مریم رجایی میگوید: در 13سالگی وارد مؤسسهای شدم که به استارتآپ و کارآفرینی میپرداخت. از طریق آن توانستم در آزمون ورودی فرهنگستان نوآوری و کارآفرینی دانشآموزی شرکت کنم و قبول شوم که مسیر جدیدی در زندگیام شروع شد. دورههای آموزشی آنجا را طی کردم و در پایان دوره، گروهبندی شده و ایده کسبوکار ارائه دادیم. پس از آن نیز در یک استارتآپ ویکند شرکت کرده و ایده من با موضوع مشاوره برای خرید هدیه، ایده برتر انتخاب شد.
محله کوی دکترا یا بهشت در گذشته به شفتالوزار معروف بود؛ در واقع بخشی از محل، باغ و زمینهای کشاورزی و بخشی دیگر آن بیابان بوده است. این محله از حدود سال ۱۳۴۰ بهتدریج وارد بافت شهری شد. وجهتسمیه کوی دکترا به سکونت تعداد زیادی از پزشکان در این محله برمیگردد، بعدها خیابانهای این قسمت ابنسینا نام گرفت و محله نیز به بهشت معروف شد.

سال 1337 بود که قدیمیترهای محله کوی دکتری خواستند مسجدی داشته باشند تا در آن بتوانند در کنار عبادت همبستگی بین همسایهها را بیشتر و مشکلات اهالی را رتق و فتق کنند. آن سالها یکی از مهمترین کاربریهای مسجد رفع مشکلات اهالی محله و ایجاد دوستی بین آنها بود. این شد که زمینی را خریدند و چند نفر از بزرگترهای محله مانند حسنخسرومنش، محمدنیا، محمدی، غفوریان و مسلمدوست هزینههای کلان ساخت را دادند و بقیه اهالی هر چه در چنته داشتند گذاشتند تا دیوار مسجد بالا برود و سقفی بر سر دوستیهای محله نبش خیابان ابومسلم20 شکل بگیرد.
هرگاه فرصتی پیش میآمد بهسراغ آشپزی و کیکپزی میرفتم. بهتدریج علاقهام به این هنر زیاد شد و از برنامههای تلویزیون و مجلات برای یادگیری آن کمک گرفتم. در هجدهسالگی در کلاسهای آموزشی شیرینیپزی که در فرهنگسرای انتظار برگزار میشد شرکت کردم و به تدریج به جایی رسیدم که حالا خودم شیرینیپزی را آموزش میدهم.
خاطرههای حاج حیدر رحیم پور از دوران مبارزه علیه استبداد پهلوی در زمان ملیشدن صنعت نفت و آشناییاش با شهید نوابصفوی و مراوده نزدیکش با مقام معظم رهبری برای همه درسآموز بود. سراسر زندگی او عدالتخواهی و ظلمستیزی بود. او و دوست قدیمیاش، مرحوم علامه محمدرضا حکیمی، همیشه بهدنبال تحقق عدالت در جامعه اسلامی بودند. حاجحیدر انقلابی بود و انقلابی زیست و تا آخرین لحظه بر این عهدش استوار ماند. او ظهر جمعه ۱۹شهریور در هشتادونهسالگی دار فانی را وداع گفت.
کوی دکترا در گذشته به شفتالوزار معروف بود زیرا زمینهای کشاورزی و درختان پرمیوه در آن وجود داشت. در واقع بخشی از محل زمینهای زراعی و کشاورزی و بخشی دیگر بیابان بود. برخی افراد از جمله خانواده من نیز اسب داشتند. با این حال قبل از سال47 بسیاری از زمینها واگذار و به دنبال آن ساخت و سازها انجام شد. روبهروی البسکو فعلی نیز یک کال وجود داشت که اکنون جای خود را به فضای سبز داده است. در گذشته لولهکشی رایج نبود و به طور معمول مردم از آب قنات سرده استفاده میکردند. همچنین گاری اسبی وجود داشت که به آن گاری بشکه آبی میگفتند و آن را از آب قنات پر میکردند البته بعدها چاه آبی حفر کردند.
طبق گفته اهالی، سیل دهههای گذشته سیستان و بلوچستان منجر به مهاجرت عشایر و دامداران آنجا به روستایی در نزدیکی مشهد شده است. اهالی این روستا وضع مالی خوبی ندارند اما در رشته سوزندوزی هنرمند هستند. محمود مدرس تربتی و منیره سلیمآرونی زن و شوهر خیری هستند که کارگاهی در روستا اجاره کردند، پارچه و نخ برای خانمهای روستا تهیه میکنند و کار را پس از دوخت از آنها میخرند. برند پارچههای سوزن دوزی بانوان این روستا "پبرادوچ" است.
پدربزرگم حاج یوسف از یزد به مشهد مهاجرت میکند و اینجا مشغول حرفه کاشیکاری میشود. ایشان وردست استاد زینالعابدین میشود. کاری که پدربزرگ میکند و کاشیای که ایشان ابداع میکند تحول بزرگی در صنعت کاشیسازی ایران پدید میآورد.