با آبوتاب از گذشته خیابان سرخس و همسایههایش حرف میزند. انگار این خاطرات ارزشمندترین گنجینه ۶۵سال زندگی او هستند. بخشی از این خاطرات به بازیهای کودکانه او و همسالانش در کوچههای خاکی برمیگردد و بخشی هم روایتگر برگزاری مراسم محلی است که پرشور بوده و همبستگی همسایهها را بیشتر میکرده است.
حالا چندسال از بازنشستگی رمضانعلی ایزدی از کار تأسیسات ساختمانی میگذرد. او برای گذران اوقات فراغت و کسب درآمد به کار مشاوره املاک روی آورده است؛ همین است که میتوان با او در مغازه املاکیاش در خیابان مصلی نشست و از خیابان سرخس قدیم گفت.
رمضانعلی یکیدو سال بیشتر نداشته که پدر کشاورزش دست همسر و بچهها را میگیرد، از روستا به شهر مهاجرت میکند و در خیابان سرخس ساکن میشوند. آن زمانها خبری از این بازارها و ساختمانها نبوده است؛ «خیابان مصلی قبل از انقلاب یک معبر خاکی باریک بود و باغهای انگور و زمینهای سبزیکاریشده اطراف آن دیده میشد.»
زمینهای کشاورزی پدرش، اما همچنان در قلعهخیابان است و رمضانعلی با چهاربرادرش هر روز همراه پدر از خیابان سرخس تا قلعهخیابان را پیاده طی میکنند تا در زمینهای پدری کشاورزی کنند.
اگرچه کار، بخش پررنگی از کودکی رمضانعلی را شامل میشود، کودکی او هم مانند بقیه پر از بازی و شیطنت بوده است؛ «زمین فوتبال و پارک نداشتیم. میدان بازی ما گاشهای گوسفند بود. گاش همان محل نگهداری گوسفند است که دیوارهای یکمتری یا بلندتر برایش درست میکردند.
چند ارباب مالدار در خیابان سرخس زندگی میکردند و هرکدام کنار خانهشان یک گاش گوسفند داشتند. وقتی گوسفندهای اربابها را به چرا میبردند، فضای گاش به میدان فوتبال تبدیل میشد و ما با توپهای هفتجلد آنجا بازی میکردیم. توجهی هم به بوی پشکل و کود حیوانی نداشتیم. فقط فوتبال برایمان مهم بود.»
رمضانعلی و دوستانش بهجز فوتبال، وسطی هم بازی میکردهاند؛ البته به این بازی «توپبههمزدنا» میگفتهاند؛ «یکیدو بار بچهها حین توپبههمزدنا بد زمین خوردند و دست و پایشان کبود شد؛ بههمیندلیل قانونی وضع کرده بودیم که توپ باید با دست غیرکاری (غیرتخصصی) پرت شود تا ضربه شدید وارد نکند.»
آقارمضانعلی از همبستگی و همدلی همسایهها هم خاطرات بسیاری دارد؛ همدلیای که در مراسم مذهبی پررنگتر از هر زمان دیگری میشده است، مثل ماهرمضانها که سفرههای سرتاسری در کوچه پهن میکرده و پیر، جوان و زن و مرد همه برای پرکردن سفرههای افطاری کمک میکردهاند؛ «در دهه محرم هم دیگهای شله در کوچه بار میگذاشتند. البته شروعش با حاجاکبر قصاب بود که همه او را میشناختند. یک سال محرم تصمیم گرفت شله نذری بدهد. شانزده دیگ در خیابان سرخس بار گذاشت. از سال بعد این دیگها بیشتر و بیشتر شد.
سالهای آخر به همت و همراهی مردم محله تا شصتدیگ شله هم بار میگذاشتند. از ۱۰ روز قبل، کل محله بسیج میشدند و برای فراهمکردن مقدمات این رسم به حاجاکبرکمک میکردند. گاهی فقط سیصدنفر از همسایهها و محلههای اطراف میآمدند برای کمچهزدن دیگه شله! به نظرم کل مشهد به خیابان سرخس میآمدند و نذری میگرفتند.»
پس از مرور این خاطرات است که آقارمضانعلی ایزدی آهی میکشد و از تفاوتی مینالد که باعث شده است «همسایگیها دیگر آن رنگوبوی گذشته» را نداشته باشد؛ «واقعا همسایههای یکدل مثل گنج هستند.»
* این گزارش دوشنبه ۲۷ فروردینماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۴ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.