
دستت را میگذاری روی مرزیترین نقطه وجودت. یک حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن، سلام میدهی چشمت غرق در تماشای گنبد طلا میشود، احساس تازگی، اندیشههای خستهات را فرا میگیرد.
زیرلب زمزمه میکنی یا غریبالغربا حواست به من هست؟ شکوه حرمش از هرسو که بنگری چشمنواز است و هر دردمندی، سالخورده، میانسال یا خردسال، رو به سویش دارد. پیرامون پنجره فولادش آکنده از عاشقانی است که دل به غیر عشق او نسپردهاند و امیدی جز از بارگاه او ندارند و احساس و ارادتشان را با صلوات یا اشکهای روان و زلال به دل امام غریبشان میرسانند و منتظر میمانند تا نگاه مهربانش، شفای جسم و جانشان شود.
این روزها، روزهای کرامت امامی است که راضی است به رضای پروردگارش و عاشقانش راضی به رضای او. به مناسبت میلادش سراغ خانم زهرا برداش رفتیم که اثرات کرامت و لطفالهی امام رضا (ع) همواره در زندگی اش جاری بوده و هست.
در خانوادهای مذهبی متولد شده است و از همان کودکی در انجام مناسک دینی خود سختکوش و با ایمان بوده است. با مادرش به حرم میرفتند. خانوادهای یکدل و شکرگزار دارد. زبانش از شکر نعمات لحظهای خالی نمیماند، معتقد است خراسانیها علیالخصوص مشهدیها تنها پناهشان علیبنموسیالرضا (ع) است.
در تمام مراحل زندگیاش کرامات امام رضا (ع) را درک کرده و جز آقا و سرورش به هیچکس پناه نبرده است و میگوید فقط امام رضا (ع).
زهرا برداش، متولد ۱۳۳۲روستای فارمد و بزرگ شده سمزقند است. خداوند به او هشتپسر میدهد که البته یکی از آنها را در همان سنین کودکی به خاطر بیماری از دست میدهد و امانتی را که خدا به او داده به صاحبش برمیگرداند «سال ۵۱ با همسرم که ارتشی بود ازدواج کردم و به تهران رفتیم. اوایل سال ۶۲ به بیرجند آمدیم و بعد از یکسال دوباره به مشهد برگشتیم و ساکن خیابان پنجتن شدیم. از سال ۷۳ساکن محله استاد یوسفی هستیم و شکرخدا روزهایمان را سپری میکنیم.»
۱۲سالی است که همسرش به رحمت خدا رفته است. ابتدا از شفای پسرش محسن که متولد ۶۹ است و الان دانشجوی الکترونیک است، میگوید: «ماه رمضان سال ۷۳ بود محسن چهارسال داشت. چند روزی بود که بهشدت حالش خراب بود و هیچ غذایی نمیتوانست بخورد حتی چند قطره آب، مدام به دکتر میبردمش و داروهای مختلفی را که داده بودند به او میدادم، ولی افاقه نمیکرد، سراغ داروهای خانگی رفتم، ولی همچنان استفراغ داشت.
بچهام بیحال و بیرمق بود. یک شب قبل افطار تصمیم گرفتم دوباره او را به دکتر ببرم، ولی دیدم دارو و دواها هیچ اثری نداشته است همین طور که او را بغل گرفته بودم، مسیرم را به سمت حرم تغییر دادم و برای زیارت رفتم داخل صحن.
دلم بهشدت شکسته بود و بچهام داشت از دستم میرفت مثل پرکاه شده بود. وقتی خواستم کفشهایم را تحویل کفشدار بدهم، کفشدار که حال خرابم را دید گفت مادر التماس دعا. به خاطر ماه مبارک و نزدیکبودن به افطار، نزدیک ضریح خلوت بود و زائران کمی آنجا بودند، محسن را نزدیک ضریح روی پارچهای که دورش بود گذاشتم زمین و با آقا شروع کردم راز و نیاز و زیارتخواندن.
از خود آقا شفای پسرم را خواستم. نزدیک من خانمی ایستاده بود که اصرار داشت آرام باشم، به او گفتم کاری به کارم نداشته باش و بگذار راحت باشم. دوباره شروع به خواندن دعای توسل کردم. در حال خواندن بودم که دوباره همان خانم صدایم کرد. در حالی که به شدت گریه میکردم گفتم تو را به خدا کارم نداشته باش که گفت بچهات را نگاه کن.
یکدفعه دیدم محسنم صدایم میکند "مامان، مامان! من تشنمه. " نفهمیدم چی شد. بچهام که تا آن موقع بیحال بود و نمیتوانست چیزی بخورد حالا آب میخواست. رفتم سراغ سقاخانه و شیشه شیرش را پر از آب کردم و به او دادم. زیارتم را تمام کردم و در راه برگشت سوار اتوبوس شدم. یکی از مسافران خانمی بود که دستش نان داشت و تکهای را به محسن داد. پسرم آن تکه نان را خورد و هیچ مشکلی برایش به وجود نیامد.»
نفهمیدم چی شد. بچهام که تا آن موقع بیحال بود و نمیتوانست چیزی بخورد حالا آب میخواست
«ماه رمضان سال گذشته دست راستم به شدت درد گرفت، طوری که خودکار را نمیتوانستم دردستم نگه دارم یا حتی انگشتانم را تکان بدهم. نزدیک یک ماه این درد را تحمل کردم، شبها از درد فریاد میکشیدم و گریه میکردم. دارو و دواها هیچکدام تأثیر نداشت. گردنم را نمیتوانستم بچرخانم.
