کد خبر: ۶۱۴۰
۱۹ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۶

جواد احمدپور؛ هنرمند خوش‌صدا ولی بی‌سروصدای مشهد

جواد احمدپور هنرمند محلۀ گاز سال‌های زیادی از محضر استادان بزرگ موسیقی ایران و خراسان بهره برده و با شاعرانی، چون محمد قهرمان نشست و برخاست داشته است.

طبق معمول نیم ساعت تا چهل دقیقه‌ای زودتر به محل قرارمان می‌رسیم، برای همین مجبوریم پشت درِ کلاس منتظر بمانیم. چند دقیقه‌ای نمی‌گذرد که استاد توضیحی می‌دهد و خودش شروع به آواز خواندن می‌کند. آوازی که نه‌تنها ما؛ بلکه همۀ آن‌هایی را که بیرون کلاس نشسته‌اند، مجذوب و خستگی یک روز کاری را از تنمان بیرون می‌کند. صاحب این صدای خوش «جواد احمدپور» است؛ هنرمند محلۀ گاز که سال‌های زیادی از محضر استادان بزرگ موسیقی ایران و خراسان بهره برده و با شاعرانی، چون محمد قهرمان نشست و برخاست داشته است.

دبیر ادبیات فارسی و استاد آوازی که برخی همسایه‌های محل کارش در محلۀ طبرسی‌شمالی محال است صدای مناجات‌هایش را در مسجد محل فراموش کنند. کلاس که تمام می‌شود با لبخند به استقبالمان می‌آید و با او به گفتگو می‌نشینیم.

 

با نوای خوش پدرم بزرگ شدم

متولد ۱۳۵۴ است، هرچند که چهره‌اش بیشتر از این‌ها نشان می‌دهد. در خیابان مسلم‌شمالی در محلۀ گاز بزرگ شده و هنوز پس از این همه سال دلش نیامده که از محلۀ دوران کودکی‌اش جدا شود و همچنان با زن و دو فرزندش ساکن همان حوالی است.

راز عشق و علاقۀ او به موسیقی و آواز ایرانی برمی‌گردد به سال‌های کودکی‌اش و صدای دلنشین قرآن‌خوانی مرحوم پدرش. تعریف می‌کند: «پدرم صدای خوب و دلنشینی داشت.

صبح‌ها که برای نماز بلند می‌شد، ما هم با صدای قرآن و مناجات‌خواندنش از خواب برمی‌خاستیم. گاهی هم که کتاب شعر یا نوحه‌ای دستش می‌رسید، شروع به خواندن و زمزمه‌کردن با خودش می‌کرد.

خلوصی که در صدای پدرم بود، مرا در عالم بچگی به موسیقی و نوای ایرانی علاقه‌مند کرده بود. آن زمان خیلی بچه بودم. شاید پنج، شش سال بیشتر نداشتم. در همان روز‌ها سعی می‌کردم صدا‌هایی را که به گوشم خورده بود، تمرین کنم تا اینکه وارد مدرسه شدم.

روز اول مدرسه ناظم‌مان گفت که چه کسی می‌تواند بیاید و قرآن بخواند، من هم با اعتماد به نفس خاصی اعلام آمادگی کردم و رفتم. برای همه هم کمی عجیب بود که یک کلاس اولی می‌خواهد برود و سر صف قرآن بخواند.

یادم هست با همان سبکی که مرحوم پدرم قرآن تلاوت می‌کرد، من هم شروع به خواندن کردم و روز اول حسابی تشویق شدم.». او ادامه می‌دهد: «در دوران مدرسه، چون صدای خوبی داشتم، همیشه عضو ثابت گروه‌های سرود بودم و همیشه هم به عنوان تک‌خوان انتخاب می‌شدم، اما چیزی که مرا به سمت‌و‌سوی آواز سوق داد، این بود که وقتی من شروع به خواندن می‌کردم، ناخودآگاه همه ساکت می‌شدند و گاهی از چهره‌ها می‌فهمیدم که دارند لذت می‌برند. همین ارتباط‌ها و بازخورد‌هایی که پس از خواندنم از دیگران می‌گرفتم، مجابم می‌کرد که کمی جدی‌تر به این موضوع فکر کنم.».

 

آواز بی صدا

 

برای معلم‌ها سرود می‌خواندم

احمدپور در طول دوران تحصیلش، همیشه پای ثابت حضور در دفتر مدرسه بوده، البته نه به‌خاطر بی‌انضباطی یا مسائلی از این دست؛ بلکه به خاطر صدای خوشی که داشته است.

