بیات- سیرجانی| کشتیگیرهای قدیم، پهلوان بودند، از اینجهت یک محله و شهر به سرشان قسم میخوردند و حرفی رو حرفشان نبود؛ چراکه حرفشان حرف بود و قولشان، قول. ارج و قربی که کشتیگیرهای دیروز داشتند، از اخلاق جوانمردی و لوطیصفتیشان بهدست میآمد.
غرّه به زور بازو نبودند و حریف روی تشک حریفشان بود و بیرون آن، دوست و همراه. ضمن اینکه اگر بروبازویی هم داشتند، از تنآزمایی در میدان کشتی بود. خبری از آمپولهای تقویتی و داروهای بروبازو درستکن نبود.
حسین تقدمی با این صحبتها دیروز و امروز را مرور میکند؛ دیروز و امروزی که کشتی همیشه در آنها پرنگ بوده است. همین است که ما را از مسافرخانهاش در پشت گنبدخشتی به سالن راهآهن و تشک کشتیاش میبرد.
بیشاز ۴۵ سال روی تشک همین سالن تمرین کرده، کشتی گرفته و مدالهای زیادی کسب کرده است. خودش این حضور مداوم را برکت زندگیاش میداند و میگوید: ورزش به زندگی آدم عمق میبخشد؛ پیدایش کنید، شروع کنید و هرگز رهایش نکنید.
سال کودتا، ۱۳۳۲، در محله نوغان کوچه «حمام باغ» به دنیا آمدم. به محله ما «بحره» میگفتند. جوی آبی بود که در محله جریان داشت. از سپیده صبح تا گرگومیش غروب، زنهای محله پای این جوی یا ظرف میشستند یا به رختشویی مشغول بودند.
ما بچهها هم همان حوالی مشغول بازی الکدولک، هفتسنگ، جوزبازی و توشلهبازی بودیم؛ تفریحات بچههای دیروز همینها بود. مثل الان نبود که هر کسی یک کامپیوتر و گوشی داشته باشد و تمام زندگیاش در آن خلاصه شود. پسرها صبح تا شب بیرون خانه، به جستوخیز و بازی مشغول بودند، خانهنشینی بیمعنا بود.
قصه رفتنم به سمت کشتی هم از همین بازیها شروع شد. دروازهای بود نزدیکی خانه ما به نام «دروازهقلی» نزدیک ساختمان قدیم راهآهن که با محله ما کمتر از هزارمتر فاصله داشت. عصرهای تابستان که میشد با بچهها برای بازی توپزنجیر یا پلهبازی به این دروازه میرفتیم.
حاجحسن مختاری نامی بود در محلمان که از قدیمیهای نوغان بود. عصرها که میشد بچهها را جمع میکرد تا با هم کشتی بگیرند. هرکسی که همه را میزد یکی دو قران به او جایزه میداد. آدم دستبهخیری بود و صدالبته عاشق کشتی.
محلی بود بهنام «گودال» کنار کنتور نفت که بعدها شرکت نفت (چهارراه مقدم) نام گرفت. قدیم به آنجا «حسینآباد قاینیها» هم گفته میشد. حاج مختاری من و یکی دو تا از بچههای محله را که در نظر او از خوبهای کشتی محله خودمان بودیم، میبرد به گودال برای کشتیگرفتن با کشتیگیران دیگر محلات؛ کشتی باچوخه. هدف یک زورآزمایی ساده و جوانمردانه بود. بردوباخت ما مهم نبود.
ضمن اینکه آن زمانها وزن زیاد مهم نبود. به جثه دو طرف نگاه میکردند اگر تقریبا همجثه بودید شما را با هم روبهرو میکردند؛ حالا چهارکیلو بالاتر و پایینتر، مهم نبود.
