پرده ورودی مغازه را که کنار بزنی، اتاقکی پانزدهمتری پیش چشمت ظاهر میشود با دیوارهایی که نونوارشدن را انتظار میکشند. زیر نور مهتابیهای معلق میان زمین و سقف نهچندان بلند کارگاه، میتوان دو میز چوبی و ابزارهای ریزودرشت روی آنها را برانداز کرد؛ همچنین پدر و پسری که سالهاست شبانهروزشان را در این چاردیواری سپری میکنند، بلکه با حمایتهایی در حد هیچ و صرفا به پشتوانه نبوغ هنری خود، سهم خود را در حفظ هویت تاریخی شهر ایفا کنند.
کارگاه علیزاده، یکی از دهها موردی است که چراغ انگشترسازی در خیابان شهید مفتح را پرفروغ نگه داشته و نام محله طلاب را بهعنوان قطب این هنر، سر زبان هنردوستان ایرانی و خارجی انداخته است.
چهار دهه، عمری است برای خودش و جعفر علیزاده، معادل این سالها را خرج تمرین فوتوفنهای انگشترسازی کرده است. آنقدر در این کار، عمیق و حرفهای شده که صفرتاصد تبدیل یک چنبره ساده به انگشتری گرانبها و چندمیلیونی برایش به سادگی آب خوردن است.
او متولد۱۳۴۵ در مشهد است و از دوازدهسالگی در همین محله انگشترسازی را شروع کرده است؛ «استاد اول و آخرم، برادر بزرگترم عبدالله بود که چند سال زودتر از من، جذب این رشته از صنایع دستی شد. خوبی کار ما زودبازدهبودنش است؛ به این معنا که شاید با دوسهسال کارکردن، استادکار نشوی، اما میتوانی به کارهای نهچندان ظریف مثل سمبادهکاری و جلادادن مشغول باشی و اینها را به شاگردی سطح پایینتر از خودت هم یاد بدهی.»
دلیل ترک زودهنگام دنیای تحصیل را که از او میپرسیم، میگوید: من به درس خواندن علاقه نداشتم. علاقهام ورزش بود که آن را تا جاییکه توانستم ادامه دادم. در زمینهای خاکی راهآهن فوتبال بازی میکردم. روزهای فرد هفته را هم گذاشته بودم برای تمرین کاراته. دان یک را گرفتم و کلی مدال رنگارنگ استانی به دست آوردم، اما دستکم آن قدیمها، دنبالکردن کاراته، چه به عنوان مربی و حتی در سطح قهرمانی، عواید مالی نداشت.
خیلی از هنرجوها آمدند، سختی و ظرافت کار را تاب نیاوردند و رفتند اما من ماندم و ثمرهاش را هم دیدم
یادم است در یکی از مسابقات استانی که قهرمان شدم فقط یک چفیه، یک کلاه و یک مدال قراضه هدیه گرفتم که چند روز بعد، زنگ زد! اینطور شد که کاراته را بوسیدم و برای همیشه کنار گذاشتم.
حدود دوسال وقفهای که در اشتغال علیزاده به حرفه انگشترسازی افتاد، به سالهای۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶ مربوط میشود. به سن سربازی رسیده بود و باید هنرنمایی را اینبار در عرصه دفاع از میهن و اعتقاداتش به نمایش میگذاشت؛ «جزو معدودسربازهایی هستم که بهدلیل شرایط کشور در آن دوره، ۲۸ماه خدمت کردم. ۲۵ماه تمام با سختترین شرایط در مناطق جنگی غرب کشور بودم. دوبار آلودهشدن به گاز خردل و عوارض چشمی و پوستی آن، یادگاریهای من از آن سالهاست که با تمام افتخارات معنویاش، در شرایط کاری و بیمه ام بهعنوان هنرمند صنایع دستی، تأثیری ندارد؛ فقط یک گزینه است در فرمهای اداری که علامت زدن یا نزدن آن تفاوتی ندارد.»
هنرمند ایثارگر محله طلاب از سالهای اشارهشده، یادگاریهای دیگری هم دارد که در میانه گفتگو و با زدودهشدن غبار زمان، آنها را بهتدریج به یاد میآورد؛ مثلا هممحلهایهایی که از مقابل کارگاه انگشترسازی علیزاده عبور میکردند و عازم جبهه میشدند و جعفر به بدرقهشان اصرار داشت. این بدرقه، گاهی به دیدار دوباره و استقبال از آنها ختم میشد و گاهی هم به تشییع پیکرشان.