می‌گوید: «همین که در مدرسه فهمیدند صدای خوبی دارم و تقریباً بلد هستم بخوانم، مدام از من می‌خواستند که به دفتر معلمان بروم و برایشان شعر بخوانم. آن زمان که من در دبستان درس می‌خواندم، اوایل انقلاب بود و آهنگ‌های انقلابی به قول معروف روی بورس بود. مثل سرود‌هایی که استاد گلریز می‌خواندند. من هم که این آهنگ‌ها را حفظ بودم، در دفتر مدرسه حاضر می‌شدم و با همان سبک و سیاق برای معلم‌ها می‌خواندم. آن‌ها حسابی کیف می‌کردند.».

 

از خون جوانان وطن لاله دمیده

اما اینکه چطور می‌شود جواد احمدپور ۱۶، ۱۷ ساله تصمیم می‌گیرد به صورت جدی وارد فضای موسیقی ایرانی شود و آن را ادامه بدهد، ریشه در تشویق‌های دبیر ادبیات فارسی سوم دبیرستانش دارد.

او بیان می‌کند: یکی از سرود‌هایی که آن روز‌ها گل کرده بود و صدایش همه‌جا شنیده می‌شد؛ «از خون جوانان وطن لاله دمیده» استاد شجریان بود. یک روز سرکلاس ادبیات نشسته بودیم که دبیرمان آقای رمضانی گفت این سرود را چه کسی می‌تواند بخواند، من که هم صدای خوبی داشتم و هم اینکه این تصنیف را شنیده بودم، شروع به خواندن کردم.

آقای رمضانی مردی به شدت هنردوست بود، وقتی استعداد هنری را در من دید، خیلی تشویقم کرد که حتماً موسیقی ایرانی و آواز را ادامه بدهم و آن را رها نکنم. شاید اگر تشویق‌های آن معلم نبود، من این‌قدر جدی وارد این عرصه نمی‌شدم و همان مسیر قبلی و تقلید از خوانندگان را ادامه می‌دادم.

از روی صحنه رفتن و به صورت رسمی‌خواندن بنابر توصیۀ استاد شاکری پرهیز می‌کردم

 

با پول توجیبی‌ام نوار کاست می‌خریدم

تلنگر و تشویق دبیر ادبیات کافی است تا هنرمند منطقۀ ما راه خودش را پیدا کند. دبیرستان را که تمام می‌کند، با استاد شاکری آشنا و به صورت رسمی وارد عرصۀ موسیقی و آواز ایرانی می‌شود.

احمد‌پور می‌گوید: «بعد از خواندن تصنیف «از خون جوانان وطن لاله دمیده» و تشویق‌هایی که برای آن شدم، علاقه‌ام به آواز خیلی بیشتر از قبل شد. پول تو‌جیبی‌هایی را که از پدرم می‌گرفتم، جمع می‌کردم و نوارکاست‌های استادانی مانند شجریان و بنان و قوامی را می‌خریدم و مدام گوش می‌دادم و تقلید می‌کردم.

پدرم هم با اینکه آدمی مذهبی بود، هیچ مخالفتی با آواز خواندنم نداشت. تنها توصیه‌اش به من این بود که اشعار شاعران بزرگ خودمان را بخوانم نه چیز‌های دیگر.

من هم برایش سعدی و حافظ می‌خواندم و او لذت می‌برد. حتی گاهی که برخی تصنیف‌ها مثل «آسمان عشق» و... را زمزمه می‌کردم، مرحوم پدرم تشویقم می‌کرد و می‌گفت همین‌ها خوب است، از این شعر‌ها بخوان.

دورۀ دبیرستانم که تمام شد، اول از همه با مرحوم استاد محمدی آشنا شدم، چند جلسه‌ای خدمت ایشان بودم، ولی چون بیمار بودند و نامنظم به کلاس‌ها می‌آمدند خیلی نتوانستم از وجودشان استفاده کنم.

تا اینکه ادارۀ ارشاد مشهد دورۀ آواز ایرانی با حضور استاد شاکری برگزار کرد و من از آن روز تا تقریباً سال ۸۰ شاگرد ایشان بودم. یادم هست آقای شاکری وقتی صدای مرا شنید گفت صدای صاف و زلالی داری و باید پرورشش بدهی.».

