برادران پایکار تنها پرچمدوزان خیابان میثم هستند که زیبایی هنرشان با آمدن محرم، رنگ و رونقی دوچندان میگیرد. این حرفه در اوایل شکلگیری تناسب عجیبی با گلابتوندوزی داشته است.
پوریا صدریرجبی، عضو تیم ملی نونهالان اسکیت میگوید: کره، در این رشته صاحب مقامهای برتر جهانی است، به خاطر همین تصمیم گرفتهام این کشور را شکست دهم تا همه فقط بگویند «ایران».
جنگ است دیگر، اسیر میدهی و اسیر میگیری، راننده تانک بودم و توی یک منطقه بازِ آسفالت شده در شوش، دشمن منگنهام کرد. منگنهای که باز شدنش هفت سال طول کشید.
حاج احمدآقا شریفی، محضردار قدیمی نوغان با خنده تعریف میکرد: توی محل، تقیبهتوقی که میخورد و از خانهای صدای زن و شوهری بلند میشد، فردایش من جوابگوی صدنفر بودم.
عباسعلی اولین شهید خانواده پیروی است که در هجده سالگی راهی جبهه شد. همو هم بهانه رفتن جعفر و محمدعلی به جبهه بود، بهانهای که در جمله «نمیخواهیم تفنگ برادرمان روی زمین بماند» خلاصه میشود.
خانم و آقای ناصری حاجیانی بودند که یک سال زودتر از موعد وعده دادهشده در ثبتنام حج، با خرید فیش آزاد راهی مکه میشوند و هیچکس از اعضای خانواده، تا هنوز دلیل این اشتیاق را نمیداند. اشتیاقی که عطر شهادت داشت.
حاج علیاصغر نجارزاده و پسرش هاشم سالها در گود چوخه توس کشتی گرفتهاند و هر دو سابقه حضور در جبهه را دارند. حاج علیاصغر میگوید: در تنگه چزابه گیر افتاده بودیم و مهمات نداشتیم. برای همین بیشتر درگیر جنگ تنبهتن میشدیم.
عباس رجبپور، جانباز ۷۰ درصد محله آوینی میگوید: نمیدانستم جبهه کجاست، کتوشلوار پوشیدم و رفتم. جانبازیام، یادگار عملیات والفجر سال ۶۴ است. آن روزها کامل مردی چهلوپنجساله بودم.
کوچه امامت ۶ با نام «شهید محسن جلیلیان کهن» تابلو خورده، قصه او شرح حال نوجوان ۱۶ سالهای است که تنها پس از ۱۷ روز شیدایی در منطقه سومار، مرد شهادت میشود.