طراحی و نقاشی را از همان کودکی تجربه میکند. آن زمان که کودکی 7ساله بیش نیست اما دغدغهها و آرزوهای بزرگ دارد. با گذر از تاریخ هنر دنیایش را پیدا میکند و با تکیه بر فرم سعی بر ایجاد بنیانهای طراحی برای هنردوستان دارد. رضا بهرامی، ساکن محله کوی دکترا و برگزیده در چندین جشنواره طراحی و نقاشی و همچنین مدرس دانشکده و کلاسهای تخصصی در این حوزه است که برای هنر جایگاه خاصی قائل است. با او که دغدغه هنر دارد و برای رسیدن هنر به جایگاه اصلیاش در کشور تمام تلاش خود را میکند ساعاتی گفتوگو کردیم.
سال66 در محله فلسطین به دنیا آمدم. در خانوادهای متوسط و با آنکه هر یک کاری متفاوت از هنر داشتند اما من از همان کودکی گرایش خاصی به هنر داشتم و این علاقه که من آن را علاقه ذاتی مینامم از سن هفتسالگی خود را بیشتر نمایان کرد. به طوری که همیشه نقاشی میکشیدم و تمام وقتهای آزادی که برایم پیش میآمد به نقاشی کشیدن میگذشت.
اولین نقاشیای که کشیدم را خوب به خاطر دارم. آن زمان میدیدم که نقاشان بر روی بوم نقاشی میکنند اما نمیدانستم اصول کار و آن بوم چیست. بنابراین به دلیل علاقه و ذهن خلاقی که داشتم روزی لباس مادرم را بدون اجازه او برداشته و روی آن نقاشی کردم. پارچه را بر روی قاب عکس پدرم به کمک آب، نشاسته، چسب چوب و چند میخ نصب کردم. آن نقاشی طبیعتی از آثار علیمحمد حیدریان از شاگردان مستعد کمالالملک بود.
با آنکه از آن زمان سالها میگذرد و نقاشی نیز طی گذشت زمان آسیبدیده است اما هنوز نزد خود نگه داشتهام. اکنون این کلام که بخشی از هنر ذاتی است را به خوبی دریافتهام و به نظرم هنر در ذات من نهادینه بود و واکنشهایی که نشان میدادم بیانگر این موضوع بود. به تمام کارهای هنری مانند خوشنویسی علاقهمند بودم.
آن زمان همسر خاله من خوشنویس بود و من در دستان او چیزی دیده بودم که با آن مینوشت و من که قلمنی نداشتم از چوب درختان انگور حیاط خانه و تراش دادن آن برای خود قلم درست میکردم و مرکبهای خشک را با آبجوش خیس میکردم تا بتوانم بنویسم. چیزی که در کودکی بسیار در من تکرار شد آزمون و خطا، تمرین و کسب تجربه بود و با تمرین و تجربه دستورزی کردم تا خود را ساختم.
در دوران مدرسه هنگام تدریس معلمان بر نقاشی متمرکز بودم و بر روی کاغذ نقاشی میکشیدم. تمام فکرم نقاشی کردن بود و این موضوع باعث میشد برای مدرسه هم در مناسبتهای مختلف نقاشی بکشم.
مرحوم پدرم که او و برادرم را در سن 12سالگی در سانحه تصادف از دست دادم بسیار به هنر علاقهمند بود با آنکه کارش هنری نبود اما علاقهمند به هنر بود و به آن اهمیت میداد. به همین دلیل من را در این زمینه پشتیبانیکرد. زمانی که 8ساله بودم و با زندهیاد پدرم از پارک ملت عبور میکردیم ساعاتی را در آنجا مینشستم و به طراحی از درختان میگذراندم و به یاد دارم روزی یک خبرنگار تعدادی از کارهای من را در روزنامه چاپ کرد.
هنر مدرن را میپسندیدم و بیشتر کارهای رئال و واقعگرا انجام میدادم. کلاسی نرفته بودم و در واقع از دیدن آثار مختلف و کار تجربی آموزش میدیدم. با این حال مرحوم پدرم من را در کانونی که در نزدیکی محل زندگیمان قرار داشت ثبتنام کرد اما مربی من را رد کرد و گفت جایی بروم که در سطح بالاتری آموزش دهند.
