کد خبر: ۹۷۹۴
۰۲ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۰

رضا افضلی، شاعری که مشهد قدیم را به نظم چید

رضا افضلی سال ۱۳۷۷ احوالات مشهد‌قدیم از نحوه زندگی مردم آن روزگار و روابط آنها گرفته تا توصیف کوچه و خیابان‌ها، همه را در کتاب مثنوی «مشهدی‌های قدیمی» به نظم چیده است.

همه ما با خاطراتمان زندگی می‌کنیم، منتها برخی این خاطرات را در چهاردیوار مغز محبوس می‌کنیم و برخی دیگر آنها را روی کاغذ آزاد. رضا افضلی، شاعر پرآوازه مشهدی از افرادی است که خاطراتش را به نظم پراکنده است.

وی در سال ۱۳۷۷ با استفاده از ذوق شاعری خویش، احوالات مشهد‌قدیم از نحوه زندگی مردم آن روزگار و روابط آنها گرفته تا توصیف کوچه و خیابان‌ها، همه را در کتاب مثنوی «مشهدی‌های قدیمی» به نظم چیده، اما متأسفانه به دلیل نبود حمایت‌های لازم این کتاب در زمان حیات شاعر شهرمان چاپ نشد. در گفتگوی زیر که سال ۱۳۹۲ در روزنامه شهرآرا چاپ شده و در این جا بازنشر می‌شود، مرحوم رضا افضلی برایمان از خاطره‌هایی تعریف می‌کند که زیربنای اصلی محتوای این کتاب را تشکیل می‌دهد. او با نظمی خاص شروع می‌کند به تعریف خاطراتش. شادروان رضا افضلی در تاریخ ۱۹ تیر سال ۱۳۹۹ بر اثر ابتلا به ویروس کرونا درگذشت.  

 

فریمان، مقصد تولد

کار پدرمشهدی‌اش در فریمان باعث می‌شود که این شهر مقصد رضا افضلی برای چشم گشودن به دنیا باشد. او در دهم مهر ۱۳۲۷ در فریمان چشم به جهان گشود و پس از شش سال و اندی زندگی در این شهر راهی مشهد شد.

 

مشهد، مبدأ آموزش

فریمان باوجود شهرستان بودنش، کوچه و خیابان‌های آسفالت و تمیزی داشته و همین امر سبب می‌شود که وقتی افضلی کودک از این شهر به مشهد می‌آید در نگاه اول ماتم‌زده شود. کوچه‌های گل‌آلود و فرسوده محلِۀ «حوض خرابه» علت آشفتگی وی است.

با این حال همین کوچه‌های خرابه، خاطرات کودکی شیرینی را برای افضلی رقم زده است. از ارده‌بازی و توشله و بجل‌بازی و مازولاق بازی گرفته تا پریدن عقب درشکه و چشیدن طعم قنوت (شلاق) سورچی.

 

محله و داش غلوم‌هایش!

سال ۱۳۳۳ هر محله برای خود «داش‌غلومی» داشت که محله در قُرق او بود. چاقوکش‌ها با نام‌های مختلف از جمله قلدر و  نظامی (کسی که سال‌ها سرباز فراری بوده) و... از القاب این داش‌غلوم‌ها بود.

وجود داش‌غلوم و عربده‌کشی و چاقوکشی هرروزه و ناگهانی آنها بر رفتار بچه‌های آن روزگار هم تاثیر می‌گذاشت. افضلی می‌گوید: «من خیلی اهل دعوا نبودم، اما وقتی به‌اصطلاح بزرگان محل  چاقوکش بودند از بچه‌ها چه انتظاری بود؟! هر روز وقتی زنگ مدرسه می‌خورد مانند لشکر مغول از مدرسه بیرون می‌ریختیم و تا رسیدن به خانه عده‌کشی و دعوامی‌کردیم.»

 

خبر فوت مادر

«سال چهارم ابتدایی بودم که مادر جوانم سر زا فوت کرد.» افضلی در توصیف حال آن روزش می‌گوید: «از مدرسه به خانه برمی‌گشتم، همسایه‌مان که هیچ‌وقت حالم را نمی‌پرسید خاله خطابم کرد، دستی بر سر و رویم کشید و حال مادرم را پرسید. در جواب تنها گفتم نمی‌دانم، صبح به مریض‌خانه بردنش.