آهنگ صدای علیزاده، با یادآوری خاطرات همسایههای شهیدش تغییر میکند. دستهای کنارکشیده از کار را به هم قلاب میکند و شمردهشمرده از بچهمحلهایش اسم میبرد، با نگاهی خیره به دوردست و ذهنی که پیداست در خاطرات دهه شصت محله پرافتخار طلاب سیر میکند؛ «محسن نعیمی همخدمتیام، حسن و رمضان مولایی که خانهشان چندقدم با خانه ما فاصله داشت، سیدرضا محمدی که دانشجوی پزشکی بود و....»
تا یکیدو دهه پیش، پایینبودن نرخ دلار و بهتبع آن، اندک بودن قیمت نقره و سنگهای قیمتی بهعنوان اصلیترین مواد اولیه انگشترسازی، روزهای خوبی را برای معیشت علیزاده و دیگر هنرمندان فعال در این رشته فراهم کرده بود؛ بهویژه اینکه هنوز خبری از تولیدات ماشینساخت در بازار نبود و هرچه بود، محصول دستان هنرمند انگشترسازان بود. همه اینها به اضافه پایینبودن نرخ تورم و قناعتپیشگی، این نتایج را در زندگی هنرمند محله طلاب به بار آورد.
میگوید: «از جبهه که برگشتم، ازدواج کردم. یادم است روز عقدمان، حتی کت و شلوار نداشتم و به پوشیدن یک کاپشن ساده بسنده کردم. چندسالی طبقه بالای همین کارگاه که خانه پدریام بود، ساکن شدیم و بعد خانهمان را بردیم طبرسیشمالی. آن زمان با پول سهسال کار در انگشترسازی، میشد خانه خرید. خانه جدید ما ۱۲۵متری بود و در طبرسی شمالی۳۸ معروف به دهمتری امینی؛ با کوچهای خاکی و بدون امکانات اولیه مثل گاز. هرروز از حدود ۷ صبح تا دمدمههای غروب در کارگاه مشغول بودم و پیش از تاریکی هوا خودم را میرساندم به خانه؛ کنار همسر و سه فرزندم. بیست سال تمام برنامه زندگیام این بود.»
چیزی که باعث شد آسیبهای جسمی علیزاده از سروکار داشتن هرروزه با متهها، قلمها و دیگر ابزار انگشترسازی تا رسیدن به خلق یک محصول هنری، حداقل باشد، چندچیز است؛ یکی اهتمامش به ورزش که همچنان با دو روز در هفته شنا آن را پی میگیرد و دیگری کار با مواد اولیه باکیفیتی مثل عقیق یمن و نه عقیقهای رنگشده و سرشار از گردههای سمی.
ثمره عمر و انتقال تجربههای هنری علیزاده به نسل بعد را در فرزندش علی میتوان دید؛ جوانی متولد۱۳۷۲ که در همین کارگاه و درکنار پدر کار میکند، هرچند بهدلیل شیوه کاری متفاوتش، مشتریهای خاص خودش را نیز دارد. برخلاف آنچه به نظر میرسد، اشتغال او به این هنر، ساده و موروثی نبوده است.
همیشه فکر میکردم پیشرفت در کار و درآمدزایی را باید در راهی دیگر جستوجو کنم
هنرمند جوان محله طلاب، برایمان از آزمون و خطاهایی میگوید که نتیجهاش دانستن قدر و منزلت هنر انگشترسازی بوده است؛ «من، زاده محله طلاب و بزرگشده محله طبرسی شمالی، با اینکه از بچگی الفبای انگشترسازی را بهطور کامل یاد گرفته بودم، این هنر برایم عادی و تکراری شده بود و همیشه فکر میکردم پیشرفت در کار و درآمدزایی را باید در راهی دیگر جستوجو کنم. اینطور شد که بعداز انصراف از تحصیل در دانشگاه و جدیتر شدن مقوله آینده شغلی، کارگاه خیاطی راه انداختم.»