پس از آن نزد استادی دیگر رفتم تا از آموزشهای او بهره ببرم اما او شروطی برای آموزش داشت و من در قبال آموزش باید در کنار او میماندم و سالها برای او کار میکردم. به همین دلیل مادرم رضایت نداد زیرا معتقد بود گذشت سالها ممکن است نظرم را تغییر دهد و دیگر علاقهای به کار کردن در کنار استاد نداشته باشم.
هنر تمام دغدغه من شده بود و تمایل داشتم که در جایی تخصصی آموزش ببینم و بهطور آکادمیک نقاشی کنم. بنابراین سال 80 نزد استاد حسین ترمهچی رفتم. به یاد دارم روزی هنرجویان کلاس شیرینی آورده و مشغول خوردن بودند و من به جمع آنها ملحق نشدم و به طراحی پرداختم. استاد ترمهچی من را نیز به پیوستن به جمع دعوت کرد اما من به طراحی خود ادامه دادم. با این کار او به دیگر هنرجویان گفت « شما شیرینی خوردید و او شیرینی نخورد اما آن را کشید» و رو به من گفت « این کار را رها نکن؛ تو نقاش خوبی میشوی.»
او ادامه میدهد: کتاب تاریخ هنر کتاب اثبات هنر است و تاریخ هنر ثانیه میاندازد. با خواندن آن میتوان نظارهگر تمام کارهایی که در حوزه هنر در جهان اتفاق افتاده است بود. بر این اساس من نیز از همان کودکی کتابهای تاریخ هنر را میخواندم و علاقه بسیاری در من درباره هنر مدرن به وجود آمده بود. حتی به خاطر دارم مفاهیم کتاب « هنر و واقعیت » تا آن اندازه برایم سنگین بود که بسیاری از مفاهیم آن را نمیفهمیدم و زیر آن را خط میکشیدم.
در کنار کتاب خواندن آثار بسیاری میدیدم و به روشهای کاری آنها توجه میکردم. رنگهای آثار استاد ترمهچی را بسیار دوست داشتم اما با تاریخی که خوانده بودم و علاقهای که به هنر مدرن داشتم سبک ایشان را به عنوان روش کاری خود انتخاب نکردم. حتی زمانی که به طبیعت میرفتیم تا از آن طراحی کنیم من آن فضا را عاری از شکلهای واقعی میدیدم و دوست داشتم کارهایم جدید باشد. با این حال ماهیت رنگشناسی و نگرش فرمالیستی را مدیون ایشان هستم که در زمان آموزش خود به ما منتقل کرد. ایشان برای هنرجویان 3متر مدل جانمایی میکرد و میگفت «هر قسمتی را که دوست دارید برای نقاشی انتخاب کنید و حتی اگر چیزی برای قاب نقاشیتان نیاز است به آن اضافه کنید.»
علاقهاش به هنر مدرن او را در سن 15، 16 سالگی به تهران میکشاند. درست زمانی که موزه هنرهای معاصر گنجینه آثار هنری را به نمایش گذشته بود. او در این باره میگوید: هنگامی که آثار را نگریستم از دیدن رنگها حیرت کردم. اینکه چگونه یک رنگ قرمز میتواند به انسان هیجان بدهد و در عین حال آرامش را نیز نصیب او کند. آنگاه بود که متوجه شدم دنیای من این دنیا نیست و من باید در فضای دیگری باشم.
بنابراین مدتی در تهران زندگی کردم و سپس به مشهد بازگشتم. به مدت 6سال در کارگاهی به طراحی فیگور پرداختم. سالها بود که به دنبال استادی بودم که بتواند نقاشی را با بنیانهای جدید به من بیاموزد و در این جستوجوها استاد منوچهر معتبر را یافتم و متوجه شدم که کارهای ایشان به افکار من نزدیک است و سبب شد که من ایشان را به عنوان استاد انتخاب کنم.
بنابراین با استاد تماس تلفنی برقرار کرده و قراری در آتلیه ایشان در تهران گذاشتیم. مجموعهای از نقاشیهایم را که در طی سالها کشیده و جمعآوری کرده بودم نزد آقای معتبر بردم.
