
شهر طاقهطاقه ابریشم است. اینجا که رجبهرج در همترازی با رنگها و نقشها در ضرب دستگاه و صدای تابیدن نخها بافته میشوند؛ انگار صدایی، شعری بلند و ماندگار را آرامآرام زمزمه میکند.
چوب خشک درختانی که آمدهاند تا شکل بگیرند و دستگاه شعربافی باشند، در سرپنجههای «سیدعلی منزویکاشانی» انگار چنگی است که مینوازد و میبافد. زیر سقف چهاردیواری بوی ناگرفتهای که قدمتش پهلو به هشتادسالگی میزند، قلب تپنده یکی از اصیلترین و قدیمیترین صنایع دستی ایران، همچنان گرم میزند.
این سطر را بگذارید کنار اینکه اینبار به تنها کارگاه شعربافی شهرمان قدم گذاشتهایم تا آخرین استاد این هنر، از شغل آباواجدادیاش بگوید؛ شغلی که بخشی از هویت، اصالت و هنر مشهد قدیم است و این روزها در بیمهری مسئولان، رو سوی زوال و فراموشی گذاشته.
گزارش پیشرو، گریزی است به تاریخ هنر شعربافی در مشهد قدیم تا به امروز.
تنها کارگاه شعربافی شهرمان در کوچه چهنوی محله آیتالله خامنهای قرار دارد که چیزی تا مخروبهشدنش باقی نمانده است؛ کارگاهی که دیوارهای کج و گچهای فروریختهاش اگرچه واهمه فروریختن دارد، اما اصالتی زنده را پیش چشمهای هر رهگذری به تماشا میگذارد.
تصویری از رونق بازارهای هنر در مشهد قدیم که این روزها در گرمی بازار ساختوساز برجها و باروها میرود تا در دل کوچهپسکوچههای باریک این کهنهخیابان به فراموشی سپرده شود؛ کارگاهی که هنوز دستگاه پرقدمت شعربافیاش، خاطره شیرین رنگها و نقشها را هرروز رجبهرج میبافد و این رسم دیرینه را ادامهدار میکند.
دستگاههای قدیمی شعربافی، نخهای روی زمین که در گردونه بزرگ کلاف، تبدیل به چلههای بزرگی به طول ۲۰۰ متر و وزن یککیلوونیم میشود، همه و همه، تو را از دنیای اطرافت دور میکند تا چیزی غیر آن را نبینی؛ صدای تابیدن نخها که شبیه صدای بازشدن پیلههای کرم ابریشم از هم است و ضرب دستگاههای شعربافی همه با هم ضربآهنگ لطیف و گوشنوازی را آرام و گرم، تکرار میکند.
اما درکنار این همه زیبایی، وقتی پای صحبت «سیدعلی منزوی» آخرین نسل از شعربافان مشهدی مینشینی و به درددلهایش گوش میدهی، تازه متوجه میشوی این هنر سنتی در شهر مشهد روبهفراموشی و مورد بیمهری مسئولان قرار گرفته است.
درددلهای او همانند هنرش، بس شنیدنی است؛ حرفهایی که صادقانه بر زبان میریزد تا عمیق در دل بنشیند.
میگوید: «قدیمترها، در این محله، کارگاههای شعربافی فراوانی وجود داشت. یادم هست یکی از قدیمیهای محلهمان که کارش توزیع نخ بین شعربافان بود، درباره آمار شعربافان مشهد میگفت، ۴ هزار دستگاه شعربافی وجود دارد که باید به آنها نخ بدهیم. سال۱۳۷۳ این تعداد به ۳۰ نفر رسید.
اما آنقدر به این هنر بیمهری شد که همه رفتند و این کار را رها کردند تا به امروز که تنها کارگاه من در این محله باقی مانده است و بس.»
او توضیح میدهد: «البته هنوز هم خانمهای خانهداری هستند که در منزل، این کار را انجام میدهند، اما کسی مانند ما کارگاه ندارد. آن زمان نخهای شعربافی را از شهرهای اصفهان و یزد و کشورهایی مانند چین، ژاپن و اوکراین میآوردند.»
«پدر و پدربزرگم هم شغلشان شعربافی بود و من و برادرم هم این کار را دنبال کردیم و کار شعربافی را پیشه خود قرار دادیم. از همان کودکی به این کار علاقه داشتم و عشق به این کار، مرا تا امروز در این مسیر نگاه داشته است.
شعربافی از ابتدا هم درآمد متوسطی داشت و ما جزو قشر متوسط جامعه بودیم، اما با گذشت زمان و تاسیس کارخانههای بزرگ، کمکم این هنر، جایگاه خود را به آنها سپرد و بین مردم کمرنگتر شد. هرچند در کارگاههای شعربافی تمام پارچهها بافته میشود. فرقی نمیکند پارچه کتوشلواری باشد یا پارچههای ابریشمی و سنتی، تمام اینها به نخ شما بستگی دارد که در دستگاه قرار میدهید.»
