حالا اسمش کوشش است. قبل از آنهم حافظ بود، اما هنوز خیلی از پنجاهشصتسالههای مشهدی به حرمت اسم قدیمیترش و وجود گاراژهای قدیمی با نمای آجری و کاشیهای اسم و رسمدار سردر آنها، «گاراژدارها» صدایش میزنند.
حالا این خیابان شده است راسته تعمیرگاهها و یدکفروشیها و خردهبارهای مشهد، اما هنوز ابهت گذشته را میشود در ساختمانهای باربری «نور» و «اتفاقیزدیها» و «برجعلی» دید؛ گاراژهایی که بین ۳ تا ۵ هزار متر وسعت دارند و زمانی نبض توزیع نیازهای اساسی مردم از محصولات کشاورزی، کپسولهای گاز، دارو و زغالسنگ با حضور آنها پرقدرت میتپید.
حالا خیلی از آن قدیمیها رفتهاند. خبری از عبادا... نور یا حاجیزمان و حاجیتوکل نیست. از برجعلی و فخار و احمدنیا هم اثری نیست، حتی جفایی و وکیلیان و پایا هم نیستند.
آنها تاریخ این خیابان را که سابقهاش به حدود ۵۰ سال میرسد، با خود بردهاند. حاججواد دلیری هم که هست، در نودوچندسالگی چیز زیادی از آن روزگار به خاطر نمیآورد، فقط کسانی مثل امیر دلیری و جواد اردکانی که سالها فرزند خلف پدر بودهاند، میتوانند گوشهای از آن برووبیای گاراژها را روی دایره بریزند و ما را با خاطرات زمانی که نان، حرمت داشت و آبرو عزت، همراه کنند.
حاجمحمود اردکانی، صاحب یکی از ۵ گاراژ باربری مشهد بود
جواد و جعفر اردکانی دو برادر هستند؛ دو پسر خلف حاجمحمود اردکانی. مرد سفرهدار یزدی که یکی از گاراژهای قدیمی مشهد را دارد. از زمانی که مسافرها دور بست حرم، سوار میشوند تا زمانی که در خیابان گاراژدارها پیاده میشوند تا تاکسیهای حرم، آنها را به زیارت امامرضا (ع) برساند یا حتی الان که دیگر از آن دبدبه و کبکبه گاراژداری خبری نیست، کارشان همین بوده است.
جعفر اردکانی برایمان از زمانی میگوید که کامیونهای پدرش، محمولههای پستی را حمل میکردند و ادامه گفتگو را به برادر بزرگترش میسپارد که شاید چیزهای بیشتری در خاطر دارد.
داستان «اتفاق یزدیها» در مشهد از ماجرای یک نزاع شروع میشود. در «گاراژ سعادت» درگیری میشود و مشهدیها راننده یزدی را به باد کتک میگیرند. بعد از آن رگ گردن یزدیها بالا میزند و از اینکه در مشهد جایی را ندارند که رانندههایشان را حمایت کنند، شاکی میشوند.
دو دوست یزدی تصمیم میگیرند گاراژی در نزدیکی حرم افتتاح کنند تا حامی رانندههای یزدی شوند. جواد اردکانی میگوید: پدرخانمم گاراژ «اطمینان یزد» را در یزد و پدرم، گاراژ «اتفاق یزدیها» را در گلکاری آب (میدان بیتالمقدس) مشهد راه انداختند.
گاراژ، کنار هتل سپید سابق و جایی که الان پاساژ کسری است، در نزدیکترین فاصله به حرم ساخته شد تا هم جابهجایی مسافران صورت بگیرد و هم جابهجایی بار.
اردکانی ادامه میدهد: پدر من از صفر شروع کرد؛ از رانندگی با ماشین قسطی. وقتی هم وارد مشهد شد، پنج دستگاه کامیون و اتوبوس داشت تا خط طبس و یزد و فردوس را راه بیندازد.
دو دوست یزدی تصمیم میگیرند گاراژی در نزدیکی حرم افتتاح کنند تا حامی رانندههای یزدی شوند
سال ۲۰ آنقدر شلوغ نیست که رفتوآمد اندک ماشینها در گلکاری آب، بخواهد دردسری برای دیگران ایجاد کند و چهبسا در موقعیتی که وسیله نقلیه کم است، این مسیر نزدیک گاراژها خودش نعمتی است که مردم، خوب قدرش را میدانند، اما هرچه عدد سالها بیشتر میشود، تعداد ماشینها هم افزایش مییابد تا رفتوآمدها نیز سخت شود.
