کد خبر: ۷۰۷۹
۱۴ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۰

شرایط اسرا در ایام ارتحال امام خمینی(ره)

سیدرضا حسینی‌نژاد می‌گوید: تلویزیونی به فارسی برای ما برنامه پخش می‌کرد و خلاصه حرفشان این بود که (امام) خمینی به‌زودی فوت خواهد کرد و در ادامه جمهوری اسلامی هم نابود می‌شود!

بازنشسته آموزش‌وپرورش است و ۵۰ درصد جانبازی داردو سال‌هاست در منطقه طلاب زندگی می‌کند. سیدرضا حسینی‌نژاد سال‌ها در چنگال رژیم بعث اسیر بوده است و از آزادگان جنگ تحمیلی است.

از او خواستیم تا از لحظات و روز‌های ارتحال امام (ره) برایمان بگوید و وقتی گفت، متوجه شدیم که جو خفقان اردوگاه‌های بعثی، تبلیغات علیه نظام و جمهوری اسلامی، درد غربت و شنیدن خبر ارتحال امام امت (ره)، درد‌هایی بوده است که درقالب کلمات نمی‌گنجد.

حسینی‌نژاد که به دفتر روزنامه شهرآرامحله آمد، با وجود کهن‌سالی و جانبازی، مردی مطمئن و باابهت بود؛ ابهتی که سعی داشت با شوخ‌طبعی همراهش کند تا گفته‌هایش دل‌نشین‌تر شود. وقتی می‌خواستیم از او عکس بگیریم، می‌گفت حیف دوربینتان نیست؟ من بدعکسم...، ولی چه کسی را بهتر از او می‌یافتیم که میهمان لنز دوربینمان شود؟ آرام، مهربان باابهت و با کوله‌باری از صبر‌ها و تصویر‌ها و واژگان غرورآفرین که مجال ثبت و ضبط آن را تابه حال کسی پیدا نکرده است.

 

- چند وقت در منطقه بودید که اسیر شدید؟

هفت ماه و اندی. بعدش اسیر شدم و سال‌ها در اردوگاه‌های مخوف عراق بودم.

 

- داستان اسیر شدنتان چگونه بود؟

قرار بود در دل عملیات کربلای یک در منطقه مهران، عملیات بزرگی انجام شود، اما ما در منطقه حاجی‌عمران مأموریتمان این بود که برویم و در منطقه‌ای دیگر عملیاتی ایذایی انجام دهیم تا توجه نیرو‌های زرهی ارتش دشمن را به آن سمت جلب کنیم و درنتیجه دیگر هم‌رزمانمان بتوانند عملیات اصلی را انجام دهند.

مواضع ازپیش‌تعیین‌شده را گرفتیم. قرار بود تا صبح مقاومت کنیم و صبح نیرو‌های دیگر برسند، اما گردان پشتیبان، قیچی شدند. بخشی از نیرو‌ها برگشتند و بقیه به شهادت رسیدند.

از نیرو‌های عمل‌کننده اولیه که من هم جزو آن‌ها بودم، فقط ۱۶ نفر باقی ماندند. از آن ۱۶ نفر در ادامه فقط ۲ نفر ماندند. من یکی از آن ۲ نفر بودم؛ من و آقای شاه‌عالمی. بدنم به‌خاطر ترکش‌هایی که خورده بود، دیگر جای سالمی نداشت. یک کمپانی بودم از انواع ریز و درشت ترکش و تیر.

 

- از آن دقایق بحرانی بیشتر بگویید.

من نیمه‌های شب از شدت خونریزی به دلیل زخم‌هایی که برداشته بودم، بیهوش شدم و در یک قدمی شهادت قرار گرفتم. صبح روز بعد عراقی‌ها قله‌ای را که ما در عملیات ایذایی گرفته بودیم، پس گرفتند و همه را کشتند.

من حدود ساعت ۱۰ صبح تکان خوردم و تقریباً به‌هوش آمدم. ظاهراً شانس آوردم که افسر عراقی تیر خلاص نزده بود و اسیرم کردند. با آن حال مجروحیت، من را با حالت وحشیانه‌ای از کوه پایین آوردند.

سه‌بار جراحی شدم و گلوله‌ها و ترکش‌ها را درآوردند. هر چقدرش را می‌توانستند، درآوردند و بخش بیشتری هم باقی ماند؛ چراکه ممکن بود باعث فلج شدنم شود.

- چند ترکش در بدن داشتید؟

دقیق نشمردم. حدود ۵۰‌ترکش و ۴ گلوله. الان یک گلوله مانده است و ۴۰ ترکش.

 

شرایط اسرا در ایام ارتحال امام خمینی(ره)

 

- یکی از خاطرات فراموش‌نشدنی دوران اسارت‌تان را بگویید؟

باید بگویم منافقین خیلی به ما فشار می‌آوردند. برنامه این بود که ارتش عراق بر ما فشار زیاد بیاورد و ناگهان آن‌ها در نقش فرشته منجی وارد شوند تا زمینه برای جذب رزمندگان اسیر به‌وجود آید؛ همان چیزی که در فیلم‌ها از آن به نام پلیس خوب-پلیس بد یاد می‌شود.

