کد خبر: ۹۳۲۷
۱۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۰

خاطرات هم‌مدرسه‌ای آیت‌الله رئیسی از جوادیه

عطایی‌خراسانی می‌گوید ارتباطش با شهید رئیسی به دوران کودکی، مدرسه جوادیه، کوچه جوادیه و محله نوغان برمی گردد.

نقل رفتار متواضعانه شهید جمهور سیدابراهیم رئیسی است که هرگز تحت تأثیر پُست‌های مدیریتی اش قرار نگرفت و حتی در شلوغ‌ترین زمان‌های کاری هم جویای حال دوستان و هم کلاسی‌های قدیمی خود بود و به هر بهانه‌ای سراغشان را از آشنا‌ها می‌گرفت.

این را مردی روایت می‌کند که‌  می‌گوید ارتباطش با شهید رئیسی به دوران کودکی، مدرسه جوادیه، کوچه جوادیه و محله نوغان برمی گردد. او‌ می‌گوید: پدرم با پدر ایشان آشنایی داشت؛ پدر من نوغانی بود و پدر ایشان روحانی و خانه هایمان روبه روی هم بود.

برش‌هایی از مرام پیگیرانه رئیس جمهور در تکریم ارباب رجوع

دورهمی شهید رئیسی با همکلاسی‌های مدرسه جوادیه

 

هم کلاسی‌های کلاس اولش همه شهید شده بودند

مرتضی عطایی خراسانی که سال هاست در یک مؤسسه خیریه فعالیت می‌کند، ادامه می‌دهد: پدرم همیشه به من و برادرم اصرار داشت که با این آقا سیدابراهیم بیشتر بازی کنید و هرجا خواستید، باهم بروید! بعد‌ها متوجه شدیم که ابراهیم خیلی زود پدرش را از دست داده است و با برادر بزرگ ترش زندگی می‌کند. او بین بچه‌های محل، پسر بسیار مؤدب و آرامی بود.

برادر شهیدم، مجتبی عطایی خراسانی، با ابراهیم رئیس الساداتی (رئیسی) هم کلاس بود. در قاب عکسی که از کلاس اول ایشان در مدرسه جوادیه مرحوم عابدزاده موجود است، همه جام شهادت را سر کشیده بودند، به جز آقای رئیسی که دست آخر او هم با شهادت به خالق خودش پیوست.

 

 

با خاطره تیله بازی من را شناخت

معاون اول قوه قضائیه بود که برای حضور در همایشی به سالن نور آبکوه آمده بود. من هم خودم را به آنجا رساندم که هم دیداری تازه شود و هم نامه‌ای را برای پیگیری به دستش برسانم.
بعد از مراسم، جلو رفتم و حال واحوال کردم. اول به جا نیاورد. من هم با گویش مشهدی خاطره‌ای از بازی‌های کودکی مان برایش تعریف کردم. گفتم: یادت نمی‌آید وسط کوچه جوادیه تیله بازی می‌کردیم؟ همیشه هم شما جر می‌زدی!

هنوز حرفم تمام نشده بود که با خنده دستم را گرفت و گفت: آقای عطایی، شمایی؟! و از آنجا با هم کمی گپ زدیم. نامه را هم با روی گشاده گرفت.

 

برش‌هایی از مرام پیگیرانه رئیس جمهور در تکریم ارباب رجوع

 

نامه‌ای که  پیگیری شد

یک بار هم به عنوان ریاست قوه قضائیه به مشهد آمده بود و در سالن شهید ساجدی سخنرانی داشت. یکی از نزدیکان، نامه‌ای داشت که به من داد و گفت شما با ایشان آشنایی دارید، این نامه را به دستش برسانید. برای اینکه با یک تیر دو نشان بزنم، هم کار آن بنده خدا راه بیفتد و هم به این بهانه رفیق قدیمی ام را زیارت کنم، قبول کردم.

بعد از پایان سخنرانی، شروع به جمع کردن نامه‌های حاضران کردند. من دوست داشتم نامه را به خود شخص آقای رئیسی بدهم، اما دیدم سرش خیلی شلوغ است و درحال صحبت با افرادی است که برای پیگیری مسائل خود دور ایشان ازدحام کرده بودند. با خودم گفتم در این اوضاع برایش مزاحمت ایجاد نکنم. عزم بیرون آمدن از سالن کرده بودم که وسط آن شلوغی متوجه حضور من شد و صدا زد: آقای عطایی، تشریف بیاورید اینجا ببینم چه کار دارید.

سلام و احوال‌پرسی کردیم و بعد نامه را از من گرفت و داخل جیب لباسش گذاشت و هنگام خروج از سالن از همان دری که ایشان را راهنمایی کردند، مرا با خودش برد و تا لحظه سوارشدن به خودرو درحال پرس وجو از بچه‌های محل و آشنا‌ها بود.

