کد خبر: ۷۷۶۰
۰۸ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
کار درخشان ستاره تابش و همسرش نوسازی مدارس است

کار درخشان ستاره تابش و همسرش نوسازی مدارس است

ستاره تابش و همسرش که پسری را به فرزندخواندگی پذیرفته‌اند، تاکنون ۲۶ مدرسه را تجهیز و نوسازی کرده‌اند. آن‌ها نوسازی مدارس را از مدرسه فرزندش آغاز کرده‌اند.

گاهی شنیدن و خواندن داستان واقعی زندگی بعضی آدم‌ها برای بسیاری از افرادی که با قهرمان داستان همذات پنداری می‌کنند یا خود را دچار خمودگی و ناامیدی می‌بینند، می‌تواند تحولی جدی ایجاد کند و راهی نو در زندگی پیش پایشان بگذارد. آدم‌هایی که خواسته و ناخواسته معجزه‌ای می‌آفرینند که بنا‌بر آن، الگویی برای دیگران‌ می‌شوند.

«ستاره تابش» شاید یکی از همین انسان‌های برگزیده باشد. چند‌روز پیش، یکی از دوستان درباره کار‌های نیک او و همسرش برایم گفت. با خودم فکر کردم داستان زندگی چنین انسان ارزشمندی می‌تواند فردای روشن‌تری را برای بسیاری از مردم این روزگار تصویر کند. وی را جُستم و خواستم که میهمانمان باشد.

با قلبی سرشار از مهر پذیرفت و از پستی و بلندی‌های روزگارش تا به امروز تعریف کرد.‌ می‌گوید حدود چهل و شش سال دارد، مادر دو پسر هفده و بیست و دو ساله است و در رشته طراحی دکوراسیون تحصیل کرده است.

 

ما خانم‌های ایرانی اگر شوهرمان رضایت به انجام کاری نداشته باشد، هرچقدر هم انگیزه داشته باشیم، او مانع می‌شود

انگیزه‌ام برای کارهای خیر همسرم بود 

همان ابتدا از او می‌پرسم: چه شد که به کار‌های خیر رو آوردید؟ با گفتن اینکه «اولین انگیزه روی‌آوردن من به این راه را شوهرم ایجاد کرد»، پاسخ می‌دهد: ما خانم‌های ایرانی اگر شوهرمان رضایت و رغبت به انجام کاری نداشته باشد، هرچقدر هم خودمان انگیزه یا علاقه داشته باشیم، او مانع می‌شود.

حتی اگر با زبان منع نشویم، با رفتارش، ما را مجاب به ترک آن کار می‌کند. تجربه به من ثابت کرده است اگر در جامعه ما، خانمی در کاری موفق است، در هر شغلی که باشد، حتما همسرش او را هم از لحاظ روحی و هم از نظر کاری حمایت کرده است.

اگر حمایت مرد نباشد، خانم‌ها نمی‌توانند ادامه دهند. می‌گویند پشت هر مرد موفقی یک زن فداکار و قوی است؛ معتقدم که پشت هر زن موفق هم یک مرد حمایتگر است.

او توضیح می‌دهد: وقتی جوان‌تر بودم به‌شدت بیمار شدم و تا پای مرگ پیش رفتم. در آن زمان، همسر اولم بعد‌از تصاحب اموال من به‌دلیل بیماری صعب‌العلاجم دوباره ازدواج کرد و مرا طلاق داد و حضانت پسرمان را هم برای تلخ‌نشدن زندگی جدیدش به من سپرد که در بستر احتضار بودم.

پس از این اتفاق، وقتی به لطف خدا کمی حالم بهتر شد با همسر دومم آشنا شدم و ادامه درمانم را در‌کنار ایشان انجام دادم. زندگی من در ازدواج دوم خیلی خوب شد و به تکاملی که فکرش را هم نمی‌کردم رسیدم؛ در‌حالی‌که اگر با همان شرایط قبل ادامه می‌دادم، زندگی‌ام را باخته بودم. حالا به این مسئله رسیده‌ام که هرآنچه خدا برای آدم بخواهد، همان خوب است و ما نباید بر مسئله‌ای پافشاری کنیم.