با خود عهد کرده بودم که اگر ایشان من را به ادامه کار تشویق کرد آن را دنبال کنم و اگر به من گفت مناسب این کار نیستم کار را رها کنم زیرا ایشان را به عنوان فردی که سهم بزرگی در طراحی ایران داشت قبول داشتم. کارها را به ایشان نشان دادم و ایشان با ابهت و جدیت بر روی صندلی خود نشسته بودند و چند ثانیهای بدون بیان کلامی به کارها نگریستند. آن سکوت من را میآزرد و نمیدانستم در دل آن سکوت چه پاسخی پنهان است. مدتی گذشت و استاد گفت « کجا زندگی میکنی و استادت کیست؟» من نیز در پاسخ گفتم که استادی ندارم و ساکن مشهد هستم.
با این حال او باور نکرد و گفت محال است که فردی بدون استاد به چنین شیوهای کار کند. با تحسین ایشان آموزشهایم شروع شد. آن روند ادامه داشت تا اینکه روزی استاد معتبر به من گفت: «تو هرچه را لازم است آموختهای، تو مسیرت درست است و دیگر چیزی برای آموزش باقی نمانده است.» به یاد دارم برای یکی از کارهایم با کف زدن من را تحسین کرد و برایم ارزشمند بود که فردی در آن جایگاه من را تحسین کند.
من راهم را دیگر پیدا کرده بودم و حتی در چند نمایشگاه با استاد در دبی، قطر و ارمنستان شرکت کردیم. نمایشگاهی که مربوط به آثار هنر معاصر ایران بود و آثار پیشکسوتان به فروش میرسید وآثار هنرمندان جوان نیز در قالب کاتالوگ چاپ میشد.
در کنار استاد فقط هنر نیاموختم بلکه هر یک از خصوصیات اخلاقی ایشان یک درس محسوب میشد. استاد معتبر همیشه میگفتند: «من هنرجو را شبیه به خود تربیت نمیکنم بلکه چراغی میاندازم و راه را به او نشان میدهم.»
بر این اساس فردی که زندگی هنریام را تغییر داد او بود و آنچه میخواستم اما در گذشته اسمش را نمیدانستم با کار کردن در کنار او برایم معنا یافت زیرا بعدها فهمیدم که آن چیز پدیدهای است به نام فرم. فرمی که با خیلی از واژهها ادغام شده و معنای خود را از دست داده است و امروز با شکل و شناخت انفرادی عناصر و کیفیتها آن را میشناسند.
در صورتی که ماهیت فرم اینگونه نیست بلکه فرم یک معرفی جمعی و به معنای واقعی یک اکسیر بود و من متوجه شدم دنیایی که من میخواستم چنین دنیایی بود. من به فضای مونوکروم طراحی بسیار بیشتر از نقاشی کردن به معنای رنگبازی علاقهمند بودم و یکی از دلایل انتخاب آقای معتبر برای من به عنوان استاد نیز همین موضوع بود که ایشان طراح بودند.
اکنون من خود را طراح میدانم، طراحی که قابلیتها و شناخت معاصر را دارد و میتواند با زبان فرمی معاصر گفتوگو کند. اخلاق و پایبندی به اصول ایشان برایم جذاب بود و برای من فردی که دغدغه دارد و در این سطح جامعه هنری هویت خود را حفظ میکند جای تحسین دارد. او فردی دغدغهمند بود، دائم کار میدید و برای هر یک فکر میکرد. تمام این موارد برای من درس بود و حال میفهمم زمانی که میگفت « بر روی کار متمرکز و متعصب باشید و طراحی برایتان فقط تفریح و سرگرمی نباشد» و اینکه به طور مداوم بر طراحی، طراحی، طراحی تکرار میکرد چه معنایی داشت. به راستی که آموزشهایش پاسخگوی تمام مسیر بود. آموزش زیر نظر چنین استادی، تجربه دورانی پربار در کنار ایشان، یادگیری تکنیکهای مختلف، آشنایی با مفاهیم هنری و توانایی برقراری ارتباط با آنها همان مسیر درست بود که من آن را تجربه کردم و خوشحالم که امروز اتفاقات خوبی برایم رقم میخورد و روزنههایی در کارم ایجاد شده است که حاصل همان گذشته است.
