معلول

نوجوان ورزشکار محله اقبال روی سکوی نایب قهرمانی لیگ برتر والیبال نشسته، ایستاد
من هیچ وقت احساس نکردم که در فعالیت‌های روزانه از دیگر بچه‌ها عقب می‌مانم. هرچند بعضی وقت‌ها افرادی باعث ناراحتی‌ام می‌شدند اما ناامید نمی‌شدم. به یاد دارم برای ورود به دبستان با مشکلات بزرگی روبه رو بودم. مدیر مدرسه من را ثبت نام نمی‌کرد. این قضیه خیلی ناراحت کننده بود، اما هیچ وقت دلسرد نشدم.
کاپیتان تیم ملی بسکتبال با ویلچر از هیجان این ورزش می‌گوید
فتانه پورآت، کاپیتان تیم ملی بسکتبال با ویلچر کشورمان: شکر خدا همسری دارم که مشوق اصلی‌ام بوده و همه جا در کنارم است و قوت قلب به من می‌دهد. پسر6ساله‌ای دارم که مادرشوهر فداکار و مهربانم کارهایش را عهده‌دار است و این دغدغه‌ را دارد که بتوانم به تمرین‌هایم برسم. حتی هنگامی که در اردوها هستم نمی‌گذارند استرس‌ها یا مشکلات را متوجه بشوم تا بتوانم با فکری آزاد تمرین کنم.
زهرا قهرمان زندگی‌ خودش است
برای موفق‌ و شادبودن حتما نباید همه‌چیز مهیا باشد، بلکه می‌شود با کمترین داشته‌ها هم آرامشی داشت که خیلی‌ها برای به‌دست‌آوردنش حاضرند هزینه بپردازند. کاری که زهرا سالاری باوجود داشتن معلول یت، در حق زندگی‌اش کرد، حکم همین جملات را دارد. دختر توان‌یاب محله پنجتن پول‌دار نیست، اما اراده‌ای بزرگ دارد؛ اراده‌ای که او را در چهارده‌سالگی به اردوهای تیم‌ملی والیبال‌نشسته کشورمان رساند و با تلاشش در این اردوها تا حدی درخشید که نامش در فهرست اعزامی‌های مسابقات پاراالمپیک2021 توکیو قرار گرفت، اما سن‌وسال کم مانع شد.
روایت زندگی هنرمند محله ارشاد که از آخر راه زندگی‌، آغازی دوباره ساخت
زندگی سمانه احسانی‌نیا سه قصه متفاوت دارد. یکی قصه زندگی‌اش تا آخرین روز سال 1383، دیگر قصه زندگی‌اش در همان دوران و مشکلات روزها و ماه‌های اولیه قطع نخاع شدن و قصه سوم که به نظر می‌رسد الهام‌بخش‌ترین قصه زندگی او برای ما باشد مربوط به سال‌هایی است که در آسایشگاه فیاض‌بخش زندگی کرده است. خودش این‌گونه شرح می‌دهد: «در آسایشگاه فیاض‌بخش زندگی کردن روحیه آدم را متفاوت می‌کند. دیدن تلاش و فعالیت بچه‌های آنجا و خلوتی که با خدای خودم داشتم خیلی مرا به این فکر فرو برد که باید چه کاری برای ادامه زندگی جدیدم انجام دهم.
مرجانی در جان؛ روایتی از زوج معلول که خوشبختی‌شان زبانزد است
ابوالفضل یک دل نه صد دل عاشق پروین می‌شود، البته در این دلدادگی دنبال زیبایی، تیپ یا پول نبود؛ او عاشق استقامت، صبوری، اراده و استقلال پروین می‌شود. مدتی این راز را در دلش نگه می‌دارد؛ اما سرانجام تصمیم می‌گیرد آن را به هدایی که حکم پدر را برای توان‌یابان دارد بگوید. هدایی به انتخاب ابوالفضل آفرین می‌گوید و موضوع را با پروین در میان می‌گذارد. ابتدا پروین جواب نه می‌دهد؛ اما پس از مدتی دلش نرم می‌شود و به دفتر مدیرعامل مجتمع توان‌یابان می‌رود و از او می‌پرسد آیا ابوالفضل کارهایش را خودش انجام می‌دهد؟
روایت زندگی جوان نابینایی که با عبور از ترس‌هایش خالق زندگی‌اش شد
مسعود هدایت، جوان روشندل از پانزده سالگی فهمید زندگی حتی بدون دیدن قشنگی‌های دنیا می‌تواند زیبا باشد. از دامن افسردگی ناشی از معلول یت بیرون آمد و روی پای خودش ایستاد. درس خواند، ورزش کرد، مدال آورد و وارد بازار کار شد تا به همه ثابت کند که تسلیم هیچ محدودیتی نمی‌شود.
روایت زندگی مادر فداکاری که بیش از 20سال از فرزند معلولش پرستاری می‌کند
یک شب که جابر دچار تشنج شده بود بعد از مراقبت و رسیدگی و برگشتن به حالت عادی، با چشمان اشکبار رو به من‌کرد و گفت: «مادر به خدا من راضی به این همه زحمت و سختی تو نیستم، شرمنده‌ات هستم، من قرار بود عصای دستت در روزگار پیری و کوری باشم، اما حالا تو باید عصاکش من باشی، چرا باید این اتفاق برای من بیفتد و شما این همه عذاب بکشی، به‌دلیل این همه سختی و عذابی که دادمت حلالم کن». بهش گفتم مادر پرستاری تو برای من افتخار است، از قدیم گفتند سنگ بشی، مادر نشی.