کد خبر: ۹۴۷۱
۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۰

داستان جنگ ظُفار و سربازان لشکر ۷۷ خراسان

نخستین یگان‌های نظامی ایران که عمدتا سربازان لشکر ۷۷ خراسان و تیپ ۲ قوچان بودند، ۲۹‌آذر‌۵۱ از راه هوا و دریا عازم عمان شدند.

اگر از قدیمی‌های محله خواجه‌ربیع بپرسید که مزار قربانیان ایرانی شورش ظُفار کجاست، هنوز صحبت‌تان تمام نشده، به باغ دوم آرامستانِ این محله هدایت‌تان می‌کنند و درِ قهوه‌ای‌رنگی را نشان می‌دهند که به زیرزمینی منتهی می‌شود.

 

پیام پرماجرای سلطان قابوس!

۲۱ تیر ۱۳۵۱ هواپیمایی در فرودگاه مهرآباد تهران بر زمین نشست که حامل پیام مهمی برای رژیم ایران بود. سلطان قابوس، پادشاه تازه‌به‌سلطنت‌رسیده آن روز‌های عمان، درگیر جنگ با شورشیان کمونیستی‌ای شده بود که در منطقه ظفار، اسلحه به دست گرفته و با شعار مبارزه با امپریالیسم، به جنگ با دولت عمان برخاسته بودند.

اما ظفار کجاست و چه شرایطی دارد؟ این منطقه، جنوبی‌ترین استان سلطان‌نشینِ عمان است که از دو بخش خشک و کوهستانی تشکیل شده و مردم آن از لحاظ نژاد و فرهنگ و زبان با دیگر مناطق این کشور تفاوت دارند. همین دلایل و از همه مهم‌تر فقر بیش‌از حد مردمی که در ظفار زندگی می‌کردند، سبب شد جنبش استقلال‌خواهی کمونیستی با حمایت برخی کشور‌ها در این منطقه شکل بگیرد و چریک‌های پابرهنه اهل ظفار، عرصه را بر پادشاه تازه‌نفس عمان تنگ کنند.

درخواست سلطان‌قابوس از ایران به‌سرعت پذیرفته شد و نخستین یگان‌های نظامی ایران که عمدتا سربازان لشکر ۷۷ خراسان و تیپ ۲ قوچان بودند، ۲۹‌آذر‌۵۱ از راه هوا و دریا عازم عمان شدند تا درگیر جنگی شوند که قرار بود ثابت کند ایران ژاندارم منطقه است.

تعداد تجهیزات و نیرو‌های ایرانی را که در این جنگ شرکت داشته‌اند، این‌گونه گزارش داده‌اند:

۳۲ فروند بالگرد بِل

۱۴۷۰۰ تفنگ‌دار دریایی و سرباز ایرانی

۱۰ فروند هواپیمای اف ۱۴

۳ فروند هواپیمای سی ۱۳۰

و تعداد نامشخصی بالگرد‌های کبری

در نگاه اول، این جنگ و پیامد‌های آن مسئله خاصی ایجاد نمی‌کند؛ چنان‌که برخی کارشناسان علوم سیاسی می‌گویند: دخالت‌نکردن ایران در عمان باعث شکل‌گیری دولت کمونیستی و حامی شوروی در خلیج فارس و در نزدیکی تنگه هرمز می‌شد و همین مسئله، سلطه ایران بر این آبراهه مهم را در سال‌های آینده به خطر می‌انداخت؛ همچنین با‌وجود حضور مجاهدین خلق ایران در میان شورشیان ظفار، عمان در آینده‌ای نه‌چندان دور به پایگاه اصلی سازمان مجاهدین تبدیل می‌شد. اما آن روی سکه، حکایت از فاجعه‌ای دردناک و تکان‌دهنده دارد که چیزی نیست جز آمار تلفات ایران.