با نگاهی به گذشته به اهمیت مسیر درست پی بردهام و به نظر من مسیر درست مسیری است که تو را امر میکند نه آنکه تو به آن امر کنی.
او که عنوانهای برگزیده نمایشگاه هنرهای تجسمی جشنواره بینالمللی فجر، داور جشنواره دانشجویان کشور، برگزیده جشنواره کشوری نقاشی و چندین جشنواره طراحی، شرکت در چند نمایشگاه انفرادی و چندین نمایشگاه گروهی در مشهد و تهران و همچنین کشورهای ارمنستان، دبی و قطر و برگزیده طراحان ملی ایران را در کارنامه کاری خود دارد، بیان میکند: اولین نمایشگاه خود را در بیستسالگی برگزار کردم و از طریق آن هنرجویانی برای آموزش به من مراجعه کردند. در نمایشگاههای داخلی و خارجی حضور داشتهام و در مسابقات و جشنوارههای بسیاری به ویژه در رشته طراحی شرکت کردهام و موفق به کسب رتبه شدهام.
در یک نوبت نیز داوری جشنواره را به عهده داشتم. همچنین نمایشگاهی به صورت پرفورمنس در یزد برگزار کردم که با استقبال خوبی همراه بود.
او ادامه میدهد: روش کار من طراحی با نگرشهای جدید و اعتقاد اصلی من در کار بر فرم است. استاد معتبر فردی بود که اندیشه و تأمل را در قالب طراحی و مطالعهکردن را در قالب فرم به من آموخت. ایشان در پاسخ به این سؤال که سبک چیست میگفت « سبک همان نحوه غذاخوردن، خوابیدن، لباس پوشیدن و ... است.» و من بعدها فهمیدم آن صدق است و یکی از محتواهای فرمی نیز صدق است. به این معنا که تو با خودت صادق باشی.
حرفهای ایشان و گفتوگوهای هر چند کم اما مفیدشان در من جرقه ایجاد میکرد و هر آنچه میگفت من را به فکر فرو میبرد طوری که امروز بر این موضوع مشرف هستم که خوردن و خوابیدن با آن نگرش چه معنایی دارد. در کارهایم به فرم توجه ویژهای دارم و به این آگاهی رسیدهام که تحلیل، نقد، تدریس و تفسیر همه بر پایه فرم است و اگر بتوانی بر پایه فرم آموزش دهی تأثیرگذار خواهی بود.
اکنون در حال طراحی و آماده کردن کارهایی با محتوای پرفورمنس برای نمایش در نمایشگاه هستم و تصمیم دارم کتابی در این زمینه بنویسم. هنر جدیدی است و باید به بار بنشیند و اگر بارز شود و کتابش چاپ شود کمک بسیاری به هنرجویان خواهد کرد و شکاف بزرگی که در هنر تجسمی وجود دارد به ویژه در تدریس از بین خواهد رفت.
علاقهام به هنر باعث شده بود در همان دوران نوجوانی درس را رها کنم و به دنبال بزرگترین هدف زندگیام یعنی هنر بروم. در نتیجه فاصلهای در تحصیل من ایجاد شد تا سال 86 که نمایشگاهی برگزار کردم و در آنجا آقای خسروی مجری تلویزیونی با دیدن کارهای نمایشگاه من را به ادامه تحصیل تشویق کرد و گفت «حیف است که با این تجربه کاری و استعدادی که داری سواد نداشته باشی » و این موضوع باعث شد ادامه تحصیل بدهم.
در نتیجه با شرکت در آزمون عملی و کشوری بسیار سخت دیپلم را از هنرستان هنرهای زیبای تهران دریافت کردم و پس از آن مدرکهای لیسانس و سپس فوق لیسانس را در رشته نقاشی از دانشکده هنر و معماری یزد کسب کردم. از 20 سالگی با برگزاری اولین نمایشگاه خود و جذب هنرجو تدریسم نیز شروع شد و پس از آن در آموزشگاهها به عنوان مدرس فعالیت داشتم. اکنون مدرس کلاسهای تخصصی هنر در آموزشگاه هنر هستم.
