رزمنده

جانبازی که پرستار پسر و همسرش شد
حسین سعیدی جانباز ساکن خیابان هنرور، زندگی‌اش را وقف نگهداری از فرزند معلول و همسر بیمارش کرده است.
ناگفته‌هایی از اشغال خرمشهر
محمدجواد ستایش جزو آخرین خانواده‌هایی است که خرمشهر را ترک کرده و حرف‌های زیادی از آن روز‌ها و حال‌وهوای خرمشهر دارد.
بعد از آزادسازی خرمشهر در مسجد جامع نماز خواندیم
سرهنگ قاسم کریمی، فرماندۀ گروهان عملیاتی و پیاده نظام گردان ۱۱۰ از تیپ سوم لشکر ۷۷ و سروان حسن اسماعیل‌زاده از شاهدان عینی عملیات آزادسازی خرمشهر هستند.
غوغای پس از سکوت
در کربلای4 تلفات زیادی داده‌بودیم و عراقی‌ها فکرش را هم نمی‌کردند که تا شش‌ماه آینده، اتفاقی جدی در خطوط ایران بیفتد. از‌سوی دیگر معمولا بین دو عملیات چند‌ماهی فاصله می‌افتاد؛ بنابراین عراقی‌ها آماده نبودند. این موضوع باعث شد رزمندگان دلیر ایرانی در اقتدار کامل بتوانند سرنوشت عملیات کربلای‌5 را به نفع ایران رقم بزنند. در آستانه سالگرد این عملیات، سه نفر از شاهدان این واقعه اثرگذار تاریخ جنگ که ساکن محله ابوطالب هستند، از خاطراتشان برایمان می‌گویند.
علی‌اکبر در حلقه فاطمیون؛ روایت زندگی شهید زوار
زندگی علی‌اکبر زوار که دو‌کودک خردسال داشت اما عشق به دفاع از حرم بی‌بی، بر حس و محبت پدری‌اش غلبه کرد. زندگی علی‌اکبر و هفت شهید مشهدی مدافع حرم که با ترفندی متفاوت به پیکار داعش شتافتند، در‌قالب مجموعه تلویزیونی «بچه‌زرنگ» این روزها از شبکه2 سیما پخش می‌شود. در این روایت، ما میهمان پدر و مادر و خواهر شهید بودیم اما همسر شهید برای گفت‌و‌گو رضایت نداد.
مردم ستون جنگ بودند
مردم در جنگ حاضر بودند. جنگ متعلق به آن‌ها بود انگار. آن‌ها جایی سرباز بودند و جایی فرمانده. جایی رزمنده بودند و جای دیگر مدافع. همه‌چیز بر گُرده آن‌ها می‌چرخید تا درکنار نیروهای ارتشی بایستند و دفاع از مرزوبومشان را پیش ببرند؛ دفاعی مقدس از کشوری که برای حفظ هر متر از آن، خونی بر زمین ریخت و پیکری بر زمین افتاد. چهره جنگ برای ما، چهره مردمی بود که آموخته‌اند با جانشان از میهنشان دفاع کنند؛ گاهی اشک بریزند و گاهی بخندند.
تیم فوتبال شهید محدث، بعد از 40 سال، هنوز زمین ندارد
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، حوالی سال 1355 بود که تیم برق پا گرفت. آن زمان اطراف چهارراه برق هنوز ساخت‌و‌سازی نشده بود. بچه‌های محله‌های طلاب و طبرسی برای بازی فوتبال این مکان را انتخاب کردند. محل بازی‌شان میدانی بود که فقط دو تا میله دروازه داشت. خط‌هایش تقریبا فرضی بود، شنی و خاکی. احمد محدث، مربی و سرپرست تیم، بچه‌ها را دور هم جمع کرده بود. جالب این است که تیم برق که بعدها با چند تیم دیگر ترکیب و نامش فردوسی شد و اکنون نیز به نام شهید محدث شناخته می‌شود، برای خودش در محله قدرتی بود و با تیم‌های مطرحی در سطح مشهد بازی می‌کرد. در بیشتر مواقع هم برنده می‌شد. همین چیزها بود که بچه‌های ده‌دوازده‌ساله محله‌های طلاب و طبرسی را واداشت جدی‌تر دنبال زمین مناسب بیفتند.