 

داستان جنگ ظُفار و سربازان لشکر ۷۷ خراسان

 

سربازان ایرانی؛ پیش‌مرگان جبهه ظفار!

از ایران در نبرد ظفار ۷۲۰‌کشته و هزارو ۴۰۴ زخمی برجای ماند، د‌رحالی‌که نیرو‌های انگلیسی مستقر در منطقه فقط ۲۴‌کشته و ۵۵‌زخمی دادند. اما آنچه از گفته‌های شاهدان عینی استنباط می‌شود، این است که نیرو‌های ایرانی جلوتر از ارتش‌های انگلیس و عمان در صف اول درگیری‌ها بودند و طی نبرد‌هایی سخت با چریک‌های کمونیست در کوهستان‌ها و دره‌ها بعد‌از پاک‌سازی منطقه، آن را تحویل انگلیسی‌ها می‌دادند.

پس‌از پایان جنگ و خارج‌شدن تعدادی از نیرو‌های ایرانی از منطقه ظفار، محمدرضا پهلوی شاه ایران در نطقی تلویزیونی، تعداد کشته‌شده‌های ایران را فقط ۵۰‌نفر اعلام کرد؛ در‌حالی‌که در مراسم آیین جاوید که طی سال‌های ۵۲ تا ۵۴ برگزار شد، به بیش‌از ۲۰۰ نفر از خانواده‌های کشته‌شدگان ارتش نشان اعطا شد!

محمدجعفر چمنکار در مقاله‌ای با عنوان «پنهان‌کاری رژیم پهلوی در‌مورد جنگ ظفار» که در پایگاه اینترنتی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منتشر شده است، از زبان یکی از شاهدان عینی می‌گوید: «اعزام نیرو‌ها در‌نهایت سکوت و کاملا مخفیانه صورت پذیرفت. افرادی که به منطقه می‌رفتند، از محل ماموریت خودشان اصلا اطلاعی نداشتند. در شروع جنگ به هرکدام از افراد یک دست لباس نیرو‌های نظامی عمان را دادند تا نه‌تن‌ها نیرو‌های شورشی ظفار بلکه مردم عمان و سایر دنیا متوجه دخالت گسترده نظامی ایران نشوند. عکس‌برداری از منطقه را کاملا ممنوع کرده بودند و حتی تاکید کردند که در نامه‌هایتان هیچ اسمی از مکانی که هستید، به میان نیاورید؛ در‌غیر‌این صورت مجازات می‌شوید.»

وی در همان مقاله ذکر می‌کند: «مجروحان جنگی تحت‌نظر سازمان امنیت در چند بیمارستان ویژه، بستری می‌شدند. اجساد سربازان ایرانی به وطن بازگردانده می‌شد. اما طبق دستورات اکید، کسی نمی‌بایست مطلبی در این‌مورد بیان کند یا بنویسد. رادیو و تلویزیون دولتی ایران نیز به‌ویژه در‌مورد تلفات جنگ ظفار کاملا سکوت کرده بودند.»

خبرنگارروزنامه کیهان که خود از شاهدان عینی نبرد ظفار بوده است، در مصاحبه با روزنامه ایران در سال ۷۶ می‌گوید: «به یاد دارم وقتی با یک هواپیمای نظامی به ظفار می‌رفتیم، یکی از خدمه هواپیما با گریه گفت در اوج جنگ، با هواپیما‌های سی‌۱۳۰ سرباز به جبهه می‌بردیم و در بازگشت با تعدادی جنازه به ایران بر‌می‌گشتیم و در باند خلوتی از فرودگاه مهر‌آباد و به‌دور از چشم دیگران به زمین می‌نشستیم تا مردم متوجه کشته‌ها نشوند. در هر پرواز سربازانی از گردان یا لشکر یکی از شهر‌ها را به جبهه ظفار می‌بردیم و بسیاری از آنها کشته می‌شدند. وقتی تیپ قوچان به ظفار اعزام شد، دو‌سوم افراد این تیپ مثل ساقه‌های گندم درو شدند که جنازه‌هایشان را به ایران برگرداندیم.»