سیدعلی ادامه میدهد: «درحالحاضر بیشتر پارچههای سنتی ازجمله انواع روسریهای بزرگ، چفیه، چادر شب و... بیشتر از دیگر پارچهها بافته میشود.»
«زادگاه شعربافی، شهرهای اصفهان، کاشان و یزد است که اهالیاش بیشتر به آن بها میدهند؛ در هر منطقه یک نوع کار انجام میدهند، بهویژه مناطقی که از لباسهای سنتی استفاده میکنند. اما در مشهد این سنت فراموش شده و بهنوعی رو به نابودی است؛ کسی به این هنر توجه نمیکند.»
این سطر سر گلایههای بسیاری را باز میکند تا سیدعلی منزوی بگوید: «در بسیاری از کشورها وقتی کار کوچکی انجام میدهند، برایش ارزش بسیار قائل میشوند و آن را همهجا مطرح میکنند.
اما در شهر ما برای حفظ هویت و تاریخ مشهد حرف زیاد زده میشود، اما پای عمل که میرسد، همه میلنگند. وقتی بحث از هویت و آموزش آن به جوانان میشود خیلیها حرف را میبرند سمت گلایه که چرا جوانان ما بهدنبال هنر نیستند و این کار به فراموشی سپرده شده است.
اما نمیگویند ما این کار را معرفی نکردهایم و کسی به آن شناخت ندارد؛ پس علاقهای هم برای یادگیری وجود ندارد و کسی دنبالش نمیآید. مسئولان ما باید تمهیداتی بیندیشند که بتوان مشاغل قدیم را حفظ کرد.
اما میراث فرهنگی تاکنون کاری برای ما انجام نداده و دوسال است که هیچیک از مسئولان، حتی سری به این مکان نزدهاند.»
فرزندانم هنر شعربافی را یاد دارند، اما آنها شغل پدریشان را ادامه نداده و کار دیگری دنبال کردهاند
آنطورکه از چیدهشدن کلماتش درکنار هم، دستگیرمان میشود، این هنر در خانواده سید تنها به او ختم نمیشود. این یعنی برادرش هم مثل خودش شعرباف بوده است، اما به دلایلی مانند نبود رونق سابق با گذشت زمان، این کار را رها میکند.
سیدعلی، اما همچنان پای کار میماند؛ «از نگاه من کار شعربافی، کار عشق است وگرنه درآمد چندانی ندارد و همین عشق سبب شده تا به امروز، کارگاهم را با تمام سختیاش نگهدارم.
فرزندانم هنر شعربافی را یاد دارند، اما آنها شغل پدریشان را ادامه نداده و کار دیگری دنبال کردهاند. وقتی هنری حمایت نشود و با گذشت زمان به دست فراموشی سپرده شود، مورد بیمهری قرار میگیرد و کمتر جوانی رغبت میکند به سمت آن برود.»
تعریف میکند یکی از کارگران قدیمش که اصالتا افغانستانی بوده و درحالحاضر ساکن شهر «اسلو» در کشور نروژ است، از کارگاهی شبیه کارگاه شعربافی برایش تعریف کرده است.
آقاسید به نقل از شاگردش، اینطور میگوید: «هر روز در مغازهاش را باز میکند تا مردم فقط برای تماشای وسایل قدیمی کارگاهش به آنجا بیایند؛ درحالیکه اینجا شاید مشهدیهای کمی بدانند در کوچه چهنو یک کارگاه شعربافی قدیمی وجود دارد و این هنر هنوز در مشهد به قوت خود باقی است؛ هنری که هویت مشهد و صنعت دست ایرانیها محسوب میشود.»
یکی از رنجهایش، این است که هر روز شاهد فرسودهشدن در و دیوار کارگاهش باشد و به چشم خود ببیند زوال هرروزه سقف و ستونی را که از آن خاطرههای بسیار دارد؛ «مدتی است درخواست تجدید بنا را مطرح کردهایم و میخواهیم قبل از اینکه روی سرمان خراب شود، با همین کاربری اینجا را خراب کنیم و از نو بسازیم.
اما شهرداری، اجازه این کار را به ما نمیدهد و میگوید شما میتوانید اینجا را تخریب کنید، اما باید کاربری آن را به مسکونی تغییر دهید. هر چه به آنها میگوییم در پایانکار این ملک، کاربری کارگاه شعربافی ثبت شده است، کسی گوشش به این حرفها بدهکار نیست و کار خودشان را میکنند.»
یکی از ابزارهای مهم در شعربافی، نخ است که آنها را بهصورت چله درمیآورند و روی دستگاههای شعربافی میبندند. آقاسید درباره این چلهها میگوید: «برای درستکردن چله ۸۰دوک نخ دو بار به دور حلقههای بزرگ پیچیده میشود که درمجموع ۱۶۰ نخ به طول ۲۰۰ متر بهشکل گلولههای نخ بزرگ درمیآید. اگر موقع درستکردن چله اشتباه کنیم، نخهای چله به هم گره میخورد و هنگام کار پاره میشود.»