27 سالگی فرصت تدریس در دانشگاه برایم فراهم شد و تا به امروز تجربه تدریس در دانشگاه همراهم است. معلمی را همیشه دوست داشتهام زیرا انتقال مفاهیم را دوست داشتم و معتقد هستم که فرد قبل از آنکه چیزی را آموزش دهد ابتدا باید خود آن را بفهمد و این تمایل به فهمیدن در گرایش من به معلمی بیتأثیر نبود.
ضمن اینکه تدریس در دانشگاه فرد را مجبور میکند که بسیار بسیار بداند و این ویژگی یک حسن محسوب میشود. بر این اساس فرد برای آنکه بتواند کارش را حفظ کند باید بسیار مطالعه کند و بهروز باشد در غیر این صورت دوام نخواهد آورد. من سعی کردهام با تکیه بر این اصول تدریس کنم.
آقای معتبر معتقد بود که «وقتی فرد درس میدهد درس هم میگیرد» و من اعتقاد دارم که تمام واکنشهایی که دانشجو نشان میدهد درس است. علاوه بر این از نظر من تمام هنرمندان هنرمند هستند و امیدوارم هنرمند باقی بمانند. به همین دلیل همواره سعی کردهام هنرجو را در مسیر درست قرار دهم و باور دارم اگر آموزش در راستای درست قرار گیرد هم استاد کاربلدتر میشود و هم هنرجو آموزش درست میبیند.
در واقع من به کسی نقاشیکردن یاد نمیدهم زیرا نقاشی یاد دادنی نیست. معلم باید مانند یک بسته کامل باشد؛ کار عملی او باید در حد اعلا باشد و بخشهای دیگر را پشتیبانی کند.
بنابراین صحت قضیه را باید برای دانشجویانم روشن کنم و هنگامی که میگویم جایی اشتباه است جای درست را به دانشجو نشان دهم. به این معنا که بخشی که باید به او نمایش دهم را نمایش داده و منابع درست را برای مطالعه به او معرفی میکنم و بخشی را که باید خودش تجربه کند به او واگذار میکنم. هنگامی که وارد کلاس میشوم راجع به تمام هنرجویانم فکر میکنم و برای همه یک روش را تجویز نمیکنم زیرا همه به یک شکل نیستند.
از هدف و انتخابم هیچگاه پشیمان نشدم و عاشق آن هستم. اگر هنر نباشد نمیتوانم زندگی کنم و انجام هیچ کاری به اندازه آن برایم لذتبخش نیست. برای من طراحی حکم یک کشتی نجات را برای اندیشه و ارتباط دارد.
در حال حاضر دغدغهام این است که بنیانهای طراحی را برای هنردوستان شکل دهم و خود را در این فضا محبوس کنم. من همه چیز را با آزمون و خطا و بر اساس تجربه به دست آوردم و با افرادی آشنا شدم که گرچه تعدادشان انگشتشمار بود اما به لحاظ کیفیتی بر من تأثیرگذار بودند. بعدها به این نکته رسیدم که تجربه اهمیت بسیاری دارد و میتواند نقش مهمی در موفقیت فرد ایفا کند. چیزی که متأسفانه در نظام آموزشی ما وجود ندارد. نظام آموزشی ما بر پایه گذران واحد است و به شکلی نیست که فرد چیزی را تجربه کند و در آن حوزه متخصص شود. گرچه روزگار طراحی امروز نسبت به گذشته بهتر شده است اما هنوز نتوانسته جایگاه خود را به دلیل تعدد تکنیکها و فضای جدید پیدا کند.
در حال حاضر هنر خیلی مهجور است و حال و روز خوبی ندارد و ویروس کرونا نیز شرایط آن را بدتر کرده است و ضربه بزرگی به آموزشگاههای هنری زده است. از طرف دیگر جامعه هنری امروز بیشتر به سمت تقلید پیش رفته است و متأسفانه امروز شاگردان دوست دارند شبیه استادشان باشند. این روش اشتباه است و با این کار یکدستی رواج مییابد. با این حال خوشحال هستم که طراحی در این سالهای اخیر در حال تبدیل شدن به ژانر است و انتظار میرود اتفاقات خوبی در این زمینه رقم بخورد.