دکتر حسین خلیلییزدی فقط چهره ماندگار رشته تخصصی پوست در کشور نیست؛ جدا از شخصیت علمی، وجهه مردمی و ویژگیهای اخلاقی آن مرحوم نیز بسیار درخور درنگ است.
وی سال ۱۳۱۲ در کربلا دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی و راهنمایی را در سبزوار گذراند و برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه راهی تهران و کالج (دبیرستان) البرز شد. دکتر خلیلی سال ۱۳۳۷ در رشته پزشکی از دانشکده علومپزشکی فارغالتحصیل شد، سپس دوره تخصصی پوست را در همان دانشگاه گذراند و برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شد.
وی سال۱۳۴۲ موفق به اخذ درجه فوقتخصص پاتولوژی پوست از دانشگاه سوربن پاریس گشت. دکتر خلیلی پساز بازگشت از فرانسه به استخدام دانشگاه علوم پزشکی مشهد درآمد.
ریاست بخش پوست بیمارستان امام رضا (ع)، ریاست بخش پوست بیمارستان قائم (عج)، استاد مشاور و راهنمای پایاننامههای تخصصی و عمومی، مدیر گروه طرح مبارزهبا سالک و گال، دبیر علمی نخستین کنگره بینالمللی درماتولوژی در مشهد در سال ۱۳۵۵، اجرای طرحهای تحقیقاتی گسترده، انتشار مقالات متعدد در ژورنالهای علمی داخلی و خارجی، حضور در کنگرههای ملی و بینالمللی و عضویت در هیئتممتحنه آزمون دستیاری وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی ازجمله سوابق علمی و پژوهشی و اجرایی دکتر حسین خلیلییزدی است.
وی ۲۳ مهرماه۱۳۹۳ در هشتادو سهسالگی و پساز عمری، کوشش و مجاهدت در راه علم، چهره در نقاب خاک کشید و در آرامستان خواجهربیع به خاک سپرده شد. سپیده و فیروزه خلیلییزدی، دختران آن مرحوم که یکی پزشک و دیگری نویسنده است، از فعالیت حرفهای و زندگی شخصی این بزرگمرد عرصه پزشکی در مشهد برایمان میگویند.
دکتر سپیده خلیلییزدی که همانند پدرش در کسوت پزشکی مشغول فعالیت است، میگوید: زمانیکه پدر بهعنوان متخصص پوست، کارشان را در مشهد شروع کردند، تنها مرحوم دکتر رادپور که این رشته را خارج از کشور فراگرفته بودند، بهعنوان پزشک متخصص بیماریهای پوست مشغول فعالیت بودند و دکتر خلیلی دومین پزشک این رشته در مشهد بودند.
بهنوعی این دو نفر از بنیانگذاران رشته پوست دانشگاه علوم پزشکی مشهد به شمار میآمدند و به همین دلیل، تمام متخصصان و بزرگان پوست مشهد از شاگردان مرحوم پدرم بودند. بعدها انجمن پوست مشهد را نیز بنیانگذاری کردند که هنوز برقرار است.
دکتر حسین خلیلییزدی را با فعالیتهای پرشمار و موثر پژوهشیاش در دانشگاه علوم پزشکی مشهد میشناسند؛ سپیده خلیلی که با این پژوهشها آشنایی کامل دارد، عنوان میکند: بهواسطه حضور مرحوم دکتر خلیلی در دانشگاه، بخشی زیادی از فعالیتهای ایشان مربوطبه تحقیق و پژوهش درباره بیماریهای پوستی رایج در آن زمان بود؛ مثلا ایشان تحقیقات بسیار گستردهای درزمینه سالک در مشهد انجام دادند که در سطح جهانی مورد استفاده قرار گرفت و مطرح شد.
همچنین پژوهش مهمی درزمینه شیوع بیماری گال میان جنگزدگان دنبال کردند که سبب ریشهکنشدن این بیماری پوستی شد. بهقدری مقالات و پژوهشهای مرحوم دکتر خلیلی زیاد است که آمار درستی از آنها در دست نیست.
شادروان دکتر خلیلییزدی را باید یکی از نوابغ و پزشکان حاذق رشته پوست در کشور بدانیم. دخترش دراینباره میگوید: برخی بیماران پدرم که هنوز به ما سر میزنند، میگویند «برای درمان بیماری به پزشکان بسیاری مراجعه میکردیم و آنها نسخههای فراوانی برای ما میپیچیدند که عمدتا فایدهای نداشت.
اما هنگامیکه به دکتر خلیلی مراجعه میکردیم، تنها با یک نسخه، بیماری را رفع میکردند.» کسانی که طبابت میکنند، میدانند که این کار، واقعا مشکل است و تنها از عهده کسی برمی آید که نابغه رشته خود بوده و بهاصطلاح، سالها در آن رشته، استخوان خرد کرده باشد.
حتی یادم است که این اواخر وقتی بیماری به ایشان مراجعه میکرد، پدرم با لمس بافت موردنظر، بیماری را تشخیص میداد و دارو تجویز میکرد.