اردکانی میگوید: آن زمان جاده نبود. بین راه دزد به ماشینها میزد. اتوبوسها توی ریگزارهای کویر فرومیرفتند و با زحمت زیادی خودشان را بیرون میکشیدند.
اما یزدیها سختکوشند و کوتاه نمیآیند، حتی شرکتشان را بزرگتر میکنند. در فلکه آب یک گاراژ هزارمتری دارند که بالای آن مسافرخانه است. بعد از آنجا مجبور میشوند از حرم دورتر شوند و به هفدهشهریور، روبهروی پارک شهر بروند.
آنجا هم شلوغ میشود و شهربانی فشار میآورد تا به خیابانِ گاراژدارها نقل مکان کنند. اردکانی تعریف میکند: حدود سال ۴۸ به اینجا آمدیم. قبل از ما مرحوم صبوری اینجا را ساخته بود و سال ۶۱ آن را از ورثهاش خریدیم.
اتفاق یزدیها یکی از دو شرکتی است که درکنار شرکت جفایی، هم باربری است و هم مسافربری، بنابراین در توافقی که بین مسافربریها برای ایجاد شرکت کاروانالرضا بسته میشود، حضور دارد.
آن موقع خبری از ترمینال نبود و هر موسسهای چند اتوبوس داشت و چند مسیر را میرفت. هرکس در گاراژ خودش فعالیت میکرد. مسافرها از گاراژ، سوار و پیاده میشدند و به شهرهایی که میخواستند، میرفتند.
اردکانی تعدادی از اسامی را نام میبرد و میگوید: حاجیقفلی، حاجیاطمینان، برادران مقدم، حیدر صادقزاده، حمیدی، حاجیشهسوار و مرحوم پدر من از مسافربریهای خوب و معتبر بودند.
به لطف شرکت، خبری از دلال نیست. گاراژدارها با شهربانی و استانداری، ارتباطات کاری دارند و وقتی شاه به مشهد میآید، صف اول ملاقاتکنندهها، مدیران شرکتهای باربری و مسافربری هستند؛ یعنی اینقدر عزت و احترام داشتند و مهم بودند.
راننده فقط راننده نیست. برای خودش یکپا تعمیرکار است. در راههای پرفرازونشیب بیابان فنر میشکند، لاستیک میترکاند و اتفاقات زیادی ممکن است برایش بیفتد و اگر رانندهای از پس خودش برنیاید، وسط راه میماند.
همین است که رانندهها متخصص میشوند. اردکانی میگوید: بیشتر کارهایی که حالا تعمیرکارها انجام میدهند، آن موقع رانندهها انجام میدادند. رانندهها ممکن بود سواد نداشته باشند، ولی موتور ماشین را وسط بیابان میآوردند پایین و دوباره سوار میکردند.
هیچوقت راننده کارهای جزئی مثل سیمکشی و درآوردن چرخ یا شکستن بلبرینگ و تعویض لنت را پیش تعمیرکار نمیبرد. اردکانی میگوید: خودشان جک میزدند و مشکل را حل میکردند؛ و البته مرحوم اردکانی به کسانی که نمیتوانستند آییننامه را بگذرانند، هم کمک میکرده است.
صبحبهصبح جمعیتی که میخواهند به شهر دیگری بروند، جلوی گاراژ جمع میشوند. ماشین آنقدر کم است که به هر مصیبتی است، سوار میشوند. معلوم نیست این ماشین که راه بیفتد، کی برگردد.
مسافرها وسط اتوبوس بار میگذارند. آنها حتی مرغ، خروس و گوسفندشان را با اتوبوس حمل میکنند. تا میشود، در ماشین آدم سوار میکنند. گاهی مسافران بالای بار هم سوار و به باربند بسته میشوند تا سقوط نکنند.
گاهی حتی مسافران روی بار کامیون، سوار میشوند یا در جای خالی بارمینشینند. اردکانی ادامه میدهد: «زندگی سخت بود، ولی مردم لذت میبردند. اگر کسی میگفت اعصابم خرد است، به او میگفتند دیوانهای!»
سال ۴۵ که تصمیم به انتقال گاراژها گرفته میشود، تعداد گاراژها به انگشتان دست نمیرسد. گاراژهای اقبال، برجعلی، جفایی، اتفاق یزدیها، صیرفی، احمدنیا و توکل تا مدتها تنها کامیوندارانی هستند که بار میبرند تا هسته اولیه خیابان گاراژدارها را تشکیل بدهند و بشوند شرکت حملونقل خراسان.