هرکسی حریفش را میبرد به او جایزهای میدادند که تشویق شود. یک مبارزه سالم که جمعه تا جمعه، تمام ذهن ما را پر میکرد. خود حاجحسن هم در محله همین رویه را داشت؛ با جوایز و دستخوشهایی که به بچهها میداد آنها را به ادامه ورزش، بهخصوص کشتی تشویق میکرد.
در محله ما و به تشویق حاجحسن خیلیها کشتی میگرفتند، اما خوبها انگشتشمار بودند. اکثر بچهها تفننی کشتی میگرفتند. داستان، اما برای من و چند نفر دیگر جدیتر بود. همین بازیها و زرورآزماییهای کودکانه من را به کشتی علاقهمند کرد.
سالن باشگاه کشتی راهآهن آن سالها در قسمت دپوی راهآهن بود. من بعضی شبها برای تماشا به آنجا میرفتم، اما درب باشگاه همیشه بسته بود. بچهها و نوجوانان را راه نمیدادند.
یک عباسآقانامی بود که نظافتچی باشگاه محسوب میشد. او همیشه ما را از اطراف سالن میراند؛ میگفت «برو بچهجان اینجا نمان». سالن محل تمرین بزرگسالان بود. من اغلب از درز درب تمرینشان را تماشا میکردم. اکثر خوبهای کشتی مشهد که جزو خوبهای کشتی کشور هم بودند به این باشگاه میآمدند.
کار هر روزه من، چندساعت ایستادن پشت درب ورودی همین سالن بود تا اینکه یک روز پهلوان احمد وفادار وقتی میخواست وارد باشگاه شود، پرسید «چی میخوای پسرجان هر روز اینجا ایستادی؟»
گفتم: «پهلوان! دوست دارم کشتی را از نزدیک ببینم، اما اجازه نمیدهند». پهلوان وفادار من را با خودش به داخل سالن برد و این اولین حضورم داخل یک سالن کشتی بود؛ اولین حضوری که با تماشای کشتی گرفتن چند نفر از بزرگان کشور بود.
با محبتهای پدرانه حاجحسن مختاری و محبت آن روز پهلوانوفادار بود که من شیفته منش پهلوانان کشتیگیر شدم. از طرفی پدرم که خودش باستانیکار بود بدش نمیآمد من کشتی را انتخاب و ادامه دهم.
برای همین آمد و با پهلوانوفادار صحبت کرد تا اجازه دهد در کنار کشتیگیرهای شهر نرمش کنم. پهلوان وفادار قبول کرد، اما، چون جثهام نسبت به دیگران کوچکتر بود و به اصطلاح ضعیف بودم، اجازه تمرین نمیداد. من فقط نرمش میکردم، اما تمرین کشتی در کار نبود.
حدود یکیدو سالی که گذشت، کمکم بدنم فرم آمد و بهنوعی آماده کشتی شدم. آنجا بود که برای نخستینبار روی تشک کشتی گرفتم و تمرین کردم. عضویت در باشگاه راهآهن مشهد را از همینجا آغاز کردم؛ بین ۱۹و ۲۰سالگی.
آنزمان هر پهلوانی که در مشهد بود به باشگاه کشتی راهآهن آمدوشد داشت. حاجیمحمد خادم مربی ما بود. احمد وفادار، حاجیصحرایی، فخرایی، عباس گلمکانی، احمد بهمنی و... که همه از خوبهای استان بودند، برای تمرین به باشگاه راهآهن میآمدند.
باشگاه دیگری هم برای کشتی بود؛ باشگاه «خیام». کسانی مثل زرینی، محمد رسولی و صارمی که در باشگاه راهآهن خوب بودند برای تمرین به آن باشگاه هم میرفتند. باشگاه خیام ایستگاه سراب بود که بعدها شد سالن بوکس.
من هم هفتهای یکبار از پهلوان وفادار اجازه میگرفتم تا برای تمرین به آن باشگاه بروم و با کشتیگیرها آن باشگاه هم تمرین کنم؛ آقای محمدیان مربی آنجا بود. این شکل تمرین در دو باشگاه بچهها را برای مسابقات انتخابی استان و قهرمان کشوری آمادهتر میکرد.
