مبارزات و جانفشانیهای مردم غیور و انقلابی مشهد در روزهای قبل از انقلاب، همواره یادآور رشادت دلاورمردان و زنانی بوده است که در عرصههای مختلف و در راه پشتیبانی از این حرکتهای مردمی، حضوری پررنگ داشتهاند. نزدیک شدن به چهل و سومین سالروز پیروزی انقلاب مردمی ایران، بهانهای شد تا بهسراغ یکی از جوانان دیروز محله طبرسی برویم؛ کسی که در راه رسیدن به اهداف و آرمانهای امام، چنان سر پرشوری داشت که بهسبب تفکرات آزادیخواهانه به او «ابوشریف» و «کاسترو» لقب داده بودند و هنوز انقلابیهای سالهای56 و 57 او را بهنام «ابوشریف» میشناسند. از فضلالله جعفریماسوله میگویم؛ میانهمردی که سالها در کسوت معلمی، درس ایثار و آزادگی به شاگردانش داده است.
محله طبرسی شمالی که در انتهای همین بولوار قرار دارد؛ از حدود دهه۸۰ به حوزه شهری مشهد پیوست. هنوز هم نیمی از اراضی محله کاربری کشاورزی دارد. در روزگاری که هنوز این محله جزو محدوده شهری نبود، بین مردم به کوی امامرضا (ع) معروف بود. دلیل این نامگذاری دیدهشدن گنبد حرم مطهر امامرضا(ع) از کوچههای محله بود که مردم از همینجا به امامرضا (ع) سلام میدادند.
این ورزش را در تلویزیون دیده و جذبش شده بود. دائم به خانوادهاش میگفت که میخواهم بروم کلاس بسکتبال. یکی از این روزها پدرومادر امیرمحمد بهطور اتفاقی زندهیاد غلامرضا آهنی را دیدند. او گفته بود از امیرمحمد حمایت میکند. از کلاس دوم بهطور متمرکز در بسکتبال فعالیت دارد و حالا که کلاس هفتمی است در مسابقات سوپر لیگ کشوری بازی میکند. او چرخ به چرخ معلولانی بسکتبال بازی میکند که گاهی دو برابر او سن دارند، اما موفق است و گل پیروزی تیم خراسان را در مسابقات اخیر به ثمر رسانده است.
اجرای برنامه شاد تماشاخانه سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، آن هم در محله طبرسیشمالی، برنامه متفاوتی را در هفته کتاب و کتابخوانی رقم زد.
در روزهایی که کادر درمان شهرمان درگیر خیزهای مختلف کرونا بودند، با گروههای جهادی زیادی آشنا شدیم که اولویتشان را برای قطع زنجیره و بهبود بیماران کرونایی گذاشته بودند؛ مثل گروه جهادی شهید ابراهیم هادی در منطقه۴ که در چند شماره قبل به آن پرداختیم. با همت و تلاش مضاعف این گروهها و البته کادر درمان، آمار مبتلایان و فوتیها رو به کاهش است. کانون فرهنگیتبلیغی ثامنالائمه(ع) نیز یکی دیگر از اینگروههاست که اکنون اولویت برنامههای خود را پشتیبانی از بیماران کرونایی قرار داده است.
ابراهیم حیدری متولد سال 1340 است. زندگی او از زمانی که نوجوانی هفدهساله بــوده تا همین امروز با سماور و سماورسازی گرهخورده، هرچند پنج، شــش ســالی بینشــان جدایی میافتد، دوباره به هم میرسند. رستم، کوروش، نادر، فردوسی و...از سی سال پیش به این طرف، یکی یکی به قفسه تندیسهای مغازه اوستا ابراهیم اضافه شده است. سمارهای درشت هیکلی که به قول خودش «شکل و قیافه دارن».
سید ارسلان متولد1385 و بزرگشده محله طبرسی شمالی است؛ یکی از محلات پیرامونی، بدون امکانات و با مشکلات ریزودرشت سر راه. با همه کوچکی خوب حرف میزند؛ انگار سختی آدم را زود بزرگ میکند. ارسلان آنقدر پخته شده است که بداند خیلیها در محله زندگیشان شرایط او را دارند که بهدلیل نداری و فقر از تحصیل بازمیمانند و باید روی همه علایقشان خط بکشند. اما او نمیتواند از ورزشکردن دست بردارد، حتی اگر هزینه رفتن به باشگاه را نداشته باشد، حتی اگر حسرتبهدل پوشیدن پیراهن تیمملی باشد.
مجتبی امیدوار به این باور رسیده است که هر قدمی برای خوبکردن حال دیگران، ارزش است و ثواب دارد و برای اینکه سوءتعبیر نشود، بلافاصله توضیح میدهد: اصلا منظورم این نیست که از ساخت مسجد و حسینیه غافل باشیم. همه اینها ارزشمند است، اما من فکر میکنم احداث یا حتی اجاره یک سالن ورزشی هم میتواند مهم و ارزشمند باشد؛ آن هم در محدودههایی که خیلی از خانوادهها وضعیت اقتصادی مناسبی ندارند و درگیر اعتیاد هستند.