 

یک قل کارگرمان را به فرزندی قبول کردیم

وی ادامه می‌دهد: قبل‌از آشنایی با همسر دومم هرگز به کار‌های خیر نمی‌پرداختم. اولین جرقه‌ای که دراین‌باره در ذهنم زده شد و به بروز این احساس کمک کرد، این بود که همسرم در حق بچه من پدری می‌کرد و خیلی مهربان بود.

من و همسرم با هم اختلاف سنی زیادی داریم و به‌دلیل سن بالای همسرم و همچنین عوارض به‌جا‌مانده از بیماری‌ام تصمیم گرفتیم که صاحب فرزند دیگری نشویم. چند‌سال پیش، کارگری داشتیم که خانمش سرِ زایمان فوت شد. بچه‌ها دوقلو بودند.

یک قل را یک نفر تقبل کرد و یکی را هم ما برداشتیم که یکی‌دو‌ماهی نگهداری کنیم، اما کم‌کم به بچه انس گرفتم. همسرم برای بچه شناسنامه‌ای به نام خودش گرفت و او را به فرزندی پذیرفتیم و بزرگ کردیم. زمانی که کودک را تحویل گرفتیم، سه‌ساعت از زمان تولدش می‌گذشت. از آن زمان لذت کار خیر را احساس کردم. البته من در ابتدا اصلا نمی‌خواستم بچه را نگه‌دارم؛ شوهرم پیشنهاد کرد از بچه مراقبت کنیم.

او گفت اگر من دیگر نتوانم از بچه نگهداری کنم، کسی را سراغ دارد که بچه بخواهد، در آن‌صورت بچه را به او می‌سپاریم. اما به‌لطف خدا پس از مدت کمی به بچه علاقه‌مند شدم. آن زمان پسر بزرگم کلاس اول بود.

به همین بهانه، کار‌های خیرم را در مدارس و ابتدا در مدرسه پسرم شروع کردم. پس‌از به‌فرزندی‌گرفتن بچه دومم شفای کامل یافتم و شاید این هم فرصتی برای من باشد که خداوند لطف کرده تا به‌جز خودم به دیگران هم بیندیشم. حالا آرامش در زندگی ما چهارنفر موج می‌زند و همسرم هم بسیار بچه‌ها را دوست دارد.   

ابتدا هر گوشه مدرسه پسرم و کمی بعد مدارس دیگر را که خراب بود و احتیاج به کار فنی داشت، به‌صورت رایگان تعمیر می‌کردم

 

از مدرسه پسرم شروع کردم‌

می‌گویم کار‌های خیرتان را از کجا شروع کرده و تا کجا توسعه داده‌اید؟ جواب می‌دهد: ابتدا هر گوشه مدرسه پسرم و کمی بعد مدارس دیگر را که خراب بود و احتیاج به کار فنی داشت، به‌صورت رایگان تعمیر می‌کردم. بعد که کم‌کم با من آشنا شدند، پروژه‌هایم گسترده‌تر شد؛ مثلا اضافه کردن کلاس، زیباسازی و نماسازی مدارس و...، پروژه‌ها که وسیع‌تر شد، چون استطاعت تامین مالی کل پروژه را نداشتم، هزینه اولیه را از مدرسه یا خیران تهیه می‌کردم که باعث شد آرام‌آرام با خیران آشنا شوم.

در این راه یکی از مراکزی که خیران آن کمک زیادی به من کردند، حامیان بیماران خاص  بودند. بعد کم‌کم شروع کردم به پول جمع کردن در مدارس، می‌گشتم و اولیایی را که استطاعت داشتند، ترغیب و آن‌ها را با امور خیر و ثواب آن آشنا می‌کردم و آن‌ها هم کمک می‌کردند تا اینکه بالاخره پروژه‌ها گسترده شد؛ به‌طور مثال پارسال در یکی از مدارس با قدمت ۴۰ سال که بنای آن بسیار کهنه و استفاده‌نشدنی بود، ۱۷۰ متر زیربنا اضافه کردم و برای تهیه هزینه‌های این مدرسه دولتی که بودجه‌ای نداشت، دو ماه در مدرسه نشستم و با اولیا صحبت کردم و از آن‌ها کمک گرفتم.