این خبرنگار بیان می‌کند: «افشای یکی از این حقایق جان‌گداز بود که من را به چنگ ساواک انداخت و روانه زندان انفرادی اوین شدم.»

آنچه گذشت، حاکی از این است که اعزام نیرو‌ها و عمدتا سربازان جوان این مملکت به نبرد ظفار که با دخالت انگلستان صورت پذیرفت، باعث کشته‌شدن و دفن غریبانه و بی‌سر‌و‌صدای جمعی از جوانان این مرز‌وبوم در گوشه‌و‌کنار ایران و جایی دور از خانه و کاشانه‌شان شد. حالا زیرزمینی در باغ دوم آرامستان خواجه‌ربیع میزبان بیش‌از ۲۰‌تن از این جوانان است که دوروبر چهار‌دهه پیش مظلومانه کشته شدند و روزگاری که هنوز این قسمت از خواجه‌ربیع زمین کشاورزی بوده است، در غربتی تلخ و به‌دور از چشم خانواده دفن شدند.

 

 

زیرزمین غریبی در کنج باغ

سراغ مزار قربانیان جنگ ظفارِ عمان را از پیرمرد قرآن‌خوان آرامستان می‌گیرم. به باغ دوم راهنمایی‌ام می‌کند، اما هرچه می‌گردم، اثر یا نشانه‌ای حتی روی سنگ قبر‌ها پیدا نمی‌کنم که دست‌کم نشان دهد این افراد، کشته‌شده‌های جنگ ظفار هستند.

از انتظامات که پرس‌وجو می‌کنم، به دری در گوشه قبرستان باغ دوم اشاره می‌کند و می‌گوید: «مزار کشته‌های عمان داخل آن زیر‌زمین است.» حدود ۳۰‌پله را پایین می‌روم تا به قبر‌ها برسم. وقتی قاب عکس یکی از کشته‌شده‌ها را که اهل تبریز است روی ستون می‌بینم، متوجه می‌شوم که درست آمده‌ام.

تاریخ‌های تولد که روی سنگ قبر‌ها نوشته شده، توجهم را به خود جلب می‌کند. همگی متولد ۳۳ یا ۳۴ هستند و جوان‌ترینشان متولد سال‌۳۵. تاریخ درگذشتشان هم سال‌های ۵۳ یا ۵۴ است. جوانان نوزده تا بیست‌و‌یک‌ساله‌ای که به‌راحتی قربانی شدند. اما در‌میان همه این قبر‌ها یکی از همه خاص‌تر و کاملا مشخص است که سال‌ها اصلا سراغی از او نگرفته‌اند؛ زیرا تنها اسمش بر سنگ قدیمی حک شده و اثری از نام‌خانوادگی‌اش نیست. سنگ قبری دیگر هم تاریخ شاهنشاهی دارد؛ گویا از یکی از این دو، نشانی در جنگ باقی نمانده و حتی نام‌خانوادگی‌اش را هنگام دفن به خاطر نداشته‌اند، و از دیگری آن‌قدر خبر نگرفته‌اند که هنوز تاریخ سنگش به تاریخ هجری‌خورشیدی تغییر نکرده است.

از یکی از نگهبانان باغ دوم هم که درباره خانواده‌هایشان می‌پرسیم، می‌گوید: «چون برخی مواقع درِ این زیرزمین قفل است و باید از ما کلید بگیرند، متوجه شده‌ام که بیشتر افرادی که در اینجا به خاک سپرده شده‌اند، اهل مشهد نیستند. میان این کشته‌شدگان، تا جایی‌که من مطلع هستم از سمنان، تبریز، همدان، قوچان، فاروج هستند که گهگاهی که گذر کس‌و‌کارشان برای زیارت به مشهد می‌افتد، به اینها هم سر می‌زنند.»