این بازی‌ها برای بچه‌های رزمنده نمی‌توانست کارساز باشد و ما تا آخرین روز‌ها بر سر موضع اسلامی خود و حمایت از انقلاب اسلامی و امام راحل باقی ماندیم.

روزی، چند افسر عراقی آمدند و ما را به‌خط کردند و گفتند که از طرف سازمان منافقین (به تعبیر آن‌ها مجاهدین) می‌خواهند به ملاقات شما بیایند و هر کسی بخواهد، می‌تواند به آن‌ها بپیوندد.

بین ما افراد مختلفی بودند، اما هیچ‌کسی حاضر نشد حتی کلمه‌ای بگوید. صبر کردیم تا از طرف سازمان آمدند و ناگهان با کفش و دمپایی و قابلمه و هر چیزی که داشتیم، از آن‌ها پذیرایی کردیم و آن‌ها هم دمشان را گذاشتند روی کولشان و فرار کردند.

این حرکت کاملا خودجوش بود و بازتاب گسترده‌ای هم دربین عراقی‌ها داشت؛ چون می‌گفتند ما با این کارمان به افسران عراقی بی‌احترامی کرده‌ایم.

ما هم گفتیم وقتی شما ما را به‌خط کردید، ما حاضر شدیم و در کمال مسالمت حرف‌های شما را شنیدیم و هیچ حرکتی انجام ندادیم، اما اعضای سازمان مگر جزو ارتش عراق بودند؟ ما از آن‌ها همان پذیرایی‌ای را کردیم که درخورشان بود.

 

- از ایام ارتحال امام‌خمینی چه خاطره‌ای دارید؟ بازتابش در اردوگاهی که اسیر بودید، چگونه بود؟

تلویزیونی به فارسی برای ما برنامه پخش می‌کرد و خلاصه حرفشان این بود که (امام) خمینی به‌زودی فوت خواهد کرد و در ادامه جمهوری اسلامی هم نابود می‌شود!

اسرا هم فوق‌العاده ناراحت بودند و هم مسئله‌مان این بود که تکلیف ما بعد از امام (ره) چیست و از آن مهم‌تر اینکه تکلیف کشور بعد از امام (ره) چه می‌شود؟ این همه مجروح شدن و اسیر شدن و شهادتی که برای اسلام انجام شده است، به چه سرانجامی می‌رسد؟

عراقی‌ها به ما می‌گفتند به شما چه؟ شما اسیرید و ما هر لحظه می‌توانیم شما را بکشیم. ممکن است جنگی دیگر شود و اردوگاه‌ها بمباران شود و همه‌تان بمیرید. شما نه سر پیاز هستید و نه ته پیاز.

امام (ره) مریض است که مریض باشد. از همین طریق می‌خواستند به ما فشار بیاورند. آن‌ها برای نام و عنوان صدام، خیلی ارزش قائل بودند. بهشان گفتیم اگر به رهبر ما توهین کنید، ما هم به صدام توهین می‌کنیم و به این ترتیب آن‌ها ناچار شدند فشار‌ها و توهین‌ها را کم کنند.

نگرانی‌ها ادامه داشت. به هرحال در کنار دعا برای سلامتی امام (ره) می‌دانستیم که همه افراد، رفتنی هستند. پیغمبر (ص) فوت کردند و ائمه صالحین (ع) هم از این دنیا رفتند.

ما دراصل نگران فردای ایران و جمهوری اسلامی بعد از امام (ره) بودیم. گروهی از بچه‌ها جزو تحلیل‌کننده‌های مسائل جنگ و ایران بودند و با استفاده از منابع کمی که داشتیم، اوضاع را تحلیل می‌کردند.

این را کاملا صریح می‌گویم که قبل از اینکه نام آقای خامنه‌ای به‌عنوان رهبر جمهوری اسلامی بعد از امام (ره) مطرح شود، ما بین خودمان می‌گفتیم اگر قرار است کار دست کسی دیگر بیفتد، بهتر است که ما در عراق بمیریم و دیگر به ایران برنگردیم.

آن روز‌ها دو اتفاق بزرگ افتاد؛ یکی فوت امام راحل بود که همه بعد از اعلام رسمی این خبر به سر و سینه می‌زدند و گریه می‌کردند. فرقی هم بین اسرا نبود. هرکسی با هر فکری که داشت، همین‌گونه بود.

دعا و عزاداری ممنوع بود، اما کسی نمی‌توانست جلوی اسرا را بگیرد. اتفاق دوم این بود که فردای همان روز، نام آقای خامنه‌ای به‌عنوان رهبر اعلام شد. جشن گرفتیم و عراقی‌ها متحیر بودند که آن عزاداری پرشور چه بود و این جشن چیست؟




* این گزارش یکشنبه ۱۳ خرداد سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۹۴ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44