از یک گروه بیستنفره، تنها سه نفر برای رفتن به کربلا، با هم همراه و یکدل و یککلام میشوند: مرتضی، حسین و مهدی.
هر سال خودم به مشهد میآمدم. سال ۱۳۹۷ شب قدر یکباره و از ته دل از امامرضا (ع) خواستم که مرا با همسایهها و دوستانم بطلبد.
در روزگاری که خبری از تلفن همراه و دوربین عکاسی نبود، صدای مرد داخل پیادهرو که میگفت «عکس حرم، عکس حرم»، توجه همه را به خودش جلب میکرد.
زهرا امینی ۲۵ سال است که زیارت هر روزهاش ترک نشده و پاتوق همیشگیاش، مقابل کفشداری شمارۀ ۱۷ است. عملی که از هر زاویهای بخواهی نگاهش کنی، باز نیرویی جز عشق نمیتواند آن را توجیه کند.
ما روی حرف مادر حرف نمیزنیم. همه موافقت کردیم و به خانه آشنای پدرم رفتیم. در منزل آنها مادرم از وقار و متانت دختر خانواده خوشش آمد و با موافقت من در همان دیدار از دخترشان خواستگاری کردیم.
سالهاست که همه آقای آسمانی را در میانه آسمان و روی بالابرهای بلند حرم رضوی میبینند. حضورش در این صحن و سرا اولینبار افتخاری رقم خورد.
در خیابان شاهنامه31، همانجا که تابلو حاجیآباد هم دیده میشود، از کنار درختهای توت چندصدساله که میگذریم، وارد محدودهای میشویم که چند سالی میشود از حوزه روستا به حوزه شهری وارد شده است، اما هنوز میتوان حالوهوای روستا را در آن دید. این درختها در ابتدای مسیر به هر عابر و سوارهای از قدمت این روستا میگویند و نشان میدهند که در گذر تاریخ چه مکان آبادی در اینجا بوده است.