کد خبر: ۱۲۴۸۶
۲۳ تير ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
روزگار بلیت‌های دو قِرانی به روایت علی‌اکبر علیزاده

روزگار بلیت‌های دو قِرانی به روایت علی‌اکبر علیزاده

آقا‌علی‌اکبر می‌گوید: اصلا کسی از زیر کار بلیت‌خریدن در نمی‌رفت. در شهرک رضوی بلیت می‌فروختم و زمانی‌که برای نماز می‌رفتم، مردم بلیت را از پشت نرده دکه برمی‌داشتند و پولش را می‌گذاشتند.

در دل کوی عمار یاسر، مردی زندگی می‌کند که خاطراتش با اتوبوس‌های بنز۳۰۲ و تکه‌های کوچک کاغذ یا همان بلیت اتوبوس گره‌خورده است.

چشمان علی‌اکبر علیزاده حالا در آستانه هفتادسالگی سو ندارند، اما حافظه‌اش پر است از خاطرات روز‌هایی که باصداقت، نظم و عشق در دکه‌های بلیت‌فروشی چهارراه کلانتر یا میدان شهدا دست مردم، بلیت می‌داد.

این ساکن محله آقا‌مصطفی‌خمینی(ره) برایمان از روزگار بلیت‌های دو‌قِرانی می‌گوید و از مردمی که اگر دست بلیت‌فروش بند بود، خودشان پول را می‌گذاشتند و بلیتشان را برمی‌داشتند.

 

بلیت‌فروشی با چشمانی کم‌سو

سال۱۳۵۶ می‌رود به دفتر کار سرهنگ ایروانی که مدیرعامل اتوبوس‌رانی مشهد و حومه در آن ایام بوده است و از او شغلی می‌خواهد. خودش تعریف می‌کند: خدا رحمت کند سرهنگ را، صدای بم و قد بلندی داشت. نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت «پدر جان! نه چشم داری و نه سواد و ما کارگر این‌جوری نمی‌خواهیم.»

دل‌شکسته از آنجا بیرون آمدم، اما هنوز عرض خیابان را رد نکرده بودم که مأمور دفترش صدایم زد و برگشتم داخل. بعد از کلی مراحل اداری بالاخره به‌عنوان بلیت‌فروش، آن هم آزمایشی، به دکه‌ای در میدان شهدای امروزی فرستاده شدم. چشمانم ضعیف بود، اما از پس این کار برآمدم وتأیید شدم.

 

بلیت‌فروشی داخل اتوبوس

اولین دکه‌ای که به‌صورت رسمی در آن بلیت‌فروش می‌شود در چهارراه کلانتر (دانش) واقع در خیابان تهران (امام‌رضا (ع)) بوده است. اوایل کارش، قیمت بلیت فقط دو قران بود.

آقاعلی‌اکبر می‌گوید: ششصد تک‌تومانی تنخواه‌گردان داشتیم که با آن دفترچه بلیت می‌خریدیم و می‌فروختیم تا پول برگردد. هر کدامشان هم باید مهر می‌خورد تا کسی نتواند جعل کند.

مدتی می‌گذرد و بلیت‌ها می‌شود سه‌قران، پنج‌قران، یک‌تومان و.... در دوره بلیت یک‌تومانی، آقاعلی‌اکبر داخل اتوبوس‌ها بلیت‌فروشی می‌کرد؛ به‌خصوص برای اتوبوس‌های خارج شهری مثل اتوبوس طرقبه، شاندیز یا میامی و کنه‌بیست.

همه‌چیز بر‌پایه صداقت بود و در مواقعی هم به صلاحدید راننده یا کمکش، از فرد کم‌بضاعتی بلیت نمی‌گرفتند

او می‌گوید: سرخط یک‌ربع توقف داشتیم و همان‌جا بلیت می‌فروختم. بعد از اینکه اتوبوس راه می‌افتاد، می‌رفتم آخر اتوبوس و روی صندلی می‌نشستم و مسافران یکی‌یکی اگر بلیت نداشتند، پول می‌دادند و بلیت را همان‌جا از من می‌خریدند. یادش به خیر؛ اتوبوس‌های بنز‌۳۰۲ بود.

آقا‌علی‌اکبر بلیت می‌فروخته و کمک‌راننده آنها را از دست مسافران می‌گرفته و پاره می‌کرده است. همه‌چیز بر‌پایه صداقت بوده و همگی کارشان را درست انجام می‌دادند، در مواقعی هم به صلاحدید راننده یا کمکش، از فرد کم‌بضاعتی بلیت نمی‌گرفتند.

او می‌گوید: اصلا کسی از زیر کار بلیت‌خریدن در نمی‌رفت. یادم است که در شهرک رضوی بلیت می‌فروختم و زمانی‌که برای نماز می‌رفتم، مردم بلیت را از پشت نرده دکه برمی‌داشتند و پولش را می‌گذاشتند.

 

مسافری که به سپر گیر کرد

خاطراتش را پراکنده به یاد می‌آورد، ولی شیرین‌ترینشان از نظر او نجات کودکی از مرگ حتمی بوده است. او می‌گوید: یک‌بار با اتوبوس از کنه‌بیست به سمت محدوده قلعه‌خیابان می‌آمدیم که متوجه شدم لباس پسربچه‌ای به سپر اتوبوس گیرکرده است و همراه خودرو کشیده می‌شود. سریع دادوبیداد کردیم و راننده متوجه شد. آمدیم پایین و دیدیم به لطف خدا آن کودک کوچک‌ترین آسیبی ندیده است.

آقا‌علی‌اکبر در‌نهایت سال‌۱۳۷۳ وقتی دیگر چشمانش سو نداشت، ازکارافتاده شد، اما انگار آن هفده‌سال، روز‌های طلایی عمرش بودند.

 

* این گزارش دوشنبه ۲۳ تیرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۱ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44