آنطور که خودش گفته است، به بازیگری از همان دوران کودکی علاقه داشت. حدود ۱۵ سالگی به پیشنهاد برادرش، سعید، به کانون «ادب و هنر» در کوچه باغ عنبر میدان شهدا معرفی شد. آنجا کلاس بازیگری برای دانشآموزان راه انداخته بودند. در زیرزمین کلاس برگزار میشد و آهنگ «آفتاب مهربانی» از محمد اصفهانی هم پخش میشد. نوجوانان مشغول گرم کردن بدن برای شروع کلاس بدن و بیان بودند. بالاخره هم آموزش دیدند و هم نمایشی به کارگردانی آقای کریمی به نام «خط سرنوشت» را نهایی کردند. این نمایش یکبار روی صحنه رفت و دو نفر تماشاچی داشت. همین و دیگر هیچ! کارش از اینجا شروع شد.
ستوان یکم محمد محتشمی پور یکی از نیروهای ارتشی است که در سال های منتهی به انقلاب اسلامی کنار مردم بود و از نفوذش در این سازمان نظامی برای پیشبرد اهداف مردمی انقلاب اسلامی استفاده کرد. او اکنون در آستانه 74سالگی هنوز به خوبی خاطرات آن روزهای انقلاب اسلامی را که بخشی از آن را در کتاب « عکاس لشکر خراسان» چاپ کرده است، به خاطر دارد و از بازخوانی اش لذت می برد.
محمدعلی اعزازی از قدیمیهای محله پایینخیابان سالهاست اهدای خون انجام میدهد و کارت طلایی از سازمان انتقال خون دریافت کرده است. کارت طلایی که به اهداکنندگان بالای 100مرتبه داده میشود. بالای 100بار اهدا با حساب سالی چهاربار خونگیری! شاید بر زبان آوردن عدد 100 چندان مشکل نباشد اما اینکه 37سال پیوسته و هر فصل خودت به سازمان انتقال خون مراجعه کنی کار کمی نیست!
علی متولد سال1350 در مشهد است. معلولیت جسمی- حرکتی او مادرزادی است و در سمت راست بدنش با انحراف لگن روبهروست. باوجوداین 7ساله که بوده در یک نانوایی مشغول به کار شده است. دیدن رکابزدن دوچرخهسواران در تلویزیون او را به سمت رسیدن به این رؤیا سوق میدهد. میگوید: یک روز پای تلویزیون نشسته بودم چند دوچرخهسوار معلول را دیدم. کار آنها برایم جذاب بود و با خودم فکر کردم چرا من نه؟ تلاش کردم و با کار در نانوایی سعی کردم پول جمع کنم و برای خودم دوچرخهای بخرم.
روز ملی پرندهنگری اولین پنجشنبه آذر هرسال اعلام شده و دلیل انتخاب این زمان، اوج حضور پرندگان مهاجر در کشور است. این روز بهانهای شد تا مدیران مجموعه گردشگری هفتحوض بهدلیل اینکه باشگاه پرندهنگری دارند، برنامههای آموزشی متفاوتی برای گروههای علاقهمند به پرندگان و دوستداران طبیعت برگزار کنند.
سال 1368 بهطور خیلی اتفاقی با کارگردان و فیلمنامهنویس مشهور سینما، محمدرضا هنرمند برخورد داشتم. ماجرا از این قرار بود که به همراه دو دخترم برای دیدن فیلم دزد عروسکها به کارگردانی ایشان به سینما قدس رفته بودم. در سالن انتظار که منتظر رفتن به سالن سینما بودم ناگهان چشمم به ایشان افتاد. بلافاصله شناختمش و بهسراغش رفتم. خودم را معرفی کردم و به او گفتم که من فیلمهای شما را دیدهام و تحلیلهای آنها را در مجلات مختلف سینما خواندهام. خیلی خوشحال شد. درجریان این گفتوگو به او گفتم که چند فیلم کوتاه هم ساختهام. خیلی دوست دارم که این هنر را ادامه بدهم اما تجربه کافی ندارم.
هیچسالی پارک ملت در چنین زمانی خلوت نیست. بیشتر مشهدیها پاییز را با منظرههای برگریزان و پررنگولعاب این بوستان قدیمی میشناسند. در یکسو برگهای درختان بلند چنار که آفتاب بیشتری خوردهاند، زردتر هستند. در سمتی دیگر برگهای درختان توت مقاومت بیشتری دربرابر تغییر رنگ نشان دادهاند. هرچه بیشتر نگاه میکنیم، این تنوع رنگ بر تن درختان گوناگون بیشتر به چشم میخورد.