سالهایی که در باشگاه کشتی میگرفتم به حدی رسیده بودم که بشود رویم حساب کنند. برای همین برای حدود هفتسال جزو تیم جوانان و بزرگسالان مشهد در مسابقات استانی انتخاب میشدم و در ادامه گاهی بهعنوان عضو تیم استان در مسابقات کشوری شرکت میکردم.
من بهنوعی ذخیره آقای قشنگ بودم؛ اغلب اوقات او نفر اول مسابقات بود و من نفر دوم. من در تمام مسابقات بهجز پهلوانقشنگ همه حریفهایم را خاک میکردم، اما زورم به او نمیرسید؛ کشتیگیر و انسان خوبی بود و هست.
حسن وزیرنژاد، تیموری، چنگیز عامل، قشنگ، عفتدار، مسعود خوشدل، هادی عامل و خیلیهای دیگر همدورههای من بودند که در میان آنها کسانی، چون قشنگ، چنگیز عامل و عفتدار قهرمان کشور هم بودند.
شروع کارم در وزن ۵۷ کیلوگرم کشتی گرفتم. مسابقات استانی بود که در مشهد به محمد خاکنشین باختم و دوم شدم. بعدها رفتم ۶۲ کیلوگرم و بعدتر هم ۶۸ کیلوگرم. البته در وزن بالاتر هم کشتی گرفتم. مثلا جام چندجانبهای بهنام «آریامهر» در بندرعباس برگزار شد که من در وزن ۷۴ کیلوگرم مقام سوم کشور را کسب کردم.
آقای رستمی، رئیس وقت تربیتبدنی بود. همانطور که گفتم اولینکشتیهایی که گرفتم توانستم مقام دوم استان را کسب کنم. بعد آن بود که آقای رستمی من را به اداره تربیتبدنی راهآهن برد و یک ست ورزشی مخصوص کشتی به من داد؛ دو بند، کفش، ساک و... بعد هم سفارش کرد تربیتبدنی راهآهن ماهی ۵۰ تومان به من مقرری بدهد.
این امتیاز را از آنجهت به من داد که تا حدودی از وضعم باخبر بود، میدانست هم درس میخوانم و هم در باشگاه تمرین میکنم. راستش را اگر بخواهید مشوقم برای ادامه کشتی حرفهای همین محبتها و حمایتهای آقای رستمی بود.
نکته جالب در زمانی که من کشتی میگرفتم شیوه انتخاب برای مسابقات بود. راستش تا پای قطار و لحظه اعزام تیم هم مسابقه انتخابی برگزار میشد. مهدوینامی بود که برنامه انتخاب بچههای تیم راهآهن با او بود. اینطور نبود یک نفر بیاید در مسابقه اول شود و برای مسابقات بعدی برود.
بعد از انتخاب حتی اگر کسی میآمد و ادعا میکرد میتواند حریف باشد، مجدد کشتی میگذاشتند. کشتیها هم ۹ دقیقهای بود؛ سهتا تایم سهدقیقهای. الان دو تا سه دقیقه است. در این بین مربیانی مثل خادم، وفادار و فخرایی هم بودند که نظارت خوبی روی تمرین و مسابقات بچهها داشتند و انصافا دلسوزانه کار میکردند.
هفتسال عضو تیم جوانان و بزرگسالان استان بودم. در مشهد اول میشدم و برای مسابقات استانی حضور پیدا میکردم. حدود چهارسال بعد از آقای قشنگ که همیشه نفر اول بود، در مسابقات انتخابی جایگاه دوم را کسب کردم.
در همه این سالها فقط در سالن کشتی راهآهن تمرین کردم و برای این باشگاه کشتی گرفتم. دوره کشتی من فرازوفرودهای زیادی داشت.
