جمعه روز قرار پهلوانان گذشته و امروز، برای کشتی گرفتن در گود طلاب است. کشتی باچوخه طرفداران زیادی دارد، از مردمان عادی گرفته تا مدیران شهری. محوطه هنوز خاکی است و دستانداز دارد و نباید خیلی وسواس روی تمیزی لباس و کفشهایتان داشته باشید. جمعیت در همان میدان خاکی میجوشد و لحظهبهلحظه بیشتر میشود. حاضران در هر نقطهای که فکر کنند دید و احاطهشان به میدان زیاد است، مینشینند و منتظر شروع مسابقه میمانند تا نبرد ۲ کشتیگیری را تماشا کنند که پنجهدرپنجه هم انداختهاند و قرار است یکی از آنها پشت حریف را به خاک بمالد و قند اول مسابقه را از آن خود کند. صدای صلوات از همان لحظه اول بلند است و هرچه جمعیت بیشتر میشود، فریادها هم بلندتر به گوش میرسد.
تختی در زیرگیری استاد بود، تا آمد زیر یکخم بگیرد، احمد کمرش را قاپید و رفت پشتش و سریع آقاتختی را روی پل برد و این در کشتی پهلوانی یعنی تمام، اما داور سوت نزد.
حجت کرامتی که برادر کوچکتر مهدی (عضو سابق تیم ملی جودو ایران) است بر اثر یک اتفاق و شوخی برادرانه به دنیای ورزش حرفهای گام نهاد.
علی پوررجب درباره اولین رقابت کشتی میگوید: دهه40 من یک چوپان ساده بودم. همیشه میدیدم جوانان از کشتی پهلوانی صحبت میکنند. پهلوانان و مردم عادی از روستاهای اطراف مشهد پیاده یا با دوچرخه برای شرکت در مسابقات کشتی یا تماشای آن به گود ننهخداداد میرفتند.این وضعیت باعث شد تصمیم بگیرم خودم به گود کشتی بروم و ببینم مردم برای چه این همه هیجان دارند. این ماجرا مربوط به سال1354 است.
پهلوان بهروز پرهیزگار ازکودکی وارد گودهای زورخانه و کشتی باچوخه میشود و در مدت ۱۰ سال بیش از ۵۰ مقام بینالمللی را در رشتههای کشتی پهلوانی، باچوخه و جودو کسب میکند. فرزندش علی پرهیزگار نیز ۸ سال عضو تیم ملی ایران در ردههای سنی نونهالان، نوجوانان و جوانان بوده و دو، سه جین مدال رنگارنگ را از تورنمنتهای بینالمللی جودو برای پرچم ایران به ارمغان آورده است. این پدر و پسر هر دو از جودوکارانی هستند که ورزش قهرمانی را با کشتی باچوخه آغاز کردهاند، به همین سبب تبحر خاصی در استفاده از «فن لنگ» دارند و ورزشکاران، مربیان و داوران خارجی به آنها لقب «پا طلایی» دادهاند.
میگوید: «نگاه به گوش شکسته و گردن کلفت کشتیگیرها نکنید. کشتیگیرها قلبی لطیف و مهربان در سینه دارند.» با خود فکر میکنم که خودش صاحب یکی از مهربانترین قلبهاست اما دغدغهمندبودنش را بیشتر در پایان گفتوگو حس میکنم. وقتی که میخواهیم از او عکس بگیریم و او حاضر به عکسبرداری در سالن کشتی نمیشود تا مبادا تمرین بچهها مختل شود. «هاشم عفتپناه» به نوعی تاریخ شفاهی کشتی منطقه 6 محسوب میشود. اولین سالن کشتی این منطقه را او به همراه اهالی افتتاح کرده است. کشتارگاهی که تبدیل به یک سالن درب و داغان میشود تا بستری باشد برای محقق شدن آمال و آرزوی انبوه کشتیگیران جوان و پرانگیزه اینجا. سکویی برای پرتاب و رسیدن به عرصههای بزرگتر.
هنوز هم اگر به دیوارهای تپلمحله و نوغان گوش بچسبانی، صدای یاعلی گفتنشان را میشنوی. منظورم همان افرادی است که با کلاه مخملی مشکی و دستمال یزدی و با پاشنه خوابیده کفش و ابروهای درهم تنیده و دوسه نفر نوچه این طرف و آن طرف دست به سینه جلوی مردم محله مرام و مسلک پهلوانیشان را از سر محله تا ته محله گز میکردند. تعدادشان هم کم نبوده است. آنطور که حافظه قدیمیهای محله یاری میدهد، در هر کوچهای 2پهلوان نامی بودهاند.