پاسخ آن نامه خیلی زود در قالب پیامک قوه قضائیه به آن شخص ارسال و مراتب از طریق دفتر ایشان در تهران پیگیری شد.



هم تشکر کرد، هم پیام عذرخواهی فرستاد

این ماجرا که عطایی‌خراسانی روایت می‌کند به زمانی برمی گردد که  شهید رئیسی به عنوان تولیت آستان قدس رضوی منصوب شده بود؛ «برای زیارت به کربلای معلی مشرف شده بودم. یکی از روز‌ها در بین الحرمین می‌رفتم که ایشان را دیدم.

طبق معمول، مردم دورش جمع شده بودند و هر کسی از داستان خودش می‌گفت. نخواستم مزاحمتی برایش ایجاد کنم و به همین دلیل جلو نرفتم؛ اما این بار هم آقای رئیسی از لابه لای جمعیت متوجه حضور من شد.

علامت داد که بروم سمتش. دستم را گرفت و کل مسیر حرم امام حسین (ع) تا حرم حضرت عباس (ع) را با هم رفتیم. جویای حال شد. برایش شرح دادم که در یک مؤسسه خیریه برای دختران بی بضاعت جهیزیه تهیه می‌کنیم. در فرصتی که پیش آمده بود، از ایشان دعوت کردم که در یکی از جلسات روز شنبه خیریه حاضر شود. پاسخ داد: با افتخار خدمت می‌رسم.

همین گپ وگفت زمینه راه اندازی معاونت جدیدی در آستان قدس با نام «معاونت امداد» را رقم زد که یکی از اقدامات این معاونت، فراهم کردن جهیزیه و تسهیلات برای ازدواج جوانان بود و دراین باره با خیریه ما هم قرارداد همکاری منعقد کردند و از این طریق، حامی بسیاری از خانواده‌های آسیب پذیر در حوزه ازدواج شدند.

آن قدر پیگیر مسائل مردم به ویژه محرومان بود که یادم می‌آید یک بار دعوت نامه‌ای برای حضور ایشان در جشن میلاد حضرت زهرا (س) در خیریه ارسال کردیم.

دو روز مانده به مراسم جشن، پاسخ دعوت نامه را نوشته بود و فردی را مسئول تماس با خیریه کرده بود که ضمن تشکر و قدردانی، پیام عذرخواهی ایشان را نیز برساند: حاج آقا فرمودند خودتان بهتر می‌دانید که ما هم در حرم رضوی برنامه جشن داریم و باید در این صحن وسرا حاضر باشم؛ متأسفانه توفیق حضور ندارم، اما اگر امری فرمایشی هست، بفرمایید که نماینده‌ای به نیابت به خیریه بیاید.

سال‌ها بود که  از این جنس نامه‌ها و دعوت نامه‌ها به آستان قدس می‌فرستادیم، اما هیچ خط و خبری نمی‌شد و برایمان خیلی مهم و ارزشمند بود که در میان صد‌ها نامه‌ای که برای آستان قدس فرستاده می‌شود، ایشان به عنوان تولیت آستان به موضوع دعوت به جشن خیریه توجه داشت و علاوه بر پاسخ، پیام پیگیری هم فرستاد.


بار‌ها تضرع و زاری ایشان را در حرم دیده بودم

در مدتی که ایشان عهده دار تولیت بود، بسیاری از نیمه شب‌ها می‌شد در نزدیکی ضریح مطهر حضرت رضا (ع) پیدایش کرد؛ اما ماه مبارک رمضان، هر بامداد ایشان را درحال زیارت و خواندن نماز شب می‌دیدم. بار‌ها حالت تضرع عجیب و اشک‌های بی امان ایشان را در آن لحظات درک کرده بودم.

اوایل دوره ریاست جمهوری ایشان بود که درحال زیارت و تضرع دیدمش. پیش از هر صحبتی، پرسید: آقای عطایی، شما چه کمکی می‌توانید به ما بکنید؟ گفتم: حاج آقا، من در قصه ازدواج جوان‌ها که یکی از معضلات مهم کشور است، می‌توانم کمک کنم. 

در نتیجه اگر امری داشتید، در خدمتم، فقط به شرط اینکه در مشهد باشد. گفت: بسیار خب، پس شما را به اداره جوانان معرفی می‌کنیم. این آخرین رویارویی حضوری مرتضی عطایی‎خراسانی، هم بازی و هم محله‌ای شهید آیت الله ابراهیم رئیسی، با ایشان بود.

* این گزارش پنج‌شنبه ۱۰ خردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۲۲۹ روزنامه شهرآرا ویژه‌نامه «شهید جمهور» چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44