هنرمند محلۀ گاز نفسی تازه می‌کند و بعد ادامه می‌دهد: «ساعت هفت و نیم شب که کلاس استاد شاکری تمام می‌شد، باچند نفر دیگر از دوستان راهی منزل استاد نطاق، از بزرگان موسیقی و سنتورنوازی مشهد، می‌رفتیم و تا ۹ شب از محضرشان استفاده می‌کردیم. باوجود همه این‌ها باز هم از روی صحنه رفتن و به صورت رسمی‌خواندن بنابر توصیۀ استاد شاکری پرهیز می‌کردم.».

 

آواز بی صدا

 

پای ثابت انجمن‌های ادبی

صدای صاف و زلال او را که استاد فرامرز می‌شنود، دستش را می‌گیرد و با خودش به انجمن‌های ادبی می‌برد. از انجمن پویا در خیابان بهار گرفته تا منزل مرحوم استاد قهرمان. اما داستان اینکه واسطه آشنایی احمدپور جوان و کم‌تجربه با استاد فرامرز چه کسی بوده و اصلا این دوستی چگونه شکل می‌گیرد، با کتاب‌فروشی فلسطین چهارراه دکترا گره خورده است.

«در همان سال‌هایی که مشغول آموزش بودم، مدام به کتاب‌فروشی فلسطین می‌رفتم و کتاب‌هایی که در زمینۀ موسیقی لازم داشتم، تهیه می‌کردم. این رفت‌وآمد که کمی بیشتر شد، آقای اقبال مدیر کتاب‌فروشی فهمید که من آواز می‌خوانم و وقتی چند بیتی برایش خواندم، گفت فردا بیا با هم به خانۀ استاد فرامرز برویم.

یادم هست یک جعبۀ شیرینی گرفتیم و با همدیگر راهی منزل استاد شدیم. وقتی آقای فرامرز سنتور را کوک کردند و من هم شروع به خواندن کردم، خیلی خوش‌شان آمد و از آن روز به بعد قرار شد که همراهشان به انجمن‌های ادبی بروم.

ایشان سنتور می‌نواختند و من هم آواز می‌خواندم. ازآنجایی‌که علاقه‌ای به تصنیف خوانی نداشتم، بیشتر از حافظ و سعدی و رهی معیری و... اشعاری را انتخاب می‌کردم.

به واسطۀ تسلطی هم که روی شعر داشتم، همیشه مورد تفقد استادان ادبیات قرار می‌گرفتم و خوب تشویق می‌شدم. این جریان تا سال ۸۹-۸۸ ادامه داشت و من مرتب پای ثابت انجمن‌های ادبی معروف مشهد بودم.».

این خوانندۀ موسیقی سنتی ایرانی می‌افزاید: «آن موقع در انجمن ادبی قهرمان، بزرگان شعر خراسان شرکت می‌کردند؛ استاد شفیعی کدکنی، استاد برزگرخراسانی، خود شخص استاد قهرمان، استاد ناصری و استاد شکوهی همه از کسانی بودند که در منزل استاد قهرمان دور هم جمع می‌شدند و شعرخوانی می‌کردند.».

صدای صاف و زلال او را که استاد فرامرز می‌شنود، دستش را می‌گیرد و با خودش به انجمن‌های ادبی می‌برد

 

باورم نمی‌شد که روزی مقابل او آواز بخوانم

روز‌های نه‌چندان دوری که احمدپورِ نوجوان با پول‌های توجیبی‌اش نوار کاست‌های استاد شجریان را می‌خرید و گوش می‌داد و سعی می‌کرد مثل او بخواند، شاید در مخیله‌اش هم نمی‌گنجید که یک روز در چند قدمی استاد بایستد و شروع به آواز‌خواندن کند.

خودش تعریف می‌کند: «اگر اشتباه نکنم، سال ۷۴ بود که در یک کارگاه موسیقی که استاد شجریان حضور پیدا کرده بودند، ایشان گفتند که باید تلفیق شعر و موسیقی یاد بگیرید.

من هم بعد از اینکه آموزش دیدن‌هایم در مشهد تمام شد، به تهران رفتم و پیش استاد حسین عمومی که از بزرگان این رشته بودند، تلفیق شعر و موسیقی یاد گرفتم. هم‌زمان با آن در کلاس‌های مظفر شفیعی که از شاگردان برجستۀ استاد شجریان بود، هم شرکت می‌کردم.

سال ۱۳۸۴ فراخون کلاس استاد شجریان به دستم رسید. اول از همه باید یک مقاله دربارۀ موسیقی می‌نوشتم. مقاله‌ای که نوشتم قبول شد و از بین سه هزار نفر انتخاب شدم، اما این پایان کار نبود.

