بین کوچههایی که ما زندگی میکنیم، در همین محلهها قهرمانان بزرگی هستند که از نهایت سختی به اوج رسیدهاند؛ همانهایی که هرسؤالی درباره زندگی ورزشیشان میپرسیم، درنگ میکنند، نفس بلندی میکشند و میگویند خواستیم و توانستیم.شهرآرا روند انتخاب چهره ورزشی سال را شروع کرده است. دوازده ورزشکار برای این برنامه گزینه شدهاند که یکی از آنها از منطقه4 برخاستهاست؛ مجتبی حیدرپور که ساکن محله فجر بوده و سالها پیش از این محدوده رفته است.
محله فجر تا حدود سال ۱۳۹۹ ابوذر نام داشت. این نام از خیابان ابوذر که یکی از خیابانهای اصلی محله است، گرفته شده بود. از حدود دو سال پیش بهدلیل اهمیت تقاطع غیرهمسطح فجر که از تقاطعهای مهم مشهد در دهه ۷۰ بوده و اکنون بزرگراههای شهید میرزایی و بابانظر را به هم متصل میکند و راه تشرف زائران به حرم مطهرنیز هست، نام محله فجر گذاشته شد.
همه چیز از کلاس اول ابتدایی اش شروع شد. نجمه کشاورز که هم آموزگار بود و هم مربی کاراته، از دانش آموزانش خواست برای آزمون ورزش در رشته های رزمی به سالن ورزشی تختی سعدآباد بروند. از بیست دانش آموز دعوت شده فقط دو نفر مستعد بودند و یکی از آن ها ملیکا بود. به همین دلیل ادامه راه زندگی اش با کاراته و رشته های رزمی گره خورد.همان سال اول که قدم در این راه گذاشت، به مسابقات راه پیدا کرد و با قدرت بدنی خوبی که مربی در او دید، تمرینات پرقوت ادامه پیدا کرد و شرکت در رقابت ها هم.او پشت سر هم در مسابقات ناحیه، استانی، کشوری و بین المللی شرکت می کرد و مقام می آورد و برای مدرسه افتخار آفرین شد.
خیابان طبرسی 65 که به خیابان میثم20 ختم میشود، به خیابان تخمه داغ معروف است. دلیلش جانمایی چندفروشگاه بزرگ است که در کار آجیل هستند و در شهر بهنام و معروف. ساکنانی که قدیمیترند، میگویند زمینهای این محدوده به زمینهای سیبیسی معروف و مالکش حاجحکیم بوده است. این خیابان بازاری کوچک است با انواع مغازهها که ساکنان میتوانند مایحتاج روزمرهشان را از آن تهیه کنند.
فاطمه رجبی که تجربه 8سال حضور در شوراهای اجتماعی محلات فجر و ابوذر را داشت و یکی از بانوان فعال فرهنگی و کارآفرین محله وحید بود، بعد از جدال بیستروزه با بیماری کرونا، درحالی چمدان سفر ابدی را میبندد که از دور و پشت شیشه برای نوزاد ازراهرسیدهاش بوسه میفرستد و به صورتش لبخند میزند. او تسلیم دعوت حق میشود و برای همیشه چشمهایش را میبندد.
عیسی داداشبیگی شوکه از ماجرایی است که سروتهش را جمع کنی، یکماه بیشتر طول نمیکشد. حق دارد که حالا نخواهد حرف بزند. برادر جوانش تا چندساعت دیگر زیر تیغ جراحی میرود تا اعضای بدنش را اهدا کند به کسانی که نیاز دارند. قبول داریم حالا وقت مصاحبه و گفتگو نیست. عیسی بعد از صحبتهای دکتر خالقی، مسئول واحد فراهمآوری اعضای پیوندی دانشگاه علومپزشکی مشهد، هنوز در شوک است؛ اینکه ابراهیم مرگ مغزی شده است و امکان بازگشتش به دنیا نیست. اولش فکر میکند کابوس وحشتناکی است که میتواند از شر آن نجات پیدا کند، اما رفتن زودهنگام ابراهیم، برگ دیگری از واقعیت دنیاست که باید با آن کنار بیاید.
مدیران شهری سالهاست به این نتیجه رسیدهاند که فضاهای محلی باید به گونهای باشند که یک اثر هنری جنبه هویتبخشی برای آن محله و منطقه را داشته باشد. اتفاقی که پای هر رهگذری را ناخودآگاه سست کند و آنها را به این فکر بیندازد که این شخصیت چهکسی است و به نظر میرسد اثر هنرمند بنام مشهدی، محمدحسین مأموریان، این اتفاق را رقم زده است.
از وقتی دست چپ و راستش را از هم تمییز داد، قلم در دست میگرفت و مشق خط میکرد. مشقی که به یمن تشویقهای پدرسید غلامرضا موسوی، با عشق و از سر علاقه بود. نتیجه مشقهای کودکی و نیز بیش از نیمقرن تمرین و ممارست، رسیدن به مقام استاد خوشنویسی و کتابت دهها کتاب و ادعیه را برایش رقم زد. از سیدکاظم موسوی خطاط میگوییم؛ میانسالمردی از محله فجر که تا الان 5نسخه قرآنکریم را در قطعهای مختلف به خط نسخ به رشته تحریر درآورده است.