«داستان ارادت خاندان فاطمی به اهل بیت (ع)، بهویژه سرور و سالار شهیدان امامحسین (ع) و یارانش، داستان کهنهای است که نسلبهنسل تکرار میشود. در این خانواده از چند روز مانده به آغاز محرم، از کوچک و بزرگ، خودشان را برای دو ماه عزاداری محرم و صفر آماده میکنند؛ دوماهی که قرار است آنها را تا محرم سال آینده، بیمه شهدای کربلا کند تا از گناه و معصیت دور نگهدارد
یکی دو خانه پایینتر از تکیهعلیاکبریها در محله نوغان، خانهای است که تا یک دهه قبل مکتب امامجعفرصادق (ع) در آن دایر بود و طلبههای زیادی به آن آمدوشد داشتند. حدود هشتسال قبل، حاجیعقوب فاطمی، این خانه را خرید تا عزاداران حسینی برای سوگواری سیدالشهدا (ع) فضایی مناسبتر و بزرگتر داشته باشند.
اما همت طاهره دانشور، همسر حاجیعقوب به خیلی قبلتر از این برمیگردد. او بیشاز ۵۰ سال است که از چند روز مانده به محرم، تمام اتاقها و صحن و سرای این خانه را سیاهپوش کرده و برای برپایی مجلس عزای امام حسین (ع) مهیا میشود؛ «از وقتی ازدواج کردهام، در خانواده همسرم مراسم عزاداری دهه محرم مرسوم بوده. این مجلس نسلبهنسل در میان خاندان همسرم چرخیده تا به ما رسیده است.»
البته آنها تا سال ۵۴ در روستای کنگ سکونت داشتهاند. آنجا که بودهاند، روضههای دهه محرم در مسجد روستا برپا میشده، اما از آن سال به مشهد و کوچه حمام باغ میآیند تا در جوار آقا علیبنموسیالرضا (ع) باشند؛ «خانه کوچه حمامباغ زیاد بزرگ نبود و درمقابل، تعداد عزاداران خیلی زیاد بود. بعد که اینجا را خریدیم، چون قبلا مکتب و منزل شخصی روحانی بود، میهمانان مجلس عزای امامحسین (ع) از سالهای قبل خیلی بیشتر شد.»
بانی مجلس که همه میهمانان با عنوان «بیبیجان» او را خطاب میکنند، میگوید: «مریضی سختی گرفتهام. توان برپایی این مجلس را برای امسال در خودم نمیدیدم. به دخترها گفتم فکر نمیکنم امسال بتوانم روضه بگیرم، برنامهای بچینید تا بتوانیم مراسم را در مسجد محله برگزار کنیم.»
پیرزن همانطورکه اشکهایش را با گوشه شال سبزرنگش پاک میکند، ادامه میدهد: «همان شب در عالم خواب، خانمی را دیدم که آمد بالای سر من و گفت بلند شو خودت را برای عزای پسرم حسین (ع) آماده کن.
گفتم نمیتوانم خانمجان! آن خانم که صورتش را نمیدیدم، گفت تو بلند شو ما خودمان کمکت میکنیم. از خواب که بیدار شدم، خیلی منقلب بودم. بعد این خواب بود که مصمم شدم تا زنده هستم، مجلس عزای پسر فاطمه (س) را در منزلم برپا کنم.»
بیبیطاهره، سه دختر و پسر دارد و بیشاز ۵۰نوه و نتیجه که همه در این ایام، میشوند خادم امام حسین (ع). زهراخانم، عروس بزرگ این خانواده میگوید: «خانواده همسر من از سادات حسینی هستند و این رسم، نسلاندرنسل درمیان آنها میگردد. همه بچهها از دختر و پسر در این خاندان ارادتمند ائمهاطهار (ع) هستند و قدمبرداشتن در این مسیر را دوست دارند.»
او که سه سال است نیت کرده فقط پای سماور باشد، میگوید: «خدمت به امام حسین (ع) و خاندانش افتخار من است.» و ادامه میدهد: «فرقی نمیکند چه کاری انجام دهم؛ در مجلس عزای حسین (ع)، هرخدمتی به عزاداران حضرت کنی، خشنودی مادرش زهرا (س) را بهدنبال دارد.»
همانطورکه پیشتر گفتیم، در مجلس فاطمیها، همه دخترها، عروسها، نوهها و نتیجههای بیبیطاهره به خدمت مشغول هستند. یکی چای میریزد، دیگری چای میگرداند، یکی پای دیگ است و آن دیگری، کفش میهمانان را جفت و تمیز میکند.
عروس سوم این خانواده که تحصیلات حوزوی دارد، درباره ارادتش به ائمه (ع) و کراماتی که از ایشان دیده، میگوید: «پسر سومم، ابوالفضل یکسال بیشتر نداشت که دچار عفونت مغزی شد و به کما رفت. در بیمارستان دکتر شیخ گفتند کاری از دست ما برنمیآید. فردا صبح ببریدش بیمارستان امامرضا (ع).»
او داد میدهد: «من و مادرم تا صبح نشستیم بالای سر پسرم و زیارت عاشورا خواندیم. ۳۷بار تا سپیده صبح خوانده شد. بعد مادرم رفت حرم و زیارت عاشورایی هم همانجا خواند. چون تمام شب تا صبح را بیدار بود، یک لحظه به خواب میرود. در عالم خواب میبیند سه دختربچه که سبز پوشیدهاند، میآیند جلو و میگویند مادر بلند شو، ابوالفضلت دیگر خوب شد.»
مادر ابوالفضل ادامه میدهد: «آن روز پسرم در کمال ناباوری پزشکان از کما خارج شد؛ با اینکه پزشک معالجش گفته بود پسرم فلج خواهد شد و فقط قادر خواهد بود برخی کارهای شخصیاش را انجام دهد. پسرم، الان سال اول دانشگاه است و در رشته حقوق تحصیل میکند و هیچ مشکلی ندارد. من اینها را از ارادت این خانواده به امام حسین (ع) و شهدای کربلا میدانم.»
در حاشیه
طیبه حسینی اگرچه سالهاست از این محله رفته، با آغاز محرم، راهی محله قدیمی خود میشود تا در مجالس روضه قدیمی کوچه نوغان شرکت کند؛ «چند سال است که به طبرسی دوم رفتهایم، اما بهقدری روضههای این محله پرشوروحال است که هر روز از آن سر شهر به محله نوغان میآیم.»
با آنکه هوا کمی سرد است، پیرزن در پاگرد پله نشسته و مشغول زمزمهکردن زیارت عاشوراست. میگوید آسم دارد و، چون بعضیها ادکلن میزنند، نمیتواند هوای داخل را تحمل کند؛ «خیلی دوست دارم به این مجالس بیایم، اما بوی عطر و ادکلن اذیتم میکند و نمیتوانم نفس بکشم؛ چه خوب بود رعایت حال ما هم در اینگونه مجالس میشد.»
زینبالسادات حسینی، دانشجوی سال آخر مهندسی عمران است. او حضور در این مجالس را برای نوجوانان و جوانان خیلی موثر میداند و میگوید: «بودن در محافل معنوی باعث جلای روح و تزکیه نفس میشود. چه خوب است با دعوت از سخنران روشنفکر خانم برای جذب نوجوانان و جوانان درباره مسائل روز نیز صحبت شود.»
* این گزارش پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۹۵در شماره ۲۱۰ شهرآرا محله منطقه ثامن چاپ شده است.