خیلی استقبال و همکاری کردند و با همکاری مدیر مدرسه توانستیم به‌صورت خیرخواهانه آنجا را بسازیم و تجهیز کنیم. در چند مدرسه دیگر هم به همین نحو، بهسازی و تجهیز کامل انجام دادم.  

به‌هرحال مجموعه‌ای از افراد مختلف در این کار نیک مشارکت می‌کنند؛ من به شکلی کار می‌کنم که برای خودم درصد سودی درنظر نمی‌گیرم، با پرسنل هم طوری کار و صحبت می‌کنم که حداقل قیمت‌ها را می‌گیرند و مثلا کاری را که حدود ۱۵۰ میلیون تومان هزینه دارد، با ۷۰-۶۰ میلیون تومان جمع می‌کنم.

از هرجایی‌که مصالح و لوازم کارم را می‌خرم، فروشنده را برای انجام کار خیر ترغیب و آگاه می‌کنم و آن‌ها هم در حساب‌وکتابشان رعایت ما را می‌کنند. گاهی، بعضی افراد می‌گویند: «فلان مدرسه بابضاعت است و دانش‌آموزانی که در این مدرسه درس می‌خوانند، توان مالی دارند؛ احتیاجی نیست به آن کمک کنیم، برویم در مناطقی که ندارند»، اما مسئله این است که بچه‌ها نمی‌توانند فضایی را که در آن درس می‌خوانند، با استطاعت جیب خودشان بهینه کنند.

بچه باید فضای مناسبی برای درس‌خواندن داشته باشد. من از کلاس‌های مخروبه‌ای که قصد نوسازی آن‌ها را داشتم، عکس می‌گرفتم و برای مصالح‌فروش‌ها می‌بردم و می‌گفتم بعد از بهسازی هم عکس آن را برایتان می‌فرستم. همیشه این کار را می‌کنم؛ چون این روش باعث ترغیب مردم به مشارکت در امور خیر می‌شود، به‌طوری‌که وقتی کاری هم در دست انجام ندارم و برای کار شخصی به مدارس مراجعه می‌کنم، به من برای کار‌های بعدی پول می‌دهند و کلی پول در پس‌انداز مدارس در دستم می‌ماند که نشان می‌دهد مردم چقدر به من اطمینان دارند. 

 

از پروژه‌هایم سرکشی می‌کنم

او با بیان اینکه در بعضی مدارس که بچه‌ها وضعیت مالی خوبی ندارند، علاوه‌بر نوسازی از لحاظ پوشاک و خوراک و درمان هم کمک‌هایی کرده‌ایم، ادامه می‌دهد: به‌خاطر رفت‌وآمدی که به مدارس می‌کردم و ساخت‌وساز‌هایی که انجام دادم، بچه‌ها با من آشنا شده‌اند و ازآنجاکه بچه‌ها را خیلی دوست دارم، زود با آن‌ها صمیمی می‌شوم، با من نزدیک می‌شوند و گاهی حرف‌هایی را با من مطرح می‌کنند که به مشاور، معلم یا حتی به والدین خودشان هم نگفته‌اند.

خیلی‌ها مشکلات اخلاقی، خانوادگی یا مذهبی را مطرح می‌کنند، با آن‌ها صحبت می‌کنم و سعی می‌کنم راهنمایی و کمکشان کنم؛ به‌ویژه دختر‌ها وقتی می‌بینند که یک کار فنی را خانمی انجام می‌دهد، به سمت من کشیده می‌شوند و بعد باب دوستی باز می‌شود و احساس صمیمیت می‌کنند، حتی بعضی دانش‌آموزان مدارسی که دیگر کارم در آنجا تمام شده است، هنوز با من در ارتباط هستند و زنگ می‌زنند و درددل می‌کنند.

بانو تابش می‌افزاید: من معمولا مدتی پس از ساخته شدن پروژه‌ها، خودم به مدارس سرمی‌زنم و دیدن شادی و روحیه بچه‌ها به من خیلی انگیزه می‌دهد. از پروژه‌هایم سرکشی می‌کنم و از بچه‌ها می‌خواهم نظم و پاکیزگی مدرسه را حفظ کنند.  
یک‌بار از مدرسه‌ای با من تماس گرفتند و گفتند در کلاسی که ساخته‌اید، دانش‌آموزی افتاده و دستش شکسته است. خیلی ناراحت شدم و فکر کردم شاید کار من عیبی داشته که باعث این مشکل شده است.

