شعر خواندن پدرم انگیزهای برای گرایش من به شعر شد. راهنمایی بودم که شعر مرحوم حبیبا... چایچیان را خواندم، شعر و ریتم زیبای آن تأثیر زیادی بر روح و روان من داشت. شعر گفتن را سال سوم دبیرستان شروع کردم. حدود سال68 اولین شعرم با نام شقایقها در مجله سروش چاپ شد. دبیر آن دوره مجله سروش مرحوم قیصر امینپور بود. افتخارم میکنم که شعرم در این مجله به چاپ رسید.
محله کوی دکترا یا بهشت در گذشته به شفتالوزار معروف بود؛ در واقع بخشی از محل، باغ و زمینهای کشاورزی و بخشی دیگر آن بیابان بوده است. این محله از حدود سال ۱۳۴۰ بهتدریج وارد بافت شهری شد. وجهتسمیه کوی دکترا به سکونت تعداد زیادی از پزشکان در این محله برمیگردد، بعدها خیابانهای این قسمت ابنسینا نام گرفت و محله نیز به بهشت معروف شد.

علاقهاش به هنر مدرن او را در سن 15، 16 سالگی به تهران میکشاند. درست زمانی که موزه هنرهای معاصر گنجینه آثار هنری را به نمایش گذشته بود. در این باره میگوید: هنگامی که آثار را نگریستم از دیدن رنگها حیرت کردم. اینکه چگونه یک رنگ قرمز میتواند به انسان هیجان بدهد و در عین حال آرامش را نیز نصیب او کند. آنگاه بود که متوجه شدم دنیای من این دنیا نیست و من باید در فضای دیگری باشم بنابراین مدتی در تهران زندگی کردم و سپس به مشهد بازگشتم.
سال82 با پدر به مکه مشرف شدم. آن زمان تازه فارغالتحصیل شده بودم و در تاکسی تلفنی کار میکردم. در سفر حج به خانه خدا که رسیدیم پدرم گفت «سه آرزو کن تا برآورده شود.» اولین آرزوی من داشتن فرزند پسر بود، سلامتی پدر و مادر و خانواده دومین آرزویم بود و سومین خواستهام داشتن شغلی آبرومند و پردرآمد بود. نذر کردم اگر آرزوهایم برآورده شود به نیازمندان کمک کنم. تازه از مکه برگشته بودیم که متوجه شدم همسرم، پسرم را باردار است. کمی بعد هم شغل خوبی پیدا کردم و از آن زمان به نیازمندان کمک میکنم.