آدرینا دلجو 14ساله و آندیا 11ساله خواهرانی هستند که از کودکی با مدیریت زمان، وجوه مختلف زندگی را بدون اتلاف وقت تجربه کردهاند. آنها با حمایت خانواده و مدرسه تحقیق و پژوهشهایشان را در مسابقات علمی داخلی مانند جشنواره ابنسینا ارائه دادند و رتبه برتر کشور شدند. بهمن پارسال هم در مسابقات علمی «آ سه آن» مالزی موفق به کسب رتبه سوم شدند. تیر امسال هم رتبه دوم مسابقات ایفیا(IFIA) در ژنو سوئیس را به دست آوردند. موضوع پژوهش این 2خواهر تحقیق بر روی خواص خاک جزیره هرمز بوده که دارای آهن و منیزیم است و در درمان بسیاری از بیماریها مانند کمخونی و اماس کاربرد دارد.
محله کوثر با افتتاح دانشگاه فردوسی بهتدریج شکل گرفت و رفتوآمد دانشجویان به رشد آن دامن زد. وجود کارخانه کوکا که بیش از ۳۰ سال در این محل وجود داشت و اکنون به میدان پژوهش و کارخانه نوآوری تغییر پیدا کرده، از ویژگیهای محله کوثر است. بولوار کوثر به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم شده است که بخش شمالی آن برخوردارتر است.
کمتر کسی از اهالی محدوده کوثر جنوبی پیدا میشود که دستکم روزی یکبار مسیرش به این کوچه نیفتد. کوچهای که با نام شهید علی رفیعی شناخته میشود و یکی از 4کوچه منشعب از میدان بینامی است که در وسط خیابان کوثر جنوبی در محدوده 20متری ایزدی قرار دارد. این کوچه با داشتن ظرفیتهای متعدد از جمله 2مرکز تجاری، یک درمانگاه، 2بوستان و 3مدرسه از محوریترین کوچههای محله کوثر محسوب میشود. این محله بخشی از زمینهای مرحوم باباخان ایزدی است که اوایل انقلاب از سوی سازمان زمینشهری وقت خریداری و با قیمتهای مناسب به خانوادههای پرجمعیت واگذار شد.
ماهان هفت ساله که در اولین حضورش در مسابقات استانی موفق به کسب رتبه سوم شده، فقط یک سال است که در رشته ورزشی شنا آموزش را آغاز کرده است.میگوید: قهرمانی من در رشته پروانه بود که توانستم نفر سوم بشوم، اما دو نفر دیگر از من خیلی بزرگتر بودند. چون رده سنی ما از 7 تا 9 سال بود و من کوچکترین پسر گروه بودم. در روزهای اولی که به استخر میرفتم حتی لباس پوشیدن و بستن بند کفشهایم بهتنهایی برایم کار سختی بود اما با کمک مربی توانستم خیلی زود این کارهای شخصی را یاد بگیرم. وقتی دلم میخواهد استراحت کنم کرال پشت را انتخاب میکنم.
علی لشکری درباره دورانی که از آن به عنوان بهترین دوران زندگیاش یاد میکند، میگوید: در مرکز آموزش هنر فعالیت میکردم گروههای دیگر هم در زمینههای هنری از جمله گویندگی فعالیت داشتند. هنرمندانی که در صدا و سیما برنامههای هنری اجرا میکردند هم به این مرکز رفت و آمد داشتند. این رفتوآمدها سبب آشناییام با برخی از این هنرمندان از جمله رضا رضاپور شده بود. او در رادیو صدای خراسان برنامههای نمایشی طنز اجرا میکرد. از من دعوت کرد که برای گویندگی به رادیو بروم و با او همکاری کنم. گاهی متنهایی را برای برنامه مینوشتم، اما به نام خودم نبود و با نامی مستعار کارهایم را اجرا میکردم.
به تهران که رسیدم به سراغ یکی از اقوام دور رفتم و در اتاقی که داشت، ساکن شدم. به مسجد آیتا... مکارمشیرازی رفتم که در آن زمان روحانی جوانی بود و پشت سر ایشان نماز خواندم. با دعایی که از اعماق دل داشتم، خیلی زود کار پیدا کردم و در یک کارگاه مشغول به کار شدم. سطح کار در تهران با مشهد خیلی تفاوت داشت. با علاقه فراوانی که داشتم، خیلی زود استادکار شدم و توانستم برای خودم اعتباری به دست بیاورم. استادم از اینکه من طرحهای خلاقانه در ذهنم داشتم، استقبال میکرد و هروقت مشتری خاصی داشت، مرا معرفی میکرد و همیشه میگفت کارهای خاص، کار غلامحسین است؛ اگر او نتواند انجام دهد، فرد دیگری هم نمیتواند.
به این بخش از خاطراتش که میرسیم، کمالی به تاجیکی شروع به حرف زدن میکند. با همان گویش از ورزشکاران تاجیک میگوید که به ایران آمدند و چطور با تلاش کمالی که مسئول تشریفات بوده است، از طرف فدراسیون ایران حمایت شدند. تعریف میکند که چطور با اتوبوس از مرز سرخس و باجگیران آمدند و از همان لحظه ورود در گمرک همراهشان بوده است. از اینجا در زندگی کمالی ورق برمیگردد و با حس دوستی و برادری که میان او و رئیس کمیته المپیک تاجیکستان رخ میدهد او فرد معتمد تاجیکها میشود.
برای اینکه به حال طبیعت کمک کنم، کمتر گوشت قرمز مصرف میکنم، کمتر با هواپیما به مسافرت میروم، درخت و گل زیاد میکارم، آب کمتری مصرف میکنم، هر بار که به طبیعت میروم علاوه بر اینکه از مناظر زیبا استفاده میکنم آشغالهای رهاشده در طبیعت را هم جمعآوری میکنم، سخنرانی، کلاسهای آموزشی و... اینها بخشی از کارهایی است که برای بهتر شدن حال زمین انجام میدهم.