در مدرسه، حادثه را بررسی کردم و دیدم به بنای من مربوط نمی‌شود. سپس به بیمارستان رفتم که حال آن دانش‌آموز را جویا شوم. او را برای بردن به اتاق عمل آماده می‌کردند. گفتم شاید این بچه در عالم بچگی از من شاکی باشد، اما وقتی پیش رفتم، خیلی گرم با من برخورد کرد و با وجود اینکه اقوامش حضور داشتند، چون مادرش در مسافرت بود، از من خواست تا وقتی از اتاق عمل بیرون می‌آید، نزدش بمانم و درواقع برخلاف تصور من، او به من نگاه مادرانه داشت.  

 

ستاره تابش و همسرش تاکنون ۲۶ مدرسه را تجهیز و نوسازی کرده اند

 

سهم بیشتر کار را همسرم به‌عهده دارد

سوال می‌کنم تابه‌حال چند مدرسه را بازسازی کرده‌اید و نقش همسرتان در این راه چیست؟ پاسخ می‌دهد: حدود ۲۶ مدرسه را تابه‌حال در سطح شهر مشهد و بعضی روستا‌ها تجهیز و بازسازی کرده‌ام؛ البته شاید آشنایی من با قشر فرهنگی درپی رفت‌وآمد مکرر به مدرسه پسرم، باعث شد که من کار‌های خیرم را به مدارس اختصاص دهم و کم‌کم ازطریق معرفی آن‌ها، در مدارس دیگر هم شناخته شدم، تاآنجاکه مدرسه‌ها خودشان از من کمک می‌خواستند و اعلام می‌کردند که چه نیازی دارند.  

وی اظهار می‌دارد: همسرم بازنشسته است و تقریبا سهم بیشتر کار را به‌عهده دارد؛ من موارد را معرفی و کار‌ها را جور می‌کنم و کار‌های فرهنگی و روابط‌عمومی و قرارداد‌ها را انجام می‌دهم. درواقع امور نرم‌افزاری با من است و کار‌های فیزیکی و امور سخت‌افزاری را همسرم انجام می‌دهد؛ مثلا پروژه‌هایی که ساخته می‌شود، از ۷ صبح تا ۱۱ شب سرِ شیفت، پابه‌پای کارگران کار می‌کند. برای یکی از پروژه‌ها که باید چهل‌روزه کار را تحویل می‌دادیم، شیفت کارگر‌ها عوض می‌شد، ولی همسرم همچنان تا ۳ صبح پای کار ایستاده بود و همچنان کار می‌کرد. ایشان پشتکار زیادی دارد و با وجود سن زیاد، بسیار پرتوان است و وقتی هم کاری تمام می‌شود، نظافت آن را  خودش انجام می‌دهد.  

 

نتیجه کار را به افراد کمک‌کننده نشان دهیم‌

می‌گویم مردم چقدر به شما کمک می‌کنند؟ در جواب می‌گوید: من مردم را مستقیم با افراد نیازمند آشنا می‌کنم و خودم واسطه ردوبدل نمی‌شوم تا افراد، خودشان مستقیم خیراتشان را به نیازمندان بدهند و فقط کار شناسایی و معرفی با من است. مردم ما خیر و خیرات را خیلی دوست دارند.

اگر بدانند کسی احتیاج دارد و آنچه می‌پردازند، واقعا در راهش خرج می‌شود، کمک می‌کنند، ولی متاسفانه مردم بدبین شده‌اند و می‌ترسند کمک کنند و به دست مستحق نرسد یا در راهی که گفته شده است، خرج نشود. توصیه من به کسانی که کار خیر می‌کنند، این است که نتیجه کار را به مردم نشان دهند. حالا می‌خواهد این کار خیر، ساخت بنا باشد، خرید لوازم برای بچه‌ها باشد، حمایت از بیماران یا تهیه جهیزیه باشد.