 

داستان جنگ ظُفار و سربازان لشکر ۷۷ خراسان

 

راز دفن مخفیانه

حسینی‌نژاد از اهالی قدیمی محله خواجه‌ربیع می‌گوید: ۴۰ سال پیش اصلا باغ دومی وجود نداشت. انتهای همین باغ اول، دیوار بلندی بود که آن طرفش کشتزار‌های سبزی و گوجه و انواع صیفی بود و درختانی هم وجود داشت که آن پشت را شبیه باغ کرده بود. این قسمتی که اکنون کشته‌شدگان جنگ عمان را به خاک سپرده‌اند، جایی کاملا دورافتاده بود که اصلا آب به آن نمی‌رسید تا زراعت کنند. تا جایی که یادم می‌آید، شبانه تعدادی از ارتشی‌های شاه آمدند و چند تن از کشته‌شدگان جنگ ظفار را در همان قسمت دفن کردند.

عارفی، دیگر شهروند محله هم آن روز‌ها را خوب به یاد دارد و بیان می‌کند: شاه نمی‌خواست مردم بفهمند که فرزندانشان در عمان کشته می‌شوند. می‌ترسید که علیه او اقداماتی انجام بدهند یا در شهر‌ها تظاهرات راه بیفتد وگرنه آیا نمی‌توانستند اینها را به‌جای بیابان پشت آرامگاه خواجه‌ربیع در باغ اول با تشریفات دفن کنند؟

او ادامه می‌دهد: از همین دیوار انتهای باغ اول که بالا می‌رفتیم، تقریبا این مکانی که الان محل قبرهاست در گوشه زمین‌های کشاورزی قرار گرفته بود و کاملا دیده می‌شد که قبر‌هایی در‌کنار هم ردیف شده است.

 

پنهان‌کاری با نظارت ساواک

با جستجو در‌میان خاطرات و ناگفته‌های نبرد ظفار به‌راحتی می‌توان پی برد که چرا کشته‌های این نبرد مخفیانه و به‌دور از چشم همه دفن شدند. یکی از سربازان ایرانی حاضر در عمان در کتاب ارتش تاریکی می‌گوید: «مجروحان جنگی تحت‌نظر ساواک در چند بیمارستان ویژه بستری می‌شدند. اجساد سربازان ایران به وطن بازگردانده می‌شد ولی دستور اکید این بود که هیچ‌کس، حق بیان مطلبی دراین مورد را ندارد. حتی رادیو و تلویزیون ایران در‌مورد میزان تلفات سکوت کرده بود.»
روزنامه باختر امروز نیز در سال‌۱۳۵۲ می‌نویسد: «در روز ۱۸ دی ۱۳۵۲ عده‌ای از زنان و وابستگان افسران و سربازان نیرو‌های اعزامی به عمان در‌مقابل ستاد ارتش تجمع کرده و خواستار تحویل اجساد عزیزان خود شده‌اند.»

و ۱۱‌روز بعد هم رادیو صدای ملی ایران بر این اجتماع صحه گذاشت.

 

این مکان در شأن سربازان وطن نیست

عابدی، از دیگر قدیمی‌های محل درباره کشته‌شدگان جنگ ظفار عنوان می‌کند: از آشنایان و دوستان ما هم در این نبرد حضور داشتند ولی، چون آن موقع من سن‌و‌سالی نداشتم، چیزی از این مسائل و این جنگ نمی‌دانستم. بعد‌ها از دوست و آشنا می‌شنیدم که می‌گفتند فرزند فلانی در این جنگ کشته شده است و حتی به خانواده‌اش اطلاع داده‌اند که بیایند و جنازه‌اش ر اتحویل بگیرند؛ در‌حالی‌که اصلا چیزی از پیکرش باقی نمانده و بقایای جسد را داخل کیسه‌ای به ایشان تحویل داده بودند. البته من روایتی دیگر هم از تحویل جنازه‌ها شنیده‌ام؛ اینکه به پدر و مادر یا خانواده این سربازان گفتند که «شما به شهر و روستای خودتان برگردید، ما خودمان کار‌های مربوط به کفن و دفنشان را انجام خواهیم داد!»

