کافی است یک کاغذ به احمدآقا بدهید تا در دو دقیقه به شما یک دستهگل تحویل بدهد یا یک باغوحش پر از حیوانهای جورواجور برایتان ردیف کند یا انواع ماشینها که آدم انگشت به دهان بماند؛ اما خودش مدعی است بهترین کارش طراحی لباس است. یعنی هر مدل لباس زنانه و مردانه را با ظرافت بسیار برایتان درست میکند و تحویل میدهد.
شاید اگر یکی از این طرحها را به خیاطمان تحویل بدهیم، خیلی راحتتر لباس مدنظر را بدوزد. احمد براتیان ساکن محله امامهادی (ع) و معلمی بازنشسته است که در مناسبتها و برنامههای مختلف شرکت میکند و غرفهای راه میاندازد و ساخت انواع وسایل کاربردی و تزیینی را به بچهها یاد میدهد تا به قول خودش، سرشان را از توی گوشی دربیاورند و کمی مهارت یاد بگیرند.
- از چه سنی و چطور با هنر اوریگامی آشنا شدید؟
از بچگی اهل هنر بودم و هرجا کار هنری بود، من هم حضور داشتم. سالن تئاتری بود به اسم گلشن در خیابان ارگ که آن موقعها میرفتم آنجا تئاتر بازی میکردم. سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱ بود که همدوره پیشکسوتی مثل داریوش ارجمند بودم. فقط تئاتر کار نمیکردم و انواع هنرها را یاد میگرفتم، خط مینوشتم و نقاشی هم میکشیدم. اوریگامی هم یکی از همان هنرهایی بود که از بچگی یاد گرفتم.
- یعنی کلاس خاصی رفتهاید و اوریگامی را تخصصیتر دنبال کردهاید؟
این هنر کاغذ و تاکردن است. یعنی ابزار خاصی نمیخواهد و بهراحتی میشود آن را یاد گرفت. آن زمانها همه ساخت هواپیما و کشتی را بلد بودند و از هر کسی یک چیزی یاد میگرفتم. من معلم بودم و بعضی وقتها با همکارانم مینشستیم و کارهای جدید طراحی میکردیم.
مثلا سیدمحسن موسویزاده که در این هنر سرشناس است، همکار من بود و خیلی وقتها چیزهایی به من یاد میداد. بعد من تمرین میکردم و با چیزهایی که به ذهنم میرسید، چند تای متفاوت میزدم و کارهای جدید میساختم.
- کارگاه یا کلاسی برای آموزش دارید؟
چهارده سال است با شهرداری منطقه ۱۰ همکاری میکنم. در برنامهها و مراسمها میروم و به بچههایی که با مادرهایشان میآیند، هنر اوریگامی آموزش میدهم. همیشه میگویم وقتی بچهای کار با کاغذ را یاد بگیرد، میتواند کمکم کار با چوب، پارچه یا چیزهای دیگر را هم یاد بگیرد و برای خودش حرفه و کسبوکاری راه بیندازد. از طرفی، سرش را از توی گوشی که هزار تا ضرر برایش دارد، بیرون میآورد.
- تهیه مواد اولیه اوریگامی هزینهبردار نیست؟
من بیشتر کارهایم را با کاغذباطلهها درست میکنم. یکبار در خیابان احمدآباد ایستاده بودم، خانمی با دوتا بچهاش از یک آموزشگاه بیرون آمد. وقتی کیف بچهها را نگاه کرد، آنها را دعوا کرد که چرا اینهمه کاغذباطله در کیفتان گذاشتهاید.
همه را ریخت کنار خیابان، من هم کاغذها را برداشتم و یک گل و یک خرگوش درست کردم و دادم دست بچهها به مادرشان گفتم این کاردستیها را با همین کاغذباطلهها درست کردم. اوریگامی را به بچههایت یاد بده تا هم کاغذباطلهها را دور نریزید و هم مهارت یاد بگیرند و سرگرم شوند.