زمینهای خاکی، مستطیل بیتورِ دروازهای چوبی، پاهای برهنه و تَف آفتابی که مثل تیزی تیغی، روی شنریزههای کوی و برزن مشهدِ قدیم پهن میشده، حالا تاریخ ارزشمند ورزشی است.
ابوالقاسم بختیار نخستین پزشک متخصص جراح ایرانی و بنیانگذار دانشکده پزشکی دانشگاه تهران و از استادان این دانشگاه بود.
شقایق شاهنامهخوان قهاری است که نقالیهای هفتخانش حرف ندارد . نقالی کردن تنها هنر او نیست و در تئاتر و موسیقی و قرائت قرآن هم فعالیت میکند. خوشصحبت است و استوار و حماسی حرف میزند و میگوید: از بچگی به کتاب علاقه زیادی داشتم، حتی وقتهایی که بیرون میرفتیم به مادرم میگفتم بهجای اسباببازی و خوراکی، برایم کتاب بخر.
روز تربیتبدنی بهانهای شد تا دنبال قدیمیترین سالن ورزشی در منطقه8 برویم و درباره تاریخچه و هویت آن بنویسیم. اما پس از بررسی کتابهای هویتی متوجه شدیم بنای بهظاهر ساده مجموعه ورزشی همجوار با دبیرستان فردوسی که این سالها بهدلیل کرونا سوت و کور مانده است، صد سال قبل اولین مکان ورزشی در مشهد بوده است. مکانی که به نقل از شماره 1700روزنامه خراسان «در اراضی دبیرستان که قریب سی هزار ذرع بودعملیات طراحی، باغچهبندی و تسطیح میدانهای ورزشی آن انجام شد.
مونا لوخی متولد 1389 و ساکن محله شهید قربانی است و دبستان غیردولتی شکوفههای انتظار درس میخواند. او یک برادر دارد که پنج سال از خودش بزرگتر است و در رشته مکاترونیک هنرستان مشغول تحصیل است. همچنین دو خواهر دوقلو دارد که پنج سال از خودش کوچکترند. میگوید: «عاشق شعر خواندن هستم و این عشق سبب شده است در نقالی هم موفق باشم. معلمها هم بیتأثیر نیستند. خانم بیات، معلممان، هم تشویقم کرد تا در مسابقات در رشته نقالی شرکت کنم.»
هم زمان با غروب روز سه شنبه بود که آفتاب عمر استاد سیدمیرحسن ارژنگ نژاد (به اختصار حسن ارژنگ خوانده می شد) هم غروب کرد؛ یکی از چهره های بنام هنر مجسمه سازی ایران که آشنایان، او را به عنوان یکی از پیشگامان هنر مجسمه سازی ایران و از پیشکسوتان «هنرشهری» می شناسند.
مردی که یک قرن و یک سال در این جهان باقی بود تا فرصت هنرنمایی بیشتری داشته باشد برای خلق یادگارهایی که این روزها حکم نوستالژی و نمادهای خاطره ساز را برای بسیاری از ایرانیان دارد.
رئوف پاشایی متولد سال1392در محله ابوطالب (موسوی قوچانی) است. خودش با زبان کودکانه میگوید: با شاهنامه قبل از اینکه مدرسه بروم آشنا شدم. پدر و مادرم بهویژه مادرم علاقه زیادی به خواندن شاهنامه داشتند. مادرم داستانهای شاهنامه را برایم میخواند و من با علاقه گوش میکردم. در کلاس دوم زمانی که خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودم شعرهایی از زال، سیمرغ، رستم و سهراب را برای خانواده و اطرافیان می خواندم و آنها تشویقم میکردند.