مصطفی دهنوی متولد سال1386 در محله احمدآباد است. او ورزش تکواندو را از هشتسالگی شروع میکند. به گفته خودش بهترین حامی و پشتیبان او در ورزش کاراته پدرش است. میگوید: پدرم با وجود مشغله کاریای که داشت هر روز من را از خانه به باشگاه ورزشی توحید که در محدوده میدان سناباد بود میبرد. در گوشهای از فضای باشگاه مینشست و با تشویقهایش به من روحیه میداد.از همان ابتدا پابهپای من در تمرینات و همه مسابقاتی که شرکت کردم حضور داشت.
محله احمدآباد که از محلات برخوردار مشهد محسوب میشود، در اوایل سده چهارده خورشیدی به حاجرضا رئیسالتجار، فرزند حاجابوالقاسم (ملکالتجار خراسان)، تعلق داشت و او آن را بهنام فرزند خود حاجاحمدآقا به ثبت رساند. مزرعه احمدآباد قلعهای برای کشاورزان داشت که به «قلعه دراز» مشهور بود و بین طالقانی تا سهراه راهنمایی گسترده بود.

کوچه عارف در محله احمدآباد قرار دارد. به گفته قدیمیهای محله در گذشته قلعهالندشت به سه قسمت الندشت یک، 2 و 3 تقسیم شده بود. جایی که الان به خیابان عارف یا کوهسنگی5 معروف است به قلعه الندشت یک شناخته میشد. الندشت بیشتر باغهای چند هزارمتری و گندمزار بوده است. جایی هم که الان مسجد النبی(ص) بنا شده تا حوالی 60سال قبل کال یا خندق بزرگی بوده که مسیل و مسیر آبرو بوده است.
سیدفرداد حسینی خیلی زود و بعد از برگزاری نمایشگاه نقاشی داخلی در نهسالگی با حضور در مسابقه بینالمللی بوم جهانی نقاشی، لوح سپاس این مسابقات را دریافت میکند. حالا در یازدهسالگی با استعداد و تلاشی که در زمینه نقاشی دارد راه برای حضورش در مسابقات جهانی نقاشی فراهم شده است. میگوید: مادرم در خانه نقاشی میکشید. من هم از همان بچگی به نقاشی و مجسمهسازی خیلی علاقه داشتم. یادم هست زمانی که مادرم درحال نقاشی روی بوم بود مقداری لوازم کاردستی و خمیر بازی دراختیارم میگذاشت تا من نیز مشغول بازی شوم و مزاحم کار او نشوم. سه یا چهار سال بیشتر نداشتم با این وسایل خودم را مشغول میکردم. با خمیر مجسمه میساختم.
استاد شاکری در سال ۴۶ به ریاست کتابخانه فرهنگ و هنر مشهد برگزیده شد. در طول سالهای حضورش در این کتابخانه، تحولات بزرگی در این کتابخانه ایجاد کرد. او تاریخچه این کتابخانه را در کتاب «تاریخچه کتابخانه عمومی فرهنگ و هنر مشهد در پنجاه سال» به رشته تحریر در آورده است.
هدی اخلاقی، هنرمند و گرافیست جوانی است که در محله احمدآباد سکونت دارد. او که کارش با تار و پود است، به کودکان حاشیه شهر نیز هنر میآموزد تا به قول خودش دنیای آنها را رنگی کند.
زمانی که در مقطع پیشدبستانی درس میخواندم، دکلمهخوانی را تجربه کردم و از اینکار لذت بردم. اینکار مقطعی بود و دیگر ادامه نداشت تا اینکه در کلاس دوم از اداره آموزش و پرورش مربیای به نام خانم روحانی برای آموزش شاهنامه به دانشآموزان مدرسه ما آمد و هفتهای یک جلسه در این زمینه به دانشآموزان آموزش داد. پس از تدریس مقدمه شاهنامه باید آن را اجرا میکردم. تصمیم گرفتم برای جلوگیری از اشتباه متن را روی کاغذ نوشته و آن را زیر پای خودم نگه دارم تا از روی آن بخوانم، اما هنگام اجرا متوجه شدم که میتوانم مقدمه را بهخوبی بخوانم بیآنکه از روی کاغذ نگاه کنم.این اتفاق باعث شد که به خواندن شاهنامه و حفظکردن آن علاقهمند شوم.
مادر بسیار درد داشت. عرق سر و صورتش را خیس کرده و اشک از گوشه چشمانش روان بود اما با تولد نوزاد و پیچیدن گریهاش در فضای زایشگاه، ناگهان گریه مادر به لبخند و آه و ناله به قربانصدقه بدل تبدیل شد.