنوز هم جلسات آموزش قرآنی را دارم. قبلاشب‌های شنبه کلاس‌ها در حسینیه برگزار می‌شد و اکنون مدتی است این کلاس‌ها در منزل خودمان برپا می‌شود. 


جوان‌ترین حاجی در اولین پرواز

سال‌۱۳۳۴ در هجده‌سالگی به‌عنوان جوان‌ترین حاجی، مشرف به حج واجب شدم؛ سفری که به‌عنوان نخستین پرواز ایران و عربستان به شمار می‌رفت و مسئولان امر برای افتتاح این پرواز جمع شده بودند. در این سفر با پدر و برادر رهبر معظم انقلاب همسفر شدم. در مسیر این مسافرت که چهار ماه به طول انجامید، به عراق و سوریه نیز مشرف شدیم.

هشت‌ساعت از تهران تا جده فاصله بود. در این مسیر سه‌بار هواپیما برای سوخت‌گیری نشست؛ یک‌بار در آبادان، سپس در قطر و بعد هم در یکی دیگر از شهر‌های عربی که اسمش را به‌خاطر ندارم و پس از آن در فرودگاه جده به زمین نشست. همراهان ما کمتر از ۵۰ سال نداشتند. من در آن زمان به نیت پدرم به این سفر رفتم. این سفر از اول تا آخرش برایم خاطره بود.

هنگام پرواز، خانمی آمد گوشی را برداشت و دستورات ایمنی پرواز را به مسافران داد. من با شنیدن صدای او در آن بلندگو با خودم گفتم «عجب وسیله خوبی. جان می‌دهد برای خواندن». وقتی آن خانم میهماندار رفت، من هم رفتم گوشی را برداشتم و شروع کردم به خواندن «بسم‌ا... الرحمن الرحیم/ این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست و...» همان‌طور‌که می‌خواندم، دیدم میهماندار با حالت عصبانیت به سمتم می‌آید که آن را از دستم بگیرد، اما کمی که نزدیک‌تر شد، نظرش تغییر کرد و برگشت و در طول هشت‌ساعت پرواز من برای مردم می‌خواندم. این روز‌ها شما تصویر کعبه و خانه خدا را در تلویزیون می‌بینید و با یک ذهنیت قبلی به مکه می‌روید، اما من آن زمان هیچ تصویری از مکه نداشتم و وقتی آنجا رفتم، برایم همه‌چیز تازگی داشت. وارد مسجدالحرام شدم؛ آن‌قدر زیبا بود که در آن وادی غرق شدم.

در طواف خانه کعبه یک جا دیدم مردم ایستاده‌اند و دارند دعا می‌کنند. پرسیدم، گفتند اینجا زیر ناودان طلاست؛ محل استجابت دعاست. من جوان و ازدواج نکرده بودم. کار هم نداشتم. آرزو‌های فراوانی داشتم، اما وقتی زیر ناودان طلا رفتم، برای مصدق دعا کردم؛ چون او هم مخالف رژیم شاه بود. 

۱۷ روز انتظار برای آمدن هواپیما

بعد‌از پایان حج رفتیم جده و ۱۷ روز در جده منتظر ماندیم تا هواپیما از ایران بیاید و ما را ببرد. در ۱۷ روزی که در پایگاه زائران در جده بودیم، امام جماعتی که می‌آمد با تشخیص اینکه ما ایرانی و شیعه هستیم، با ما سلام و علیک هم نمی‌کرد و بی‌توجه به ما می‌رفت. یک روز که صوت من را شنیده بود، بعداز نماز آمد و در جمع ما نشست و گفت: «ایرانی‌جماعت با این صوت خوش می‌خواند، عجیب است.» من هم که زبان عربی را بلد بودم، مدتی با او صحبت کردم.

پس‌از مدتی از من پرسید: «تو که به این خوبی قرآن می‌خوانی، مذهبت چیست؟» وقتی پاسخ دادم «شیعه» محکم روی دستش زد و با حالت ناراحت گفت: «وای وای. تو دین نداری؛ برو به جهنم!» و با سرعت از پیش ما رفت. آنها از همان زمان با شیعه مشکل داشتند؛ چه برسد به این روز‌ها که دیگر بدتر شده‌اند.

 

«افخمی» موذن قدیمی محله گوهرشاد است

 

شرکت در جلسات قرآن با حضور رهبر معظم انقلاب

پایگاه قرآنی ما در دوران پیش از انقلاب و پس از آن مسجد کرامت بود. اجتماع خوبی به‌واسطه حضور رهبر معظم انقلاب پیش‌از انقلاب در این مسجد شکل می‌گرفت. آقا همیشه با سعه‌صدر و روی باز، قاریان را تشویق می‎کردند. یادم می‌آید که استاد سعید طوسی که در حال حاضر یکی از خوش‌صداترین قاریان کشور است، هشت‌نُه‌سال بیشتر نداشت که در این جلسات حاضر می‌شد.

یک‌روز حضرت آقا او را برای تشویق بین حضار روی دستشان بلند کردند و حالا او یکی از اساتید بزرگ قرآن شده است. این نمونه‌ها توجه خاص رهبر معظم انقلاب را به قرآن نشان می‌دهد.


*این گزارش در شماره ۱۸۰ شهرآرا محله منطقه ۸ مورخ ۱۳ بهمن ماه سال ۱۳۹۴منتشر شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44