بین ما ۱۲۰۰ نفری که به مرحله بعد رسیده بودیم، یک آزمون صدا گرفتند و ۲۶۰ نفر انتخاب شدیم و در یک غربال مجدد ۶۰ نفر برای کلاس نهایی استاد گلچین شدند.». خلاصه اینکه پس از انواع و اقسام آزمون‌های مختلف، او هم همراه با ۵۹ نفر دیگر انتخاب می‌شود و حالا باید جلوی کسی آواز بخواند که اسطورۀ دوران نوجوانی‌اش است.

او خاطرۀ آن روز را این‌طور برایمان تعریف می‌کند: «روز اول کلاس همه در سالن نشسته بودیم و باید برای استاد چند دقیقه‌ای آواز می‌خواندیم تا بفهمند ما در چه سطحی هستیم.

همه استرس داشتیم، ولی فضایی که استاد شجریان به وجود آورده بودند و برخورد پدرانه‌ای که با همه داشتند، باعث شده بود این میزان اضطراب کمی کاهش پیدا کند؛ یعنی اصلا هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردم که یک روز منِ جواد احمدپور مقابل شجریان بایستم و آواز بخوانم. واقعاً رؤیایی بود.».

 برخورد پدرانه‌ای که استاد شجریان با همه داشتند، باعث شده بود اضطرابمان کمی کاهش پیدا کند

 

آموزش‌دادن برایم از همه‌چیز مهم‌تر است

احمدپور ۱۳، ۱۴ سالی می‌شود که همۀ آن چیز‌هایی را که از بزرگان موسیقی مشهد و ایران یادگرفته، به بقیه انتقال می‌دهد و ترجیح داده است که بیشتر در این فضا فعالیت کند.

می‌گوید: «سال ۸۳-۸۲ بود که به صورت جدی شروع به آموزش دادن هنرجو کردم. این کار خیلی ساده هم اتفاق افتاد. چندباری که برای کنسرت‌های پژوهشی در دانشگاه‌ها و جا‌های دیگر رفته بودم.

بعضی از علاقه‌مندان می‌آمدند و می‌گفتند که ما حس می‌کنیم صدای خوبی داریم یا فرزندمان خوب می‌خواند، شما آموزش می‌دهید یا نه؟ من هم نه نمی‌گفتم و اگر واقعاً صدایشان مناسب آواز بود، تدریس را قبول می‌کردم. آن اوایل هم به صورت خصوصی آموزش می‌دادم تا اینکه کم‌کم شناخته شدم و کار در آموزشگاه‌ها را شروع کردم.».

وقتی دلیل این همه اهتمام به آموزش را از او جویا می‌شویم، پاسخ می‌دهد: «بگذارید علت این همه علاقه و توجه بیش از حد را این‌طور تفسیر کنم؛ اگر گفته می‌شد که موسیقی حرام است، آن وقت دیگر حجت بر همه تمام بود، اما الان بین موسیقی حلال و حرام مرزی قائل شده‌اند؛ مرزی که بسیار باریک است.

بالاخره من و امثال من که کمی به برخی مسائل آشنا هستیم و می‌دانیم کدام موسیقی و آواز ابتذال نیست و کدام هست، باید به هنرجویان جوان آموزش بدهیم. من جدای بحث‌های آموزش آواز، همۀ آن چیزی که استادانم از اخلاق به من یاد داده‌اند، برای شاگردانم می‌گویم تا به راه‌های ناصواب کشیده نشوند.».

 

آواز بی صدا

 

با ساز خواندن مشکل ندارم ولی...

شاید اگر هرکس دیگری بود، با این صدای به قول معروف مخملی و درک‌کردن این همه استاد مشهور موسیقی، قطعاً وارد فضای حرفه‌ای می‌شد و الان برای خودش نامی در دنیای آواز و موسیقی به هم زده بود، اما او ترجیح داده که خودش را همین‌طور در حاشیه نگه دارد.

البته برای این کار دلایلی دارد که آن‌ها را این‌طور برایمان بازگو می‌کند: «من هیچ مشکلی با این ندارم که یک نفر کنار دستم ساز بزند و من هم همراهش بخوانم.

کما‌اینکه بار‌ها این کار را کرده‌ام، اما چون من هنرمندی هستم که به مسجد رفت‌و‌آمد دارم و همه مرا با این پیشینۀ مذهبی می‌شناسند، خیلی دوست نداشتم و ندارم که وارد برخی فضا‌های موسیقی که زیاد جالب نیست، بشوم. این فضا‌ها با روحیات من ناسازگار است.».

