ابوالفضل مردانی پسری هشتساله است که سال اول دبستان، با شرکت در مسابقه «دستنوشتههای طلایی» جزو برگزیدگان استانی شده است.
این روحانی مبارز که شهادت پدرش را به چشم دیده است میگوید: تیری به دست پدرم خورد، بعد یکی از چتریهای منور که خیلی داغ است، روی پایش افتاد و تیری هم به سرش خورد.
داستان هلیا قمری با نام «بادبادکهای دوستداشتنی» در کتاب مجموعه داستانهای «بادبادکها» که نوجوانان طرقی آن را نوشتهاند، به چاپ رسیده است. او نوشتن را راهی برای بیان احساساتش میداند.
عبدالمجید عصاری ازطریق قلمش، کارهای خیر انجام داده است. او با مجوز دادستان، داستان زندگی پسری را به نگارش درمیآورد که ۱۲ سال به اتهام مشارکت در قتل، زندان بود و در کانالش منتشر میکند.
حسن ذوالفقاری وقت نوشتن کتاب درباره شهدا حس خاصی داشته است؛ «زمان تحقیق در پرونده شهدا، طوری با آنها حس نزدیکی میکردم که انگار سالها با آنها زندگی کردم و دارم درباره رفقای صمیمیام مینویسم.»
الهه پژوهي، بازيگر و دوبلور محله شفا میگوید: با وجود فضای سنتی محله، خانوادهام حساسیتهای مرسوم را نشان ندادند؛ مرحوم پدرم که از خیاطهای معروف مشهد بود، مشوق اصلی من برای ورود به عرصه تئاتر بود.
بهاره تاج بخش داستاننویسی که رتبه برتر جشنواره فانوس را به دست آورده میگوید: وقتی فهمیدم نمیتوانم مثل آدمهای دیگر زندگی کنم، تصمیم گرفتم بنویسم، هرچند برای نوشتن هم دستم به قلم نمیرفت.