صحبت از اخلاق در پزشکی که میشود، همه میگویند پزشکان قدیمی، هم مردمدارتر بودند و هم اخلاق بهتری داشتند و از مهمتر اینکه، هوای بیمارانشان را داشتند.
دکتر حسین خلیلی نیز از نسل همین پزشکان بود. صحبت از اخلاق حرفهای ایشان که میشود، دکتر سپیده خلیلی که چند سالی در بیمارستان و مطب کنار پدرش حضور داشته است، بیان میکند: ویژگی بارز اخلاقی مرحوم پدرم در محل کار، وقتشناسی ایشان بود؛ یعنی ساعت ۷:۳۰ صبح قبل از پزشکان و دانشجویان در بیمارستان حضور داشتند.
برخوردشان با همه توأم با احترام بود و هیچ تفاوتی میان رفتارشان با دانشجو و پزشک و حتی نیروی خدماتی بیمارستان مشاهده نمیشد و بهعبارت دیگر، همه را به یک چشم نگاه میکردند.
وی ادامه میدهد: در برخورد با بیمار نیز ایشان همین رویه را داشتند. اگر متوجه میشدند فردی که مراجعه کرده است، توانایی مالی ندارد، هزینهای را که برای ویزیت پرداخت شده بود، برمیگرداندند.
هیچوقت نسخههایی با هزینه زیاد و پر از داروهای خارجی برای بیماران نمینوشتند و با یک نسخه، بیمارانشان را کاملا مداوا میکردند و نیازی به مراجعههای مکرر بیمار نبود.
همزمان با آغاز جنگی که دشمن بعثی در سال۱۳۵۹ به کشور ما تحمیل کرد، دکتر خلیلییزدی همانند دیگران احساس تکلیف میکند و برای درمان مجروحان و جنگزدگان، بار سفر بهسوی مناطق جنگی و خرمشهر میبندد.
پساز پایان جنگ و بهدلیل خدمات بسیار ارزنده در جبهههای جنگ، ازسوی رهبر معظم انقلاب، فرماندهی وقت کل ارتش ایران و ستاد کل نیروهای مسلح از دکتر خلیلی تقدیر میشود.
همچنین بهواسطه سالها تحقیق و پژوهش و تدریس در دانشگاه علوم پزشکی مشهد، سال ۱۳۸۲ از وی بهعنوان چهره ماندگار رشته پوست کشور تجلیل میشود.
فیروزه خلیلی، فرزند دیگر آن مرحوم که درزمینه داستاننویسی مشغول فعالیت است، اینگونه برایمان از پدرش سخن میگوید: پدرم علاقه بیشاز حدی به طبیعت داشتند و هر فرصتی که برایشان پیش میآمد، سریع راهی دامن طبیعت میشدند.
من تا حدود شانزدهسالگی در این طبیعتگردیها ایشان را همراهی میکردم و کاملا خاطرم هست که بارها دوستان و آشنایان دکتر خلیلی را مواخذه میکردند و میگفتند که چرا در تعطیلات بهجای سفر به دیگر شهرها و کشورها، دائما خانوادهات را به کوه و دشت و صحرا میبری؟!
وی میافزاید: افزونبر طبیعت، پدرم گرایش شدیدی به ادبیات و شعر داشتند و با اینکه پیش هیچ استادی فنون شعر گفتن را نیاموخته بودند، زمانی که به قول معروف طبعشان گل میکرد، اشعاری میسرودند.
شعری از مرحوم دکتر حسین خلیلییزدی
شصت و دوسال عمر عزیزم ز پی گذشت
عمری که هیچ بهجز دردسر نداد
عهد نشاط طی شد و دیدیم کای دریغ
نخل شباب جز غم پیری ثمر نداد
دستم شکست و پای شکست و دلم شکست
کس را زمانه رنج از این بیشتر نداد
بر هیچ آشنا نگشودم در نیاز
شادم که روزگار مرا این هنر نداد
دوره نشاط طی شد و پیری ز ره رسید
این میهمان ز آمدن خود خبر نداد
شکر خدا که از سر لطف و کرم مرا
شوق تمام و آرزوی سیم و زر نداد
فیروزه خلیلی از خیرخواهی پدرش میگوید و ادامه میدهد: پدرم در زمان حیات، کارهای خیر بسیاری انجام داده بودند که ما اصلا خبر نداشتیم و بعداز فوت ایشان تازه فهمیدیم که چه اندازه خیرخواه بودند.
هیچوقت یادم نمیرود که در مراسم ختم مرحوم دکتر خلیلی، افراد بسیاری آمدند و گفتند که ایشان فلان کار را برایمان انجام داده است. هنگامیکه نوجوان بودم، یک روز پدرم گفت که برای تو یک باغ خریدهام.
همان موقع فهمیدم که داستانی پشت این باغ و زمین هست؛ چون پدر مثل برخی پزشکان دیگر اصلا اهل خرید و فروش زمین و ساختوساز نبود. بعدها ازطریق مادرم پی بردم که داستان از این قرار بوده که یکنفر در سبزوار زندگیاش دچار مشکل میشود و به قول معروف به خاک سیاه مینشیند.
