بهادادن به علاقهمندی یاسمین رجبزاده در شش سالگی ازسوی خانوادهاش و پشتکار خود او موجب شد مدالهای رنگارنگ ملی و بینالمللی برای یاسمین رقم بخورد و او افتخارآفرین محله بهمن شود.
علی غیاثی میگوید: دغدغه ما در کتابخانه مردمی امیرحسین فردی این است که به مردم نقشهای واقعی بدهیم و با کمک آنها بتوانیم فعالیت فرهنگیاجتماعی را در محله، پیش ببریم.
مادر شهید مهدی کرمانی میگوید: بعداز شهادت مهدی، میگذاشتم خانه خالی شود؛ آن وقت میرفتم به اتاقی که توی آن صندوقچه لباسهای مهدی بود. لباسهایش را برمیداشتم و آنقدر گریه میکردم تا عقده دلم باز شود.
در آن روزهای کرونایی که رنج ورشکستگی، سوز سرمای زمستان را برای خانواده کوچک بختیاری مضاعف کرده بود، دلشان فقط به یک چیز گرم بود؛ اینکه نمیخواهند پیش پای مشکلات، سر خم کنند.
مجید خاوری راضی از تلاشِ به سرانجام رسیده اش، کردستان را چند بار زمزمه میکند. او از روزهایی روایت میکند که کوملهها داعشیوار سر میبریدند و جنایتهایی هولناک میآفریدند.
همهچیز از یک اتفاق شروع شد؛ اتفاقی که برای سیدهمریم حسینیان به منزله ورود به مسیری تازه و خیرخواهانه در زندگیاش بود؛ «در صف نماز، خانمی دخترم را که فقط پانزدهسال داشت، برای پسرش پسندید.»
این نوجوان ورزشکار درباره انتخاب رشته ورزشیاش میگوید: مدل مبارزههای کشتی را دوست دارم؛ همچنین دوستشدنهای بعد از مبارزه را، مرام و جوانمردیاش را و.... حتی باختش هم شیرین است.
خانواده پنجنفره فریدی که همه اعضایش ورزشکارانی حرفهای هستند با کمربندهای مشکی، بخشی از خانهشان در محله مهرمادر را به باشگاه ورزشی تبدیل کردهاند و قهرمان پرورش میدهند.