هنوز چند قدمی نرفته بودم که یکی دیگر از بچه‌های همسایه‌مان صدایم کرد و گفت افضلی آن خانمی را که صبح به مریض‌خانه بردند مادر تو بود؟! با سر تایید کردم و آن بچه تنها به کلمه «مُرد» اکتفاکرد! کتاب و دفترهایم را بر زمین رها کردم و با تمام سرعت به سمت خانه دویدم.

با دیدن چهرۀ گریان خواهران و مو‌های آشفته مادربزرگی که هیچ‌وقت لچک از سرش جدانمی‌شد، پی به صحّت صحبت‌های آن همسایه بردم.»

وی در ادامه می‌افزاید: «روزگار کودکی من و دوخواهرم بعد از فوت مادر و ازدواج مجدد پدر، روزگار چندان خوبی نبود. اما کبری کیانی مادربزرگ مادری‌ام ما را در دامان خود پرورش داد و سعی کرد روزگار خوبی برای ما رقم بزند.»

 

از سمت راست، محمد قهرمان، رضا افضلی و حسن لاهوتی

 

ترک تحصیل

دوران ابتدایی را در دبستان عبدالهیان واقع در میدان اعدام تمام کرده و می‌خواهد برای ثبت‌نام به دبیرستان برود که مادربزرگش او را متوجه واقعیتی می‌کند، مادربزرگ می‌گوید: «تو که درس بخوان نیستی چرا می‌خواهی به مدرسه بروی؟!»

این جمله افضلی را به فکر فرومی‌برد؛ چراکه به گفته خود واقعاً در آن زمان اهل درس نبوده و همین شش‌کلاس را هم با نذر و نیاز و دعا در شب‌های امتحان گذرانده است؛ بنابراین درس را رهاکرده و راهی بازار کار می‌شود. او که از خیاطی شروع کرده، چندین شغل را تجربه می‌کند ولی سرشب‌ها به مهدیه حاجی عابدزاده می‌رود و به خواندن کتاب جامع‌المقدمات می‌پردازد.

 

مریضی بابرکت!

با وجود ترک‌تحصیل، افضلی جوان شعر و شاعری را ترک نمی‌کند و همین ذوق شاعری هم باعث می‌شود که دیگران فکرکنند او دانشجوی ادبیات است! می‌گوید: «هنوز ریش درنیاورده بودم که مریضی به سراغم آمد. برای درمان به تهران نزد خواهرم رفتم و آنجا در بیمارستان بستری شدم.

نمی‌دانم چرا دکتر و پرستار‌های آن بیمارستان فکر می‌کردند بنده دانشجوی ادبیاتم! هر چه کتمان می‌کردم باورشان نمی‌شد. وقتی برای دو دکتر شعری خواندم آنها دیگر مطمئن شده بودند که بنده دروغ می‌گویم و واقعاً دانشجوی ادبیاتم! فقط شهناز شهبازی دانشجوی پرستاری بود که متوجه صحّت حرف من شد و به خاطر ذوقم مرا تشویق‌ها کرد که حتماً درسم را ادامه دهم.

حتی وقتی به مشهد برگشتم نامه‌ای برایم نوشت و پرسید آیا ثبت‌نام کردی؟» افضلی ادامه می‌دهد: «پیگیری‌های ایشان باعث شد دوباره به درس و مدرسه بازگردم و شبانه به تحصیلاتم ادامه دهم و سیکلم را بگیرم.»

 

استخدام و تحصیل هم‌زمان در دانشگاه فردوسی

سال ۱۳۴۶ بعد از تجربه مشاغل فراوان به‌عنوان کمک انباردار در دانشکده پزشکی دانشگاه مشهد استخدام می‌شود. مشاهده افراد دانشمند با تحصیلات بالا از دانشگاه‌های هاروارد، کمبریج، سوربن و... باعث می‌شود با شتاب بیشتری به تحصیل ادامه دهد و سرانجام دانشجوی زبان و ادبیات عرب دانشگاه فردوسی شود.