او ادامه می‌دهد: اکنون که باغ خواجه‌ربیع، آباد و باغ دوم که قبر‌های کشته‌شدگان در آن واقع شده، ساخته شده است، بسیاری از کسانی که از وجود این قبور اطلاع دارند، کنجکاو هستند بدانند که چه بر سر اینها آمده است.

این شهروند با بیان این نکته که قبر‌ها بعد‌از بازسازی سال‌های اخیر باغ دوم، داخل ساختمان واقع شده است، می‌افزاید: بهتر است قسمتی که مزار این سربازان در آن قرار گرفته است، بازسازی یا ساخته شود و سنگ قبر مناسبی برای این سربازان با اطلاعات کامل تهیه شود؛ ازهمه مهم‌تر اینکه مشخص شود اینجا مزار سربازانی است که غریبانه و بی‌گناه و دور از وطن کشته شده‌اند. من اطلاع دارم که برخی از خانواده‌های آنها علاوه‌بر اینکه عنوان نمی‌کنند فرزندشان کجا کشته شده است، حتی سر مزارشان هم نمی‌آیند؛ چون خجالت می‌کشند.

داستان جنگ ظُفار و سربازان لشکر ۷۷ خراسان

 

گفتگو با برادر یکی از کشته‌شدگان

پیدا‌کردن خانواده‌های این کشته‌شدگان، کار تقریبا ناممکنی به نظر می‌رسید؛ زیرا هیچ نام و نشانی از آنها حتی در دفتر‌های ثبت فوت‌شدگان دیده نمی‌شود. در‌میان همین پرس‌و‌جو‌ها برای پیدا‌کردن سرنخی از خانواده‌های کشته‌شدگان، به آقای قمری برخوردیم که از مغازه‌داران قدیمی خیابان یوسف‌زاده در محله خواجه‌ربیع است. او به ما می‌گوید: یکی از این سربازان از همشهری‌های ما در فاروج است.

این شهروند شماره خانواده سرباز یادشده را در‌اختیار ما می‌گذارد. برات آرمانفر، برادر صراط آرمانفر از سربازان کشته‌شده در نبرد ظفار می‌گوید: برادر من ۲۰ سال داشت که در این جنگ کشته شد. زمانی‌که به ما خبر دادند، همه‌چیز را در روستایمان مهیا کردیم تا در همان‌جا دفنش کنیم، اما ماموران ارتش به ما گفتند‌: «همه می‌خواهند در مشهد دفن شوند؛ شما می‌خواهید جنازه را به شهر خودتان ببرید؟ شاه، قطعه‌زمینی در خواجه‌ربیع خریده و قرار است همه سربازان کشته‌شده آنجا به خاک سپرده شوند.»

این درحالی بود که آن زمین، قطعه‌ای کاملا دورافتاده از قبور اصلی خواجه‌ربیع بود.

برادر سرباز خراسانی جنگ ظفار ادامه می‌دهد: جنازه برادرم تقریبا سالم و فقط مقداری سوخته بود، اما یک تیر به چشمش خورده و آن را کاملا تخلیه کرده بود.
آرمانفر درباره خدماتی که بعد‌از کشته‌شدن برادرش به آنها در زمان شاه ارائه شده، بیان می‌کند: بیشتر خدمات و امکانات و مزایا برای درجه‌دار‌ها و افسرانی بود که در آنجا حضور داشتند. به ما فقط مدتی حقوق کمی می‌دادند و نام برادرم را در سالنامه‌ای چاپ کردند.

 

*این گزارش یکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ در شماره ۱۸۳ شهرآرامحله منطقه ۳ منتشر شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44