در هر راهی که می‌خواهد صرف شود، بهتر است بدون اینکه آبروی آن شخص بریزد یا فرد مستحق انگشت‌نما شود، نتیجه کار را به افراد کمک‌کننده نشان دهیم. با این روش، مردم در هر شرایطی که پای کار نیک درمیان باشد، اعتماد می‌کنند و وارد ‌می‌شوند.

به‌عنوان نمونه یکی از دوستانم که کارمندی ساده است، با همین روش و تشویق‌های من، خانواده‌ای را که از نظر مالی در تنگنا هستند و مشکل تغذیه شدید دارند، هر ماه از نظر غذایی تامین می‌کند.  

از این بانوی پرتلاش می‌پرسم بچه‌هایتان با مشغله زیاد و خستگی شما مشکلی ندارند؟ عنوان می‌کند: من خودم از کار لذت می‌برم و اگر کار نکنم، افسرده می‌شوم. فعالیت و ارتباط اجتماعی را خیلی دوست دارم و وقت زیادی را بیرون از منزل می‌گذرانم؛ چون هم شغل خودم را دارم و هم مجبورم برای امور خیر پیگیری کنم، تاآنجاکه خیلی‌وقت‌ها به‌ویژه تابستان‌ها، بچه‌هایم درگیر کار‌های من می‌شوند و، چون من با مدارس کار می‌کنم، بیشتر، تابستان‌ها که مدارس تعطیل است و وقتشان آزاد، مشغول کار می‌شوم.  

بچه‌ها هم، چون تابستان‌ها تعطیل هستند، دوست دارند به مسافرت بروند و تفریح کنند؛ البته تاجایی‌که توانسته‌ام، به آن‌ها هم رسیده‌ام و سعی می‌کنم کلاس و مسافرت و تفریحشان سر جای خودش باشد، اما درمجموع با وجود اینکه سختی زیادی می‌کشند، با من همکاری می‌کنند و حتی گاهی آن‌ها را در گرما و سرما با خودم همراه می‌کنم، ولی درکل با کار من موافق هستند. 

 

از پشتیبانی دریغ می‌کنند!

سوال می‌کنم همکاری سازمان‌ها با شما چگونه است؟ پس از کمی مکث، آهی می‌کشد و می‌گوید: گاهی بعضی چیز‌ها خیلی ناراحتم می‌کند؛ آن هم بی‌مهری برخی سازمان‌هاست که وقتی از آن‌ها تقاضای حمایت و همکاری و کمک دارم، کم‌لطفی کرده و از پشتیبانی دریغ می‌کنند که برایم آزاردهنده است. وقتی من خالصانه کار می‌کنم و آن‌ها هم کاری از دستشان برمی‌آید و انجام نمی‌دهند، برایم جای سوال دارد.

من هرگز برای خودم از کسی تقاضایی نکرده و هرچه خواسته‌ام، برای رفع مشکل مدرسه‌ها بوده است؛ مثلا پرداخت پول بابت خدمات رایج بعضی نهاد‌ها یا دغدغه پاسخ‌گویی به آن‌ها، از سرعت و قوت کارم می‌کاهد؛ سازمان‌ها و نهاد‌ها باید درنظر بگیرند من کار شخصی نمی‌کنم و در حال انجام امور عام‌المنفعه هستم، پس توقع همکاری از آن‌ها دارم تا حداقل با کمکشان کار یا هزینه‌ای به من اضافه نکنند.

درکل بعضی برخورد‌ها باعث می‌شود انسان دل‌زده و خسته شود. سخن که به اینجا می‌رسد، این بانوی نیک‌اندیش نگاهی به ساعت می‌اندازد و یادآوری می‌کند درراستای فعالیت‌های انسان‌دوستانه‌اش، باید خود را به جلسه یکی از انجمن‌های حمایت از بیماران سخت‌درمان برساند که پس از به‌دست آوردن دوباره نعمت سلامتی، آن‌ها را یاری می‌کند. برایش آرزوی تداوم سلامتی و توفیق می‌کنم و او را به‌خاطر این‌همه شجاعت و بزرگی، به‌عنوان یک الگوی ویژه به ذهن می‌سپارم.  

*این گزارش چهارشنبه، ۲۸ بهمن ۹۴ در شماره ۱۸۵ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44