وی می‌گوید: «از یک‌سو استخدام دانشگاه فردوسی بودم و از سوی دیگر دانشجوی این دانشگاه و اتفاقا رئیس دانشگاه استادم بود و من با خجالت فراوان از محل کار فرار می‌کردم و به سر کلاس می‌رفتم!»

خلاصه با مشکلات فراوان لیسانس را می‌گیرد و کارشناس آموزشی می‌شود و از دانشکدۀ پزشکی با سمت کارشناس به کتابخانه دانشکده ادبیات می‌رود و می‌شود همکار استاد محمد قهرمان که سبب آشنایی‌اش با بزرگانی، چون شفیعی‌کدکنی، اخوان‌ثالث، گلچین معانی و بیشتر شاعران نو و ادبای بزرگ می‌شود.

 

رضا افضلی شاعری که حال و هوای مشهد قدیم را به نظم چیده است

 

تدریس در دانشگاه

سال ۱۳۶۳ با لیسانس ادبیات عرب و تایید صلاحیت علمی‌اش از سوی گروه مشغول تدریس در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی می‌شود و بعد‌ها با برداشته‌شدن شرط سنی، فوق‌لیسانس ادبیات فارسی می‌گیرد و ضمن تدریس در دانشکده ادبیات به عضویت هیئت‌علمی دانشگاه آزاد درمی‌آید.

او تدریس در دانشگاه تربیت‌معلم سبزوار، آزاد مشهد، نیشابور و شیروان را در کارنامه خود دارد و در حال حاضر هم در دانشگاه پیام‌نور مشهد مشغول تدریس است.

 

شعر‌های «چاشنی» و تاثیراتش!

سال ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ صفحه‌ای در روزنامه خراسان وجود داشت به نام «چاشنی». افضلی به کمک سایر شاعران در این صفحه به انتقاد از شهرداری و شرکت واحد و بهداشت و گرانی و... می‌پرداخت.

افضلی به کمک سایر شاعران در صفحه چاشنی روزنامه خراسان به انتقاد از شهرداری و شرکت واحد و... می‌پرداخت

حتی این انتقاد‌ها تا آنجا پیش رفته بود که بقال سرکوچه هم دیگر به شاعر آن صفحه جنس نمی‌فروخت و فروشنده‌ای با لهجه یزدی می‌گفت: «توی این جنسای ما پشه هَه! مگس هَه! لولو هَه! برِد از یه جای دیگه  جنس بخرن!».

چون افضلی در شعری نوشته بود: «درون جنس بقال محله/ پشه هست و مگس هست و لولو هست!» بقال محله‌شان هم فکر کرده بود واقعاً خطاب شعر اوست.

البته گاهی هم این انتقاد‌ها واقعا جواب می‌داد! زمانی‌که افضلی داماد می‌شود برای اینکه در میان خانواده همسر خودی نشان دهد، شعری خطاب به شهردار برای میلان یازدهم خاکی خیابان ضد (خانه مادرهمسرش) می‌نویسد: «دلم خواهد چو ره داد استخاره/ برای ضدیان سازند چاره/ نه که‌ای افضلی آنها دوباره/ کنند از خشم شعرت پاره پاره/ جناب شهردار‌ای مرد نازی/ نگیری گفته من را به بازی/ زبان دارم چو ماری در درازی/ سخن گویم که تا خود چاره سازی/ بیابان ضد است این یا خیابان/ بیابان بهتر است از ضد خیابان...»

خلاصه این ترجیع‌بند ازطریق سازمان بریده جراید آن روزگار به دست شهردار وقت می‌رسد و شهردار پیغام می‌فرستد شما که آسفالت می‌خواستید چرا به خودمان نگفتید و در روزنامه عنوان کردید؟! این‌طور می‌شود که در مدت کوتاهی خیابان ضد آسفالت می‌شود و افضلی در میان خانواده همسر سربلند!

 

نمک همسایه 

آن زمان رسم مشهور (کاسه همسادگی) مشهدی، مردمداری و رفاقت را در میان اهل محل افزایش می‌داد. افضلی می‌گوید: «روزی نبود که کاسه آش، آبگوشت یا حتی اشکنه همسایه سر سفره همسایه‌ای نباشد و مادربزرگ من هم مقداری از غذا (مثل آش، کوفته، حلوا و...) را برای یکی‌دونفر از همسایه‌ها کنار نگذارد.

همه اهل محل نمک هم را چشیده بودیم و به همین خاطر هم همیشه هوای هم را داشتیم. اما متاسفانه امروز حتی در آپارتمان به همسایه هایت سلام می‌کنی زورشان می‌آید جوابت را بدهند!» به همین خاطر افضلی از سال ۸۴ آپارتمان‌نشینی را کنار گذاشته و ساکن خانه‌ای ویلایی در محله اقبال شده است.

 

بلک لیست  افضلی

کسانی که جلوی درِ منزل دیگران پارک می‌کنند در بلک‌لیست افضلی قراردارند. وی می‌گوید: «روزی جایی دعوت داشتیم، اما ماشینی که جلوی در پارکینگمان پارک بود اجازه رفتن به ما نمی‌داد. تلاش برای بیرون‌آوردن ماشین هم جز داغون‌شدن آن حاصلی نداشت؛ بنابراین ماشین را گذاشتیم و با تاکسی رفتیم. این آزار و اذیت رسم همسایه‌داری نیست.»

 

گور شعر‌های نگفته!

از آنجایی که خیال مُردن ندارد تاکنون فکر نکرده روی سنگ قبرش چه بنویسند، اما شعری در این رابطه دارد که می‌گوید: «بر سنگ قبر من بنویسید/ این گور شعر‌های نگفته‌ست.»

 

نقطه عطف

نقطه عطف زندگی‌اش را آشنایی با پرستاران می‌داند. از همسرش که پرستاری مهربان است گرفته تا خواهر و دختر و شهناز شهبازی که باعث بازگشتش به تحصیل شد. می‌گوید: «زیاد گشتم تا بتوانم پیدایش کنم و بابت لطفش تشکرکنم، اما نتوانستم؛ امیدوارم هر جا هست به سلامت باشد.»

 

رضا افضلی شاعری که حال و هوای مشهد قدیم را به نظم چیده است

 

اولین پیروزی‌

می‌گوید: «من فتح‌الفتوح کردم. چیزی که در زندگی زیاد داشتم، پیروزی بوده است. همسری دارم که در خوشی و ناخوشی واقعاً همراهم بوده، شعری هم برای ایشان سروده‌ام که اگر در گوگل به دنبال شعری برای زن بگردید اولین پیشنهاد گوگل این شعر است.»

افضلی که تاکنون عمل‌های جراحی مختلفی را تجربه کرده از عمل قلب بازگرفته تا مخچه و استخوان و... می‌گوید: «من مرد عملم! زنده بیرون‌آمدن از هرکدام از این عمل‌ها برای بنده یک پیروزی بوده است.»

همسری دارم که در خوشی و ناخوشی واقعاً همراهم بوده، شعری هم برای ایشان سروده‌ام 

 

اولین شکستی که شکست نبود

خودش را مرد شکست‌ناپذیر می‌داند و عنوان می‌کند: «مطمئناً کمتر کسی است که به همه خواسته‌هایش در زندگی برسد. اما به عقیده من بر نرسیدن به هر خواسته‌ای نمی‌توان نام شکست گذاشت.»

وی در ادامه می‌افزاید: «مثلاً اگر بنده که در دانشکده ادبیات تدریس می‌کردم، عضو هیئت‌علمی هم می‌شدم بهتر بود، اما اینکه نشدم شکست نیست.»

 در ادامه افضلی از تلاش‌هایی که برای ادامه‌تحصیل انجام داده برای ما می‌گوید و ما هم به دلیل تعهد روزنامه‌نگاری فاش نمی‌کنیم که چگونه عشق به تحصیل باعث شد افضلی سن شناسنامه‌ای‌اش را از ۴۵ سال به ۳۹ کم کند تا بتواند بورسیه دکتری بگیرد، اما هم‌زمان با این دستکاری شناسنامه‌ای، شرط سنی بورسیه به ۳۱ تغییر می‌یابد و افضلی ناکام می‌ماند!

 

* این گزارش چهارشنبه، ۲۰ آذر ۹۲ در شماره ۸۱ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44