هر روز هم حالم بدتر میشد. حتی نمازم را بچهها کمک میکردند و مهر را برایم تا پیشانی بالا میآوردند. نزد دکترهای زیادی رفتم و هرکدام عکس و MRI من را که میدیدند میگفتند باید عمل بشوم در غیراینصورت هر کدام از عصبها که قطع شود، دستم از کار خواهد افتاد.
عروسم که خودش در بیمارستان کار میکند یک وقت از دکتر برایم گرفت، دکتر تستهای مختلف از دستم گرفت و مطمئن شد که باید عمل کنم و گفت وضعیت مهرههای سهوچهار گردن شما طوری است که باید عمل شود.
پسرم، علی، همراهم بود و سؤالهای مختلف از دکتر میپرسید اینکه خودتان عمل میکنید؟ نتیجه چه میشود؟ ضمانت میکنید که بعد از عمل خوب بشود؟ آقای دکتر گفت شما چقدر سؤال میپرسی گفت خودم عمل میکنم و بعد از آن تا ۲۴ساعت تحت نظر باید باشند تا مشکلی برایشان پیش نیاید. دوباره پسرم سؤال پرسید که میشود من یا خانمم که همکار شما است در اتاق عمل باشیم دکتر گفت نه نمیشود.
پسرم که نگران بود گفت خب من از کجا مطمئن شوم که حال مادرم خوب میشود دکتر گفت، چون سن بیمار، بالا است، من هیچ تضمینی نمیدهم ممکن است خوب بشود و ممکن است در عمل مشکلی پیش آید. این را که گفت خندهای کردم و گفتم نمیشود درد من با دارو رفع شود که دکتر گفت نه.
آن لحظه یاد حرف پسر کوچکم افتاده بودم که گفت مادر میروی باید سالم برگردی و من هم به او گفته بودم که چیزی نیست هر چه خدا بخواهد، همان میشود. قرار شد فردای آن روز دوباره برای گرفتن عکس و بستری به بیمارستان برویم. نیمه شب بود، دلم شکسته بود به پسرم علی گفتم مادر مرا زیرگذر حرم میبری و او قبول کرد و من را از سمت میدان برق به سمت حرم برد.»
جانم به قربان امام رضا (ع) که اقیانوسی از محبت هستند. نمیگویم دریا، چون دریا ذرهای از اقیانوس است. هر چه بگویم کم گفتهام. «در ماشین بودیم و دائم پسرم نگاهم میکرد. گفتم پسرم چیزی نیست، نگران نباش، ولی خانمش که میدانست دردم چیست.
از آنجایی که یک هفته در خانه پسرم بودم به خوبی در جریان دردهای من و دکتر رفتنها بود. رسیدیم به زیر گذر حرم امام رضا (ع) شروع کردم بلند سلامدادن و بعد هم خواندن زیارت خاصه امام رضا (ع)، در دلم شروع کردم به صحبت با آقا و خواستن شفای همه مریضها. با زبان بیزبانی صحبت میکردم و بچهها، دوست و آشنا را به ایشان سپردم. میگفتم اگر صلاح است که اینطوری بروم، چشم آقا، فقط بدانید که من از کودکی عاشق شما بودم و ما خراسانیها جز شما کسی را نداریم.»
قطرات اشک بر صورت خانم برداش جاری میشود و ادامه میدهد: «هر وقت و هرجا گنبد ایشان را میبینم، دعای توسل میخوانم. به همین دلیل شروع کردم به خواندن دعای توسل. علی، سه دور، من را در زیرگذر دور داد. رو به آقا کردم و در دلم گفتم دوست ندارم از شما جدا بشوم و اگر بعد از عمل برگشتم دوباره این عهد و پیمانم با شما باقی خواهد ماند و دعای توسل را میخوانم.
اما اگر برنگشتم شما ضامن آهویی پس ضامن خانواده و نسلم باشید. دور آخر را که زد برگشتم از سمت دیگر نگاهی کردم و گفتم نمیدانم آقا این نگاه آخر است یا نه و برای اینکه پسرم از حال منقلبم ناراحت نشود بلند گفتم آقا این زیارت را از من قبول کن. نزدیک به ساعت دوصبح به خانه رسیدیم. مانده بودم که چکار کنم. بخوابم یا نه، چون روز قبل بیدارخوابی کشیده و شدید خسته بودم.
دراز کشیدم، ولی با خود گفتم اگر بخوابم، ممکن است خوابم ببرد و باید برای سحر، بچهها را بیدار کنم؛ بنابراین بلند شدم و نماز و دعای توسل خواندم. بچهها را بیدار کردم، سحری خوردند و بعد از نماز خوابیدند. میخواستم زیارت عاشورا بخوانم که دوباره دردم شدید شد. در رختخوابم نشستم و کنار دیوار تکیه زدم، زیارت عاشورا را خواندم. ناگهان خوابم برد.
یک آن از جا پریدم، گردنم به همان سمتی که مشکل داشت، افتاده بود هول کردم و با دست پتو و بالش را کنار زدم. یادم بود که دکتر گفته بود تا زمان عمل احتیاط کنم و گرنه با آسیبدیدن عصبها دیگر نمیشود کاری کرد. حس کردم یکی میگوید دستت را نگاه کن، به خودم آمدم و دیدم که دارم با دستم کار میکنم و دردی ندارم. رفتم تلفن بیسیم را برداشتم، زنگ زدم به علی. پسرم فکر کرده بