چند نما از سرگذشت ۱۰۴ ساله سینما در مشهد
تقریبا یک ماه پیش بود که گزارشی از یکی از اهالی شهرک شهید رجایی داشتیم که جوانیاش را در سینما گذرانده بود. حسن یعقوبی را حتما به خاطر دارید، مردی که سابقه مدیریت در چند سینمای شهرمان را در کارنامه دارد، سینماهایی که امروز دیگر از بیشتر آنها خبری نیست. بار دیگر به بهانه روز سینما به سراغ حسن یعقوبی رفتیم تا ما و شما را در خاطراتش شریک کند و به سالنهای قدیم سینماهای مشهد ببرد.
سینماهای خانگی
تمرکز سینماها در مشهد، از قدیمالایام تا به امروز در مکانهای مشخصی حولوحوش خیابان ارگ بوده است، اما دلسوختگان پرده نقرهای و سینهچاکان ستارههای سینما همهجا بودند، محله و منطقه و بالای شهر و پایین شهر نمیشناخت و نمیشناسد.
البته شاید امروز ندیدن فیلم موردعلاقه و بازیگر محبوب در سینما آدم را قلقلک ندهد، چون میدانیم میتوانیم همان فیلم را، هنوز از روی پرده پایین نیامده است، یا دانلود کنیم یا از کلوپ سرکوچه بخریم و پاهایمان را بیندازیم روی هم و توی خانه فیلم را با صرف تخمه ژاپنی تماشا کنیم. اما آن سالهایی که تلویزیونی در خانهها نبود و آن روزهایی که تلویزیون آمد و دستگاه ویدئویی نبود و آن زمانی که ویدئو آمد و کسی نداشت یا اگر میخواست این دستگاه را کرایه کند، باید از هفتخان میگذشت، داستان چیز دیگری بود و سینما اَرج و قُربی داشت.
آن روزها پای هفتتیرکشی فیلمهای وسترن غرب وحشی و بزنبزنهای بروسلی چشم بادامی و جمشید هاشمپور خودمان که وسط میآمد، دیگر نمیشد عطای ندیدنش را به لقایش بخشید و حتی اگر نمیشد فیلم را دید، پیگیر میشدیم تا داستان آن را از زبان آنهایی که دیده بودند بشنویم؛ این ماجرا دستکم برای آنهایی که عشق سینما بودند، مشترک بود. اگر مردم و بهویژه قشر سینمارو را زیر ذرهبین سلیقهشناسی ببریم، خواهیم دید از روزی که فیلم و سینما توانست در بین عامه مردم جای خود را باز کند، در هر بُرهه از زمان، ژانری از فیلم مورداقبال بوده است؛ از فیلمهای کلاهمخملی و داشمشتی بگیرید تا فیلمهای رمانتیک و هندی، البته حتما به خاطر دارید که برای مدتی هم فیلمهای رزمی و در صدر آنها فیلمهای بروسلی در اوج محبوبیت قرار داشت و کمتر عشق فیلمی بود که «اژدها وارد میشود»، «خشم اژدها» و دیگر اژدها ها با بازی مرحوم بروسلی را ندیده باشد. اهالی منطقه ما بهویژه بروبچههای شهرک شهیدرجایی نیز از این قاعده مستثنی که نبودند، هیچ، بلکم بیشتر از دیگران بروسلیدوست بودند.
یعقوبی بهیاد میآورد: آن زمان فیلمهای بروسلی خیلی طرفدار داشت و روی بورس بود، همیشه خدا هم خانههایی که در آن فیلمهای بروسلی پخش میشد، مملو از تماشاچی بود، یادش بهخیر کوچک و بزرگ و پیر و جوان مینشستند پای این فیلمها و پلک نمیزدند.
البته این سینماهای خانگی عمر زیادی نمیکنند و پس از مدتی به دلایلی جمعآوری شدند و نمایش فیلم در این سینماهای خودمانی ممنوع شد.

چند نما از سینما
از روز و روزگار سینما در محله مان که بگذریم. حسن یعقوبی با حدود سه دهه مدیریت در سینماهای این شهر، حرفهای زیادی برای گفتن دارد؛ حرفهایی که نمیشود همه آن را در اینجا آورد، اما سعی کردهایم بخشهای خواندنی آن را از قلم نیندازیم.
سالنهای منقرضشده
شکل و شمایل سینما از زمانیکه یعقوبی به خاطر دارد تا به امروز تغییر زیادی کرده است، سالن سینمایی را که او در سال ۱۳۴۵ برای اولین بار دید با سالنهای امروزی تفاوت چشمگیری دارد؛ دیگر از بخاریهای زغالسنگی و صندلیهای چوبی و آپاراتهای زغالی و چه و چه خبری نیست. یعقوبی به یاد میآورد: آن زمان بیشتر سینماها از جمله فردوسی، ایران، آسیا، متروپل و سعدی دارای
دو سالن تابستانی و زمستانی بودند و سالنهای تابستانی همانطور که از نامش معلوم است، در فصلهایی که هوا مناسب بود مورداستفاده قرار میگرفت. سالنهای تابستانی با دیوارهای بلندی احاطه شده بود، اما بچههایی بودند که به عشق فیلم دیدن از این دیوارهای بلند بالا میرفتند و روی دیوار مینشستند.
البته سابقه بالا رفتن از این دیوار بلند را خود او هم دارد و با خنده میگوید: ۱۷، ۱۶ ساله بودم و هنوز برای کار وارد سینما نشده بودم که خودم هم چندباری از آن دیوار بالا رفتم و فیلم مجانی دیدم.
۲ فیلم با یک بلیت
یعقوبی میگوید: بین سینما هما و سینما ایران که هر دو متعلق به «هراند مامنگاساریان» بود و دیوار به دیوار هم بودند، یک در قرار داشت تا در مواقع لزوم برای جابهجایی وسایل، کارکنان سینما از آن رفتوآمد کنند. یک نگهبان همیشه پای این در ایستاده بود، اما عدهای که فرصتطلب بودند، تا چشم نگهبان را دور میدیدند، بلافاصله به سینمای دیگر میرفتند و با یک بلیت، دوفیلم میدیدند.

آپاراتهای پردردسر
دنیا در چهار پنج دهه پیش شکل دیگری داشت؛ زندگی ما و وسایل و ماشینآلاتی هم که از آن استفاده میکردیم با امروز کاملا متفاوت بود، یکی از وسایلی که با پیشرفت علم و تکنولوژی ارتقا یافته است، آپاراتهای سینماست.
یعقوبی در مورد آپاراتهایی که دیر زمانیاست عمرشان تمام شده، میگوید: آپاراتهای آن زمان نور لازم برای تابیدن به نگاتیو و انداختن تصویر بر پرده سینما را از زغالهای مخصوصی که با روکشی از جنس «مس» پوشیده شده بود، میگرفت، این زغالها که مثبت و منفی بودند به شکل عمودی نصب میشدند و از برخورد آنها با هم نور تولید میشد.
او ادامه میدهد: زغالها در اثر سوختن ذوب میشدند و گازی به نام «اگزنون» تولید میکردند که سمی و استنشاق آن برای آپاراتچی خطرناک بود که تهویههای مخصوصی برای خروج این گاز به بیرون تعبیه شده بود.
اما مشکل به اینجا ختم نمیشود و آپاراتهای قدیمی فریاد تماشاچیها را نیز درمیآورد، یعقوبی دلیل آن را چنین توضیح میدهد: زغالها در اثر ذوب شدن کوتاه میشدند و به مرور از هم فاصله میگرفتند و اگر آپاراتچی به هر دلیلی حواسش نبود و فاصله بین زغالها را تنظیم نمیکرد، نور قطع و در نتیجه فیلم نیز قطع میشد و اینجا بود که حواس آپاراتچی با داد و هوار و بدوبیراه و سوت ممتد تماشاگران سرجایش میآمد. البته بعدها و با نشستن لامپهایی مخصوص به جای زغالها، دیگر تماشاگری به خاطر قطع شدن فیلم، سالن را روی سرش نمیگذاشت.
رویای لژ نشینی
امروز میتوانید در خانه پشت سیستمتان بنشینید و با زدن چند کلیک بلیت فیلم مورد نظرتان را بخرید و به سینما بروید و روی صندلیهایی که همه یک شکل و اندازه هستند و البته راحت، بنشینید و فیلم ببینید، اما آن زمان اینطور نبود. یعقوبی میگوید: سه مدل بلیت داشتیم؛ ۸ ریالی، ۱۲ ریالی و ۲۰ ریالی که ۸ ریالیها دو سه ردیف جلو بودند و صندلیهای چوبی داشتند و علاوه بر آن کسانی که بلیت ۸ ریالی میخریدند میبایست صدای تقتق موتور برق را نیز تحمل میکردند.
او ادامه میدهد: جایگاه ۱۲ ریالیها بالکن بود که صندلیهای چوبی داشت و به این دلیل که دود سیگار در بالای بالکن جمع میشد، قیمت بلیتهای آن ارزانتر بود و بالاخره گرانترین بلیتها، مربوط به قسمت لژ بود که ۲۰ ریال آب میخورد، صندلیهای قسمت لژ ابردار بود و در فصل گرما پنکههایی که به دیوار نصب شده بود، فضا را خنک و در زمستان نیز سیستم گرمایشی مخصوص به خود را داشت و خلاصه در چهار فصل، هوای مناسبی داشت.
البته فیلم دیدن در قسمت لژ برای خیلی از کسانی که پول کافی برای ورود به آنجا را نداشتند و با ۸ ریالی سر میکردند، تکیه زدن بر صندلیهای گرم و نرم لژ و دیدن فیلم از آن فاصله مناسب که دیگر نیازی نبود با حرکت بازیگر، سر از یک سوی پرده عریض به سوی دیگر چرخاند، آرزویی شده بود و یعقوبی که سالها در سینما کار کرده بود، کسانی را دیده بود که سعی میکردند از راههای مختلف لژ نشین شوند و شاید اصطلاح «لژنشین» نیز ریشه در همین داستان داشته باشد.
هر فیلم از ۱۰ تا ۱۲ حلقه تشکیل میشد و هر چهار تا شش حلقه را داخل یک شی گرد به نام «مبین» میگذاشتند
فیلم خراب کنها
اینها آدمهایی بودند که در نقطه اوج میآمدند و وسط سالن سینما سروصدا راه میانداختند و کاسبی میکردند، یعقوبی در مورد این قشر چنین میگوید: کسانی که مسئول فروش تنقلات بودند با جعبهای فلزی که از گردنشان آویزان بود وارد سالن میشدند و داد میزدند «آجیل، بورکی (نان شکری)، ساندویچ، نوشابه» و از آن بدتر با دربازکن نوشابه نیز به زیر جعبه فلزی میزدند و سر و صدا راه میانداختند.
او ادامه میدهد: برای تنقلاتفروشها مهم نبود که فیلم به نقطه حساسی رسیده باشد، آنان با سروصدای خود حواس همه را پرت میکردند، یکبار در نوجوانی با پدر خدابیامرزم به سینما رفته بودم، درست در حساسترین لحظه برای دادن نوشابه به یکی از تماشاچیان، جلوی من قرار گرفت و نتوانستم آن صحنه را ببینم و وقتی فیلم تمام شد و آمدیم بیرون، برای ندیدن آن لحظه از فیلم آنقدر گریه کردم که پدرم دوباره بلیت گرفت و فیلم را برای بار دوم دیدیم.
البته بعدها اداره فرهنگ و هنر آن زمان آنتراکتی مشخص کرد و ورود تنقلاتفروشها را به سالن هنگام فیلمبرداری ممنوع کرد و پرونده این فیلمخرابکنها برای همیشه بسته شد.

فیلمبر
هر فیلم از ۱۰ تا ۱۲ حلقه تشکیل میشد و هر چهار تا شش حلقه را داخل یک شی گرد و بزرگتر به نام «مبین» میگذاشتند، مبین نیز روی آپارات سوار میشد و فیلم را پخش میکرد و در مجموع یک فیلم از روی دو مبین سوار میشد. آن زمان به این دلیل که کپی کردن یا خریدن چند فیلم توجیه اقتصادی نداشت، مالکان سینما دست به ابتکاری زده بودند و آن به کار گرفتن اشخاصی به نام «فیلمبر» بود.
یعقوبی در این خصوص میگوید: افرادی با دوچرخه استخدام کرده بودند و مبینها را در جعبههایی که مخصوص آنها طراحی شده بود، میگذاشتند و آن را داخل کیفی شبیه کولهپشتیهای امروزی قرار میدادند و فیلمبر کیف را برمیداشت و از یک سینما به سینمای دیگر میبرد.
او ادامه میدهد: روش کار هم به این صورت بود که ابتدا یک سینما مبین اول را پخش میکرد و سینمای دیگر با حدود یک ساعت تاخیر نسبت به سینمای اول، سانس خود را آغاز میکرد و زمانی که مبین اول در سینما شروعکننده تمام میشد، فیلمبر آن را برمیداشت و به سینمای دوم میبرد و تا وقتی سینمای دوم، مبین اول را پخش میکرد، سینمای اول مبین دوم را تمام کرده و آن را به سینمای دوم میرساند. به طور حتم حملونقل فیلم به این روش مشکلاتی هم داشته است که یعقوبی خاطراتی از افتادن فیلمبر در جوی آب و خیس شدن نگاتیو فیلمها را به یاد میآورد.
یک خاطره تلخ، یک کار نیک
یعقوبی به یاد میآورد: زمانیکه بچه بودم دوست داشتم فیلمی ببینم ولی پولی نداشتم، سرکنترل سینما مرا به داخل راه نمیداد و همین موضوع باعث شده بود که این برایم عقده شود، به همین خاطر وقتی خودم سرکنترل شدم، کسانیکه پول خریدن بلیت را نداشتند بااجازه مدیر سینما به سینما راه میدادم. او ادامه میدهد: وقتی مدیر سینما شدم، هراند مامنگاساریان مالک ارمنی سینما، اختیار تام مدیریت سینما را به خودم سپرد. خانوادههایی را شناسایی کردیم که پول خرید بلیت را نداشتند و هفتهای یک شب آنان را به سینما دعوت میکردیم تا شب خوبی را به همراه خانواده سپری کنند و مرد خانواده نیز پیش زن و بچهاش خجالتزده نشود.
جلوگیری از سینماسوزی
در یکی از روزهای قبل از انقلاب عدهای از تظاهرکنندگان «کوکتل مولوتف» به دست جلوی سینما ایستادند و قصد آتش زدن سینما را داشتند که یعقوبی مانع این کار شد. خودش آن ماجرا را اینگونه بهخاطر میآورد: روزهای شلوغی بود، آن روز هم در خیابانها تظاهرات بود و در همین تظاهرات، چند جوان کوکتل مولوتف به دست جلوی سینما ایستادند و قصد آتش زدن آن را داشتند که با دیدن این صحنه جلوی آنان را گرفتم و گفتم: «چرا میخواهید این کار را بکنید؟ این سینما بیتالمال است.» و آنان نیز حرفم را پذیرفتند و از آتشزدن سینما منصرف شدند.
«شعله» پرطرفدار
در نخسیتن سالهای پس از انقلاب، بنیاد مستضعفان کنترل سینماها را به دست گرفت. مدتی بعد از انقلاب فیلمهایی روی پرده رفت که تماشاچیان بسیاری را به سالنهای سینما کشاند. یعقوبی در مورد پرفروشترین فیلمها میگوید: فیلم هندی «شعله» به مدت یک ماه در دوسینمای فردوسی و هما بهطور همزمان اکران میشد و فروش روز اول و روز آخر آن هم هیچ تغییری نکرد، تا اینکه به علت ازدحام و ترافیکی که بهدلیل استقبال از فیلم در خیابان و
چهارراه چهارطبقه بهوجود آمد، دستور دادند فیلم را جمع کنیم. یعقوبی فیلم پرفروش دیگری را نیز نام میبرد و در مورد آن میگوید: فیلم «فرار به مکزیک» نیز از فیلمهای پرطرفداری بود که وقتی در سینما دیاموند یا هویزه امروزی اکران شد، چنان جمعیت زیادی برای دیدن فیلم به سینما هجوم آوردند که با دخالت «کمیته» و شلیک تیرهوایی نیز متفرق نشدند و ما مجبور شدیم درهای سینما را باز و یک سانس فیلم مجانی پخش کنیم.

سکانس آخر
اینها برشی بود از سرگذشت ۱۰۴ ساله سینما در مشهد، سرگذشتی که دیگر هیچ گاه تکرار نمیشود و مانند فیلمهایی که پس از اکران به آرشیو منتقل میشوند، این سرگذشت نیز به آرشیو تاریخ سپرده شده است.
* این گزارش شماره ۶۸ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۲۵ شهریورماه سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.
