ماما

هیچ کودکی زیر دست من فوت نشد
نساء نجارزاده معروف به «بی‌بی نساء» ماما ی قدیمی محله چهاربرج با ۹۰ سال سن، یکی از این قابله‌های قدیمی است که در مدت ۴۰ سال ماما یی، صد‌ها کودک را به دنیا آورده و بار‌ها طعم شیرین تولد را چشیده‌است.
تولد؛ زیباترین اتفاق هستی
مراسم کوچکی برای ازدواج یکی از بستگان برپا بود که من نیز به آن دعوت شده بودم. زمانی که به میهمانی وارد شدم و خودم را معرفی کردم چند خانم با تعجب به یکدیگر نگاه و کمی پچ پچ کردند تا اینکه یکی از آن‌ها اسم من را دوباره تکرار کرد و سپس گفت گواهی ولادت فرزند اول خانمی که دارد ازدواج می‌کند با نام من صادر شده است. پسر جوان را صدا کردند و من را نشان او دادند و گفتند تو را به دنیا آورده است، پسر نیز برایش بسیار جالب بود، حس خوشایندی بین همه ما وجود داشت!
شاهد تولد فرشته‌ها
هر روز و هر لحظه برای من خاطره است. مادری با فشار خون بالا از شهرستان کرمان به بیمارستان آمده بود که سابقه‌ 10سال نازایی داشت اما با مراقبت‌هایی که انجام شد نوزادی سالم به دنیا آمد و آن لحظه که مادر و نوزاد با حال خوب بیمارستان را ترک می‌کردند از اینکه آن‌ها را سالم می‌دیدم و کار گروهی به نحو احسن خود را نشان داده بود، احساس خوب و شیرینی داشتم. در سال‌های کاری‌ام همیشه از خدا خواسته‌ام که هیچ‌گاه نوزادی در دستان من نمیرد و خداراشکر تاکنون چنین اتفاقی برایم نیفتاده است. از نظر من مادرانی که زایمان می‌کنند بزرگ‌ترین افرادی هستند که می‌توانند برایم دعا کنند و دعایشان بی‌پاسخ نمی‌ماند.
ماما؛ شریک زیباترین لحظه‌ مادری
مادر بسیار درد داشت. عرق سر و صورتش را خیس کرده و اشک از گوشه چشمانش روان بود اما با تولد نوزاد و پیچیدن گریه‌اش‌ در فضای زایشگاه، ناگهان ‌گریه‌ مادر به لبخند و آه و ناله به قربان‌صدقه‌ بدل تبدیل شد.
پرستاری از انقلاب تا خط مقدم
طاهره محمدقلی‌زاده طبسی، ساکن محله گوهرشاد، ماما یی بود که در دوران انقلاب و دفاع مقدس به میدان آمد و از هیچ‌کاری دریغ نکرد. اسفند سال ۶۰ اولین‌باری بود که اعزام شدم. وقتی با هواپیمای نظامی به اهواز رسیدیم، در یک بیمارستان خارج از شهر مستقر شدیم. در آنجا به ما گفتند بخشی را برای درمان مجروحان آماده کنیم. آنجا پوشش داده شده بود و شب‌ها با یک نور کار می‌کردیم و بیشتر فعالیت‌هایمان را در روز انجام می‌دادیم. وقتی بخش را آماده کردیم، از طرف اداره بهداری برای بازرسی آمدند. من به آن‌ها گفتم «اینجا آماده است و من می‌خواهم جلوتر بروم»، اما با درخواستم موافقت نشد. حمله «فتح‌المبین» که شد من در آنجا بودم. شب آماده بودیم و از نصفه‌شب صدا‌های یازهرا (س) را می‌شنیدیم. نزدیک سحر که شد، اولین مجروح‌ها را آوردند.
تجربه‌های سیاه و سفید رزمنده سفیدپوش از روزهای جنگ
روایت‌های مردانه بسیاری از جنگ شنیده‌ایم و اتفاقاتی را که برایمان روایت می‌کنند تصور می‌کنیم. این در حالی است که تجربه‌های زنانه از جبهه و جنگ هم کم نداریم. یکی از این تجربه‌های زنانه به بانوان پرستاری تعلق دارد که تلخی روزهای سخت هنوز زیر زبانشان است. یکی از این افراد، معصومه رضاپور است که -بیش‌وکم - از اوایل انقلاب در بیمارستان امدادی مشهد فعالیت داشته است و 6 ماه و 6 روز نیز در دزفول و زیر سقف آسمانی که گلوله و خمپاره مدام آن را شکاف می‌دادند به مجروحان جنگی خدمت می‌کند.