درکنار چلههای نخ، کیسههایی را میبینید که مانند وزنه درست شده و به چلهها وصل شده است. سیدعلی درباره آنها هم اینطور توضیح میدهد: «این وزنهها به این دلیل به چلهها آویزان شدهاند که آنها را محکم بکشد و پارچه صاف باشد و راحتتر بافته شود.»
چشم که میدوزیم، کار آسانی به نظر میآید آنقدر که وسوسه میشویم تا برای چنددقیقه هم که شده پشت دستگاه بنشینیم و این هنر را تجربه کنیم. چوبهای زیر پا مانند پدال دوچرخه بهآرامی حرکت میکنند و استاد با هر بار حرکت پاها نخی را با دست میکشد تا ماسوره حرکت کند.
اما این، چیزی است که در نگاه بیتجربه ما دیده میشود. درواقع یکی از ویژگیهای کار شعربافی، هماهنگی بین دست و پاست، تا آنجاکه اگر سرِ سوزنی هماهنگی بین این دو به هم بریزد.
نخها پاره میشوند و دیگر ادامه ممکن نیست. این درواقع همان فوت استادی است که شعرباف محله ما از آن سخن میگوید. استاد همچنین توضیح میدهد که «هرکسی که بخواهد این کار را یاد بگیرد از کارهای ساده و کوچک آغاز میکند.
اگر بخواهیم شعربافی را با بافت قالی مقایسه کنیم، باید بگویم از بعضی جهات شعربافی سختتر از قالیبافی است. اگر در بافتهای ششپا، یک پا اشتباه کشیده شود، نقشه به هم میریزد و بازکردن نخهای بافتهشده خیلی سخت است
اما در قالیبافی، نهایت این است که گرهها را بهآرامی باز میکنید و دردسرش کمتراست.»
«شَعر» نوعی پارچه است که با مو یا ابریشم و با استفادهاز «دستگاه بافندگی چهاروردی» بافته میشود
متاسفانه این هنر آنقدر مهجور مانده که شاید امروزیها با شنیدن نامش، بپرسند «یعنی چه؟» شعربافی یا شربافی، یکی از صنایع دستی قدیم ایران است که برخی از مردم در گذشته، آن را بهصورت کارگاهی یا خانگی انجام میدادند.
دراصطلاح بافندگی، «شَعر» نوعی پارچه است که با مو یا ابریشم و با استفادهاز «دستگاه بافندگی چهاروردی» بافته میشود.
بیشترین کارگاههای ابریشمبافی در ایران، بهترتیب در شهرهای کاشان، یزد، اصفهان، هرات، تبریز، رشت و مشهد بودهاند که امروزه از آن کارگاهها تنها تعداد اندکی باقی مانده است و بیشتر بافندگان آن هم تقریباً بیشاز ۷۰سال سن دارند.
نقشه خاصی برای شعربافی وجود ندارد و به دو شیوه ساده و میلهای (راهراه) بافته میشود. شعر ساده را بیشتر به رنگهای بنفش، زرشکی، مشکی، زرد، سبز، گلی برای لباس زنان و شعر میلهای را بهشکل سیاه و سفید به عرض ۲متر و طول یکونیم متر برای لباس مردان میبافتند.
اما اکنون با هر نخی میتوان پارچه بافت، از پارچههای کت و شلواری بگیرید تا چفیه؛ فرقی نمیکند. در بافتهای ساده، بافنده تعداد رجهای بافتهشده را میشمارد و براساس طرحی که دارد، رنگهای نخ را عوض میکند.
در نگاه اول، کار شعربافی خیلی ساده دیده میشود؛ چوبهای زیر پا را بهآرامی حرکت میدهید و با نخی که بالا و پایین میکشید، ماسوره حرکت میکند، اما خیلیها نمیدانند در همین کار ساده، اگر حرکت دست یا پا بیشتر از حد معمول باشد و اشتباه کنید، نخها پاره و کارتان خراب میشود.
دستگاههای شعربافی بهصورت دوپا و ششپا هستند؛ به اینصورت که در دوپا دو تخته چوب در زیر پا دارند و آهسته آن را حرکت میدهند و با آن طرحهای ساده میبافند، اما ششپا در طرحهایی مانند جاجیم استفاده میشود و بافت آنها سختتر است.
میله بزرگی با نام «نورد» درمقابل بافنده قرار دارد. پساز مقداری بافتن که پارچه بالا میآید، به کمک اهرمی، پارچه بافتهشده را دور آن میپیچانند که قبلا جنس آن چوبی بوده است. گاهی بهخاطر طول پارچه فشار اهرم ۱۰۰ تا ۱۲۰ کیلوگرم هم میشود.
* این گزارش سه شنبه ۷ اردیبهشت ۹۵ در شماره ۱۹۰شهرآرامحله منطقه ۸ چاپ شده است.