گروه فرانسه مشهد که استاد ۵۰ سال عمرش را برای نام آن سپری کرده بود، متنی نگاشته بود یخزده، خریداریشده از مؤسسات تایپ و تکثیر شهر. شب دلم گرفته بود. قلمی برداشتم و بغضم را رها کردم. با شعر «سفر» بودلر آغاز کردم و با هماو به پایان بردم.
کاش آن دنیا همانطوری بود که این شبهای ماه مبارک در یک سریال درپیت تلویزیونی نشان میدهند. آن وقت حتما به آقام پیغام میدادم که بگردد و در شلوغیهای آن دنیا، مردی را پیدا کند که از قضا مثل خودش اخموست. میگفتم آن آدم که اسمش ابراهیم شکورزاده بلوری است، عمرش را گذاشته تا همان ترکیبات و اصطلاحاتی را که شما مثل نقل و نبات در حرفزدنهایت خرج میکردی جمع کند، همان شعرها، همان حکایتها و همان جهانبینی مخصوص را.
محققان جوان اکنون به دنبال آن رنج نیستند و درنهایت ماحصل تحقیق آنها چکیدهای است از آنچه در سایتهای ایرانی و خارجی در اینترنت یافت میشود. اما در مورد استاد و همنسلانش اینگونه نبود. روش کاری او را میتوانم با افرادی مانند دهخدا و دکتر یوسفی مقایسه کنم.
شکورزاده میگوید: بنده برای جمعآوری ترانههای روستایی در یک سفر پانزدهروزه به همراه تنی چند از دوستان از مشهد پیاده بهسوی نیشابور رفتم و از نیشابور به تربت و از تربت به مشهد. در حدود هفتاد و چند فرسخ پیاده رفتیم و در هر روستایی پیرزن یا پیرمردی را که میدیدیم از ایشان خواهش میکردیم شعری با ترانهای برایمان بخواند و آنها را ثبت و ضبط میکردیم و اگر مجلس عروسی یا مرگی بود، شرکت میکردیم. گاهی هم در قهوهخانهها میرفتیم و مطالبی که به کارم میآمد یادداشت میکردم.
بولوار شهید جهانآرا با طول تقریبی 750متر و عرض تقریبی 13متر در محله بهشتی از معابر قدیمی منطقه8 است. این معبر قدیمی با بافت تجاری که دارد بهدلیل پارک دوبل خودروها همواره گرفتار مشکلات ترافیکی است، به ویژه که شاهراه ارتباطی دو بولوار شهید نامجو و شهیدان خلیلی است.
«سیدمحمد جواهری فرد» که هر چه زندگی به او سخت گرفت کم نیاورد، بلکه با آن ساخت و سعی کرد مسیر درست را برای حل مشکلات و گذران زندگیاش پیدا کند. آنطور که شنیدهایم قبل از هفتسالگی او زمان کشف حجاب، سربازان رضاخان چادر را از سر مادرش میکشند و پدرش با آنها درگیر میشود و در نهایت پدر و مادرش برای فرار از دست سربازان و در امان ماندن فرزندانشان آنها را به یکی از بستگان میسپارند و خودشان میروند.
از روزهایی که هنوز مردم به تجملات رو نکرده بودند و هرکس هرچه درمیآورد، میخورد و کمتر به فکر اندوختن بود. همه همان چیزی بودند که نشان میدادند. اکبر کامرانیمشهدی 61ساله یکی از قدیمیهای محله طبرسی است. او که بهدلیل همسایگی خانه پدریاش با حرم مطهر هرروز با صدای نقارهخانه بیدار میشد، در این گزارش زمانی را روایت میکند که هنوز ولیان، استاندار وقت، طرح توسعه حرم مطهر رضوی را اجرایی نکرده بود و طبرسی و کودکی او شکلی متفاوت داشت.