پدر من که از این موضوع مطلع میشوند، کمکی به او میکنند تا زندگیاش مجدد روبهراه میشود. بعد از اینکه آن شخص دوباره به همان نقطه اولی که بوده بازمیگردد، این باغ را در خسروجرد برای تشکر به ایشان هبه میکند و پدرم هم آن را به نام من میکنند.
وقتی از راز ماندگاری نام دکتر حسین خلیلییزدی در عرصه پزشکی مشهد از فرزندش میپرسیم، اینگونه پاسخ میدهد: فکر میکنم صداقت و مردمداری مرحوم پدرم سبب شده است که نام ایشان هنوز هم به نیکی برده شود.
دکتر خلیلی واقعا قلبش برای مردم میتپید و دائم به فکر آنها و مشکلاتشان بود تاجاییکه گاهی به ایشان اعتراض میکردیم که اینقدر شما به فکر مردم هستید، به فکر ما که بچههایتان هستیم، نیستید.
هنوز هم پیش میآید که بیماران ایشان به ما مراجعه میکنند و به پدر ابراز ارادت میکنند؛ زیرا حقیقتا رابطه مرید و مرادی میان ایشان و برخی بیمارانشان به وجود آمده بود.
خبرنگار شهرآرامحله، بر سر مزار مرحوم دکتر حسین خلیلییزدی با زنی خرمشهری آشنا شد که روایت جالبی نقل کرد. داستانی که حتی برای فرزندان مرحوم دکتر خلیلی تازگی داشت و تابهحال نشنیده بودند.
این زن که علاقهای به افشای نامش نداشت، این داستان را اینطور برایمان شرح داد: سال ۱۳۵۹ زمانی که عراق به خرمشهر لشکر کشید، خانه و کاشانه ما ویران شد و همسرم هم که جزو مدافعان شهر بود به شهادت رسید.
فقط من مانده بودم و دو بچه و لباسهای تنمان؛ زیرا خانه ما در منطقهای بود که به دست عراقیها اشغال شده بود و موقع فرار نتوانسته بودیم هیچ یک از وسایلمان را با خودمان برداریم.
بعداز اینکه مجبور به ترک شهر شدیم بههمراه یکی از همسایگانمان اتفاقی سر از مشهد درآوردیم و بهعنوان جنگزده در این شهر ساکن شدیم.
هنوز چندماهی از سکونتمان نگذشته بود که متوجه شدم دو فرزندم دچار بیماری گال شدهاند و نیاز به درمان دارند، اما پولی نداشتم که آنها را به دکتر ببرم.
چند روزی به همین منوال گذشت تا اینکه بیماری آنها شدت گرفت و با هزار زحمت و مکافات، مقداری پول قرض کردم و دو پسرم را نزد یکی از پزشکان بردم که بهدلیل پیشرفتهبودن این بیماری پوستی، ایشان مرا به دکتر حسین خلیلییزدی معرفی کردند.
میدانستم با مقدار پولی که برایم مانده نمیتوانم ویزیت ایشان را بپردازم و از طرف دیگر نگران وضعیت بچههایم بودم. دلم را به دریا زدم و با خودم گفتم همین پول را به دکتر میدهم.
اگر قبول کرد که چه بهتر؛ درغیراینصورت فرزندانم را به امام رضا (ع) میسپارم. وقتی وارد مطبشان شدم باتوجهبه پوشش جنوبی من پرسیدند که از جنگزدههای ساکن مشهد هستید؟
من هم گفتم بله و هیچ چیز دیگری نگفتم تا اینکه شروع به معاینه دو پسرم کردند. وقتی معاینه تمام شد و خواستم هزینه را بپردازم، ایشان همانطورکه مشغول نسخهنوشتن بودند، گفتند شما نیازی نیست ویزیت پرداخت کنید و تاکید کردند که داروها را از یک داروخانه خاص بگیرم که نامش خاطرم نیست.
زمانی که به داروخانه مراجعه کردم و داروها را گرفتم، متصدی گفت که قبلا حساب شده است. این زن همانطورکه اشک میریخت.
او ادامه داد: فرزندان من هر دو بهبود یافتند و بعداز چند ماه ما به بندر ماهشهر و از آنجا هم بهواسطه پسر خواهرم که در کویت زندگی میکرد، به آنجا مهاجرت کردیم و دیگر نتوانستم دکتر خلیلی را پیدا کنم تا از ایشان تشکر کنم.
حالا پساز ۳۰ سال و با جستجوهای بسیار فهمیدم که ایشان فوت کرده است و تا آخر عمر، این حسرت با من خواهد بود که چرا موقع حیات ایشان خدمتشان نرسیدم؛ زیرا من و فرزندانم تا ابد مدیون لطف دکتر حسین خلیلییزدی هستیم.
*این گزارش یکشنبه ۹ خرداد سال ۱۳۹۵ در شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.