بعدها گاراژهای دیگر هم کمکم به این جمع اضافه میشوند تا سال ۵۸ جمع آنها به ۱۱ شرکت برسد. گاراژهای دیگر معمولا تعمیرگاهی یا پیمانکاری هستند. اردکانی میگوید: «خزائی و فخار میان گود حملونقل نبودند.
دلیری که برای پدر من کار میکرد، سال ۵۸ گاراژ شاهین را ساخت. «نور» کارش پیمانکاری بود و برای کارخانجاتِ چغندر کار میکرد. اقبال مال وکیلیان بود. قمری، تعمیرگاهی بود و پیمانکار شرکت نفت بود.
گاراژ پایا قبل از انقلاب ساخته شده بود و تعمیرگاهی بود. اتفاق و جفایی تنها شرکتهای باربری و مسافربری بودند. وقتی اتفاق به گاراژدارها میآید، آهنگری و مکانیکی جعفرحلاج، اقبال و نجاری استاداکبر به جمعشان اضافه میشود».
علاوهبر اینها اتفاقیزدیها پیمانکار پست مشهد-زاهدان، گنبد، یزد و طبس است. بین اتاق جلو و عقب کامیون، صندوقی را تعبیه میکنند که از قسمت بار جدا باشد و بارهای پستی را حمل کنند.
حاجمحمود، سرشناس و سفرهدار است. برای همه بار میبرد و رفقای خوبی دارد. اگر کار کسی در شهربانی یا دادگاه و ادارات گیر کند، کارش را راه میاندازد.
چه مسافر باشد چه راننده، فرقی نمیکند؛ حاجمحمود اگر بتواند، گره از کارش باز میکند. خانهاش در احمدآباد است. یک حیاط بزرگ دارد که سفره ساده و بلندش را در آن پهن میکند و میزبان همه میهمانها از شهرستانهای مختلف است.
اگر کسی پول مسافرخانه ندارد، جا ندارد یا در راه مانده است، کمکش میکند. در فلکه آب، بالای گاراژ که سال ۵۴ تخریب میشود، یک مسافرخانه است که رایگان دراختیار مسافران میگذارد.
اردکانی میگوید: خیلی از کارهایش را بعد از فوتش فهمیدیم. از یزد و فردوس و بشرویه هیئاتی برای عزاداری آمدند. جمعیتی به طول چند کیلومتر جنازهاش را تشییع کردند. باقیاتصالحات برایش مدرسه نمونهدولتی اردکانی را در شهیدستاری
ساختیم.
روایتهای پسر از پدری که سالها درکنار او گاراژداری کرده است
امیر دلیری پسر حاججواد دلیری است. حاججواد حالا حدود ۹۰ سال دارد. از سال۲۵ تا ۵۸ برای حاجمحمود اردکانی کار میکند و بالاخره سال ۵۸ گاراژ شاهین را در سیدی به راه میاندازد و هنوز خودش را بازنشسته نکرده است و حسابوکتاب با چرتکه قدیمیاش بهجاست. پدر کمحرف است، ولی پسر که عمرش را همراه او در گاراژها گذرانده است، اطلاعات خوبی از گاراژداری قدیم رومیکند.
همه باربریها و مسافربریها، دور فلکه دقیقی (میدان بسیج فعلی) یعنی در محدوده حرم، مستقر بودند، ولی مشهد شلوغ شده بود و جایی برای توقف ماشینها نداشت.
رفتوآمدها سخت شده بود و از شهربانی فشار میآوردند که گاراژها باید به خارج شهر منتقل شود. منطقه گاراژدارها سال ۴۵ در مسیر خروجی شهر بود. آن زمان خیابان کوشش، بیابان بود.
زمینهای بایر و بزرگ در مدخل ورودی شهر مشهد و در مسیر دروازه بود. دروازه شهر مشهد، طرق بود و از هر ماشینی که وارد یا خارج میشد، عوارض میگرفتند. عوارضی، اوایل دست شهربانی بود، اما بعدها دست ژاندارمری افتاد.
سال ۴۵ تعدادی از باربریها به خیابان گاراژدارها آمدند. آن موقع فقط ۵ شرکت بود. سال ۵۸ شد ۱۱ شرکت و الان حدود ۱۷۰ باربری داریم. سال ۵۶ سرهنگ نوریفر، رئیس راهنماییورانندگی مشهد، گفت از فروردین سال ۵۷ هیچ کامیونی نباید به داخل شهر بیاید.
ما هم آمدیم سیدی و ۸ هزار متر زمین گرفتیم و گاراژ ساختیم. انقلاب که شد، گاراژها در همان منطقه ماندند و خیلیها هم که بیرون آمده بودند، برگشتند.