اولینبار که در مسابقات جوانان ایران شرکت کردم با یک باخت به یدالله اعتصامی (گزارشگر کشتی) مقام چهارم کشور را کسب کردم. یکسال هم مقام سومی کشور را از آن خود کردم، اما شرایطم طوری نبود که تمام ذهنم متمرکز ورزش و کشتی باشد؛ اغلب کشتیگیران آن زمان شرایط کاری سختی داشتند.
عمویم تا قبل از خرابیهای اطراف حرم دور فلکه حضرتی مغازه لباسفروشی داشت که من هم بر دست او کار میکردم. کت و شلوار و پالتودوزی داشت. یک دست کتوشلوار آن زمان ۲۰ تا ۲۵ تومان بود؛ اما پالتو کمیگرانتر، ۳۵ تا ۴۰ تومان بود.
اکثر شاگرد مغازهها روزمزدی کار میکردند، اما ازآنجاکه عمویم کشتی را دوست داشت خیلی برایم احترام قائل بود. یکبار هم نشد سر دستمزد و حقالزحمه حرفی بزند، آخر هفته میگفت «هر چقدر لازم داری بگو به تو بدهم».
سالها بعد، همان اوایل سال ۵۷ ماشینی به ۸ هزار و ۵۰۰ تومان خریدم و شدم راننده. داستان رانندهشدنم هم از این قرار است که در یکی از مسابقات استانی اول شدم. خوب هم اول شدم. حاجیخادم من را برد پیش سرهنگ مشیری که رییس راهنماییرانندگی وقت بود.
سرهنگ از من پرسید: شغل شما چیه؟ گفتم: خیاطی. تشویقی یک گواهینامه پایه ۲ به من داد. البته قبلا در آزمون علایم قبول شده بودم و فقط مرحله عملی مانده بود. گواهینامه را که گرفتم، رفتم سراغ خرید یک ماشین. از قِبَل همان ماشین ابتدا صاحب خانهای شدم در نزدیکی حرم و بعدها هم مهمانپذیرم را خریدم.
فرق کشتی قدیم با الان در این است که کشتیگیرهای قدیم همه پهلوان بودند و برای برتری در کشتی زحمت بسیاری میکشیدند. الان تا یکی از دو طرف، پایش از خط بیرون میرود یک امتیاز از دست میدهد.
مسابقات ۹ دقیقهای و نفسگیر بود. هرکسی که وارد تشک کشتی میشد واقعا کشتیگیر بود و پهلوان. اما کشتی الان طرف میرود وسط تشک فقط به فکر این است حریف را از تشک بیرون ببرد و یک امتیاز بگیرد. فن درست و حسابی در کشتی امروز کمتر دیده میشود.
شگرد من در کشتی فن، یکخم و دوخم بود. درختکن میکردم. بهترین فنی که زدهام گمانم در اولین مسابقات قهرمانکشوریام بود. به همین آقای یدا... اعتصامی از تهران. دو سهبار او را با درختکن از زمین کَندم اگر چه در ثانیههای آخر کنار تشک گیر افتادم و کشتی را واگذار کردم.
آن زمان در مشهد فقط مسابقات انتخابی استان و قهرمان کشوری برگزار میشد و یک کشتی پهلوانی هم بود. خود من اولین مسابقاتی را که از نزدیک دیدم مسابقات قهرمانی کشور بود در سالن مهران. آن زمان به آنجا میدان دوچرخه میگفتند.
در آن مسابقات محمد رسولی، محمد غفاری، حاجیخادم و محجوب کشتی گرفتند. آن روزها مردم پشت درب سالن مهران برای گرفتن بلیت صف میکشیدند. مردم قدیم استقبال خوبی از ورزش کشتی داشتند، اما الان کمتر استقبال میکنند.
* این گزارش پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶ در شماره ۲۶۲ شهرآرا محله منطقه ثامن به چاپ شده است.