مدتی مشغولبودن در رشته خیاطی و نچرخیدن چرخ آن، علی را ناگزیر به کارگاه انگشترسازی پدر برگرداند، اما دیری نگذشت که دوباره، با سودای تجربهای تازه به مسیری دیگر رفت؛ «یک روز اتفاقی در تلویزیون، تبلیغ پرورش شترمرغ را دیدم. تحقیق که کردم، خوشم آمد. با رفیقم یکسالی به این کار مشغول بودیم و هشتادجوجه یکماهه را به وزن هشتادکیلوگرم رساندیم، اما باز هم دیدم دنیای پرورش پرندگان، حال و هوای باب میلم را ندارد. دوباره به کارگاه پدرم برگشتم؛ این بار با تصمیم جدی برای ادامهدادن و پیشرفتکردن در همین هنر.»
تصمیم جدی علی علیزاده برای ماندن در انگشترسازی، فرصتهای تازهای پیش روی او گذاشت. این فرصتها پیش از آن هم وجود داشت، اما علی بیتوجه از کنارش عبور کرده بود؛ «پوستری در کارگاهمان نصب بود که هنر دست استاد حسین یساول، سازنده زیورآلات کلکسیونی بود. من با اینکه بارها آن را دیده بودم، توجه نکرده بودم. یک روز که در کارگاه نشسته بودم، این پوستر چشمم را گرفت. به شماره تلفنی که نوشته شده بود، زنگ زدم تا در دورههای استاد شرکت کنم. شرکتکردن من در این دوره ششماهه که به پیشنهاد استاد و خواست خودم، دو سال طول کشید، فصل تازهای در زندگیام شروع شد.»
استاد و شاگرد با یاددادن و یادگرفتن طراحی شروع کردند. سپس نوبت آموزش قلمزنی بود، بعد هم نوبت شبکه خطی و سایر زیرشاخههای انگشترسازی رسید؛ «گذراندن زیرشاخههایی که اسم بردم به زبان ساده است. من که تا قبل از این دورهها روزی ده تا کار تولید میکردم، در مخیلهام نمیگنجید یکهفته روی یک نمونه کار، وقت بگذارم. بارها پیش آمد که عجله کردم، خراب کردم و دلسرد شدم. خیلی از هنرجوها از نقاط مختلف کشور آمدند، سختی و ظرافت کار را تاب نیاوردند و رفتند. اما من ماندم و ثمرهاش را هم دیدم.»
ثمره صبر علی بر دشواریهای هنرآموزی نزد استاد صاحبنامش، یکیدوتا نیست. هنرمند جوان محله طلاب، در انگشترسازی، کار با ابزاری را یادگرفته و روی آن مسلط شده که دقت و سرعتش را چندبرابر کرده است.
او به نمایش تصاویر تولیداتش در شبکههای اجتماعی اشاره میکند و بازدیدکنندههایی از کشورهای مختلف دنیا که شیفته هنر یک ایرانی میشوند. نمونهاش خبرنگاری از الجزایر که خواهان یکی از این آثار بود، اما مشکلات تحریم و نقل و انتقال پول نگذاشت که علی، شیرینی معامله را بچشد. مشتریهای خارجی او، چه آنها که سفارش جزئی دارند و چه متقاضیان سفارشات کلی، همواره با سد قوانین دستوپاگیر و مانعتراش برای این نوع از صادرات غیرنفتی مواجهاند و این، گلهای است که بارها موضوع گفتوگویمان را بهسمت خود میکشد.
با این نامهربانیهای قانونی، اگر روزی فرزند نیامدهاش خواست شغل انگشترسازی را ادامه بدهد، چه واکنشی به او نشان خواهد داد؛ مانعش میشود یا مشوق؟ علی با اطمینان از نانآوری این هنر، حتی در سایه نبود حمایت و نرخ بالای مواد اولیه میگوید: حتما تشویقش میکنم. هر کسی که علاقهمند به این رشته است میتواند جای خودش را پیدا کند، اگر فرزند زمانهاش باشد و بهروزبودن را فراموش نکند.
شنیدن از فکرهای بلند این هنرمند در چاردیواری کارگاه کوچک پدری، شوقانگیز است و نوید حیات هنر انگشترسازی را میدهد؛ اینکه بستههای آموزشی حضوری و مجازی را برای علاقهمندان عرضه کند و یک تیم تخصصی متشکل از بهترین هنرجوهایش در جواهرسازی را تشکیل دهد.
* این گزارش یکشنبه ۲۸ مردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۱ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.