همکارانش او را به خوشخلقی میشناسند. غلامحسین سیاری کارمندشهرداری منطقه یک است و ساکن محله زرکش. مرد پنجاهوچهارسالهای که جواب هر سؤالت را با خندههای گاه و بیگاهش میدهد. او در روستای یزدانآباد قوچان به دنیا آمده و ترکزبان است.
سیاری سال۷۰ ازدواج کرد و چون روستا مانند قبل رونق نداشت، به مشهد کوچ کرد. از همان سال هم زمینی در محله کال زرکش خرید و همانجا ساکن شد. او ماجرای ازدواجش در روستا و رسوم مربوطبه آن را برایمان تعریف میکند.
عمو غلامحسین با دختر همسایهشان در روستا که از اقوام دورشان هم بود و مهریهاش ۱۰۰ هزارتومان بود، ازدواج کرد. آنطورکه تعریف میکند، قدیمترها عروس همه جهاز را میخرید، اما بابتش شیربها میگرفت.
سیاری میگوید: از سربازی که برگشتم، برایم آستین بالا زدند. وقت عروسی، خانواده همسرم با ۷۰ هزارتومان جهیزیه را خریدند. آن وقتها به همه لوازم عروس روبان قرمز میبستند؛ هم شگون داشت و هم مشخص میشد کدام وسیله را عروس آورده و کدامش هدیه است.
او که حالا سه دختر دارد و هفتنوه، اینطور از مراسم عروسی تعریف میکند: قدیم عروس جدا مراسم میگرفت و داماد جدا. شب قبلش هم حنابندان داشتیم که آن هم جدا برگزار میشد. یک هفته قبل از عروسی، خانواده داماد، برنج، قند، روغن، گوسفند، حنا و... تهیه میکرد و به خانه عروس میفرستاد. در اصل خرج هردو مراسم با داماد بود.
سیاری از عروسیهایی میگوید که سهشبانهروز طول میکشید و صدای ساز و دهلش روستا را برمیداشت؛ «آن وقتها مثل حالا نبود که یک تالار بگیرند و بعضی اقوام را دعوت کنند و تمام. همه اهالی روستا دوتا سه روز صبحانه، ناهار و شام خانه عروس و داماد بودند. عروسی ما زمانی بود که کمکم داشت این رسم ور میافتاد.»
روز عروسی، حیاط خانه پدری عموغلامحسین را جارو کردند، فرش پهن شد و چادر عشایری علم کردند. عصر بعداز اینکه ناهار میهمانان داماد را دادند، همه با قوشمه و تنبک به طرف خانه عروس راه افتادند و عروس را به خانه داماد بردند.
رسمی در بعضی از شهرهای خراسان هست که وقتی جهاز عروس را به خانه داماد میبرند، از لوازم منزل پدری عروس چیزی دزدیده میشود. درواقع دزدی به حساب نمیآید، چون همه از رسم خبر دارند و حتی بپّا هم میگذارند که وسیلهای که دزدیده میشود، شیء نامناسبی مثل آفتابه یا سنگپا و... نباشد. مردم بر این باورند که با برداشتن این وسیله، عقل عروس را میدزدند و او دیگر به خانه پدری دلبستگی زیادی ندارد.
سیاری درباره این رسم میگوید: برادرم قصد داشت عقل عروس بدزدد. چون قوم و خویش بودیم، برادر همسرم از او خواست زیر پنجره و در حیاط منتظر بماند تا برایش وسیلهای بیاورد. برادرم خوشحال بود که بیزحمت عقل عروس به او میدهند.
برادر همسرم صدایش زد که بالا را نگاه کند و قابلمهای را بهعنوان عقل عروس بگیرد. همین که برادرم سرش را برگرداند، یک قابلمه پر از خاک و زغال روی سرش ریختند. کل هیکلش سیاه شده بود (میخندد).