 

حاشیه‌هایی پر‌رنگ‌تر از متن

جواد احمد‌پور در طول گفتگوی یک ساعت و نیمه‌ای که با او داشتیم، حرف‌هایی زد که به همین راحتی نمی‌شد از کنارشان رد شد. صحبت‌های حاشیه‌ای که گاهی پررنگ‌تر از متن بودند.

چندسال پیش به واسطۀ یکی از دوستانم با برخی از قاریان بزرگ و مشهور مشهدی آشنا شدم و کم‌وبیش در جلسات ارتقا که داشتند، شرکت و از نظر موسیقایی کمکشان می‌کردم و اشکالاتشان را می‌گرفتم.

در همین جلسات با استاد هروی آشنا شدم. ایشان خیلی علاقه داشت که ردیف‌های آوازی اصیل ایرانی را یاد بگیرد. برای همین چند روز در هفته من به او آواز ایرانی یاد می‌دادم و آقای هروی هم دستگاه‌هایی را که در موسیقی عرب استفاده می‌کنند، به من آموزش می‌داد.

حدود هفت هشت سال پیش بود که مؤسسۀ آفرینش‌های هنری آستان قدس رضوی یک مسابقۀ نیایش‌خوانی برگزار کرد. با همۀ مشکلاتی که داشتم، در آن رقابت‌ها حضور پیدا کردم و در میان همۀ بزرگان و استادانی که شرکت کرده بودند، من در قسمت مناجات‌خوانی فارسی مقام اول را کسب کردم.

یک حج عمره جایزه‌اش بود که رفتم، ولی از آن بهتر این بود که به ما اجازه دادند سحر‌ها در حرم حضرت‌رضا (ع) مناجات‌خوانی کنیم. دو سه جلسه‌ای هم رفتم، اما به خاطر مشکلاتی که برای صدایم پیش آمد، دیگر نتوانستم بروم.

این مناجات‌خوانی من هنوز هم پابرجاست و در مسجد امام حسین (ع) در محلۀ طبرسی‌شمالی آن را دنبال می‌کنم.». برخی از استادان قدیمی موسیقی واقعاً انسان‌های وارسته‌ای بودند.

برای نمونه همین استاد فرامرز. همین که صدای اذان بلند می‌شد، مضراب‌های سنتور را کنار می‌گذاشتند و نمازشان را می‌خواندند. اینکه برخی دوستان می‌گویند مشهد به واسطۀ وجود حرم امام‌رضا (ع) حرمت دارد و باید حفظ شود، کاملا درست است و هیچ شکی در آن نیست، اما اجازه بدهند در شهری مثل نیشابور که زمانی پایتخت ایران و مرکز فرهنگ خراسان بوده، دست‌کم کنسرت موسیقی ایرانی برگزار شود.

رهبر معظم انقلاب در مورد هنر بر پاکی و متعهدانه‌بودن آن تأکید دارند. موسیقی هم جزو هنر است و در موسیقی ایرانی هنرمند فعال کم نداریم که این تعبیر در‌باره‌شان صدق می‌کند.

اصلا بیایند از من و امثال من که می‌توانیم تشخیص بدهیم کدام موسیقی خوب است و کدام بد و مضر، استفاده کنند و این دایره را بیش از این تنگ نکنند. شهرام ناظری، نمونۀ یکی از همین افراد است.

مگر کسی هست که با «می‌گذرد کاروان» ایشان که سال‌های آغازینِ انقلاب خوانده شده است، خاطره نداشته باشد. چرا اجازه نمی‌دهند که در قوچان کنسرتشان را برگزار کنند و آن را تعطیل می‌کنند؟!

همان سال‌ها که تازه شروع به آموزش‌دادن کرده بودم، یکی از هنرجویانم خانه‌اش را در اختیار ما قرار داد تا کلاس عمومی برگزار کنیم. منزل هم در کوچه پس‌کوچه‌های خیابان وحدت بود و بسیار قدیمی.

وارد خانه که می‌شدیم انگار برمی‌گشتیم به ۶۰، ۷۰ سال قبل. اگر اشتباه نکنم این جلسه تا سال ۸۷ ادامه داشت. خاطرم هست آنجا نیم ساعت چهل دقیقه‌ای برای بچه‌ها از اخلاقیات و این‌جور چیز‌ها حرف می‌زدم. جلسۀ پرباری بود و حیف که تعطیل شد.




* این گزارش در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۹۶ در شماره ۲۵۶ به چاپ رسیده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44