آن زمان باتوجهبه اعتبار اشخاص، بار را به آنها میسپردند و قانون خاصی برای این کار وجود نداشت؛ هرکه معتبرتر بود و صداقت در رفتار و کردار داشت، مردم به او اعتماد میکردند و بارشان را به او میسپردند.
باربری نوعی امانتداری بود، ولی از وقتی بیمه جاافتاد، افراد به بیمه اعتماد کردند. دیگر اعتبار اشخاص، ملاک نبود و پشتوانه بار، بیمه شد. در گذشته، گاراژدارها امینترین آدمها بودند و برحسب صداقت و امانتداری و روابطی که داشتند، کار میکردند.
پدرم با کسانی کار میکرد که یکبار هم آنها را ندیده بود. از یزد و طبس و شهرهای دیگر فقط به اعتبار همدیگر کار میکردند، ولی الان شرایط سازمانی شده است و آن اعتبار و اعتماد، حاکم نیست.
یادم هست پدرم ساعت ۵ صبح از خانه بیرون میرفت و آخر شب برمیگشت. آن روزگار، گاراژدارها، اتوبوسهای مسافربریشان را باید صبح زود و کامیونهایشان را ساعت ۸ صبح باید راهی میکردند.
دور میدان شلوغ بود و شبها بارگیری داشتند؛ به همین دلیل پدرم گاهی حتی شبها هم در گاراژ میخوابید و ما دو روز یکبار او را نمیدیدیم. گاهی هم به من خبر میداد بیا کمک و من باید درس و مدرسه را تعطیل میکردم و دنبال وصولیها و کارهای پدرم میرفتم.
آن زمانها خیلی از آدمها با کامیون جابهجا میشدند. قدیم، مسافرها را با جوالدوز سوار میکردند؛ یعنی یک نفر با جوالدوز میزد تا مسافرها عقب بروند و یک نفر دیگر سوار شود.
وسط راه اگر ماشین پنچر میشد و مسافران مجبور میشدند پیاده شوند، دیگر داخل ماشین جا نمیشدند. باربریها از شهربانی مجوز میگرفتند و در مجوز قید نمیشد چه کسی کدام مسیر را برود. هر ماشین هر مقصدی را میرفت. حاجآقا دو تا ماشین داشت که مال پدرش بود. مسیر طبس و یزد، دست پدرم بود.
بیابانگردی کار کسی است که جانسخت باشد. رانندههای بیابان، پرتلاش و جانسخت بودند، صادق و مظلوم. هرچند ظاهر اجتماعی بدی برایشان ترسیم شده است.
رانندهها کسانی بودند که انسان جرئت میکرد بهخاطر مردانگی و داشمشتی بودنش، همه سرمایه یک تاجر را به آنها امانت بدهد. محکمترین آدمها بهلحاظ تعهد، رانندهها بودند که با چنگ و دندان بار را به مقصد میرساندند.
با اینکه راهها بسیار خراب بود و نظارت مثل الان نبود و هزاران اتفاق میتوانست بیفتد، خبری از بار دزدی نبود. در قدیم تعداد رانندهها کم بود و آنها آدمهای شناختهشدهای بودند.
کامیونها و اتوبوسها داج و ماک بودند و رانندهها برای اینکه بتوانند پشت آن بنشینند، باید پایهیک میگرفتند. تا حدود سال ۴۵ هر گاراژ، ماشینهای خودش را داشت و هر راننده برای یک گاراژ کار میکرد، ولی کمکم و با تشکیل سندیکای رانندگان، آنها به جاهایی که بار و شرایط بهتری داشت، میرفتند؛ البته الان این کار در تمام دنیا انحصاری است و هر ماشین تحت پوشش یک شرکت است.
گاراژهای خیابان کوشش یا باربری بودند یا تعمیرگاهی. بعضی گاراژها هم هر دو را داشتند. ماشینها برای خودشان تعمیرکار داشتند. این تعمیرکار درواقع مکانیک مورداعتمادی بود که صاحب ماشین یا راننده، انتخابش میکرد.
بیشتر تعمیرکارها تجربی بودند و با شاگردی کردن کار را یاد میگرفتند. حاجمهدی عصارزاده از قدیمیترین تعمیرکارها بود که فوت کرد. اوایل کار تعمیرکارها خیلی کم بود.
آنها از تعمیر گاریهایی که برای تخلیه چاه فاضلاب استفاده میشد تا تعمیر موتور ماشین را انجام میدادند که با زیاد شدن ماشینها، کار آنها هم رونق گرفت.
* این گزارش سه شنبه ۸ اسفند سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۷۶ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.