کد خبر: ۹۶۵۷
۱۳ تير ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۰

حسین به شهادت لبخند زد!

حسین هرگز خودش را لایق شهادت نمی‌دانست، اما زمان رفتنش چنان لبخندی به شهادت زد که این لبخند برای همه کسانی که در معراج شهادت، او را دیده بودند، محسوس بود.

گرچه سال‌هاست از شهادت حسین مجرد‌باجگیران می‌گذرد، این غم برای همایون قاضی‌حصاری، مادر شهید، تازه است؛ «انگار همین دیروز بود که حسین تمام هم‌و‌غمش کمک به من بود. جارو را از دستم می‌گرفت و در کار‌های دیگر هم کمکم می‌کرد و می‌گفت مادر شما نباید زیاد کار کنی. حسینم در دین‌داری و مهربانی و دانش نمونه بود.»‌

 

دلت با خدا باشد پدر!

در هیاهوی انقلاب روی دیوار‌ها شعار «مرگ بر شاه» می‌نوشت و یکی از دوستانش را بپّا می‌گذاشت که مراقب باشد کسی نیاید. یک بار یکی از همکاران پدرش، حسین را دیده بود که دیوار‌نویسی می‌کند. گوشش را تابانده و گفته بود: «تو پدرت نان شاه را می‌خورد!» منظورش این بود که چرا وقتی شغل پدرت نظامی رژیم شاه است، این کار را که خلاف جهت اوست، انجام می‌دهی.

اما حسین گوشش بدهکار این حرف‌ها نبود؛ چون می‌دانست راهش درست است. شب‌ها که روی پشت بام می‌رفت و صدایش به تکبیر بلند می‌شد، پدرش صمد‌آقا لب‌هایش را می‌گزید و می‌گفت: «برای من بد می‌شه.» ولی حسین با توکلی بی‌اندازه می‌گفت: «دلت با خدا باشه بابا.»

حسین در جبهه تخریبچی فوق‌العاده‌ای بود. هم‌رزمانش می‌گفتند چنان با هوش و دقت زیاد در میدان مین برای بچه‌های اطلاعات عملیات معبر می‌زند که هیچ نشانه‌ای برای دشمن باقی نمی‌گذارد. هم‌رزمانش می‌گفتند دو شب پیش از عملیات والفجر‌۸ راه را بر دشمن بست و مسیری را برای نیرو‌های خودی باز کرد. شب پیش از عملیات برای شناسایی منطقه رفته بود. در عملیات، اما اسیر شده بود و او را به رگبار بسته بودند و پاره تنم تکه‌پاره شده بود.

یک بار پرسیدم: «آنجا چه می‌کنی؟» گفت: «راه را برای خودمان باز می‌کنم و به روی دشمن می‌بندم.» 

می‌دانستم کارش خطرناک است ولی سعی می‌کرد با کلی‌گویی درباره کارش آرامم کند. مدام تکرار می‌کرد: «مامان نگران نباش. خدا همیشه پشت و پناه بندگانش هست.»

حسین هرگز خودش را لایق شهادت نمی‌دانست، اما زمان رفتنش چنان لبخندی به شهادت زد که این لبخند برای همه کسانی که در معراج شهادت، او را دیده بودند، محسوس بود.

او روز آخر که به جبهه رفت، گفت: «مادر من این بار دیگر بازگشتی ندارم و به آرزویم می‌رسم.» کتاب‌های درسی‌اش را هم زیر بغلش زد که مثلا در جبهه درس هم بخواند. او به چندین زبان مسلط بود. ریاضی و هم‌زمان درس حوزه هم می‌خواند. در حوزه آن‌قدر باورش داشتند که او را پیش‌نماز کرده بودند.

در محله هم بسیار فعال بود و در مسجد، نامه‌هایی درست کرده بود که با آنها جوان‌های محله را به اعزام دعوت می‌کرد. بعضی‌ها می‌پذیرفتند و بعضی هم فحش می‌دادند، اما حسین می‌گفت: «مادر اشکالی ندارد. من مسئولیت دارم که به اینها راه خدا را نشان دهم. شاید تلنگری برای کسی باشد.»

نام و نام خانوادگی: حسین مجرد‌باجگیران
تاریخ تولد: ۲۸ اردیبهشت ۴۷
تاریخ شهادت: ۳۱ اردیبهشت ۶۵
یگان محل خدمت: اطلاعات عملیات
پست در زمان خدمت: تخریبچی
محل شهادت: عملیات والفجر‌۸، منطقه مهران

 

* این گزارش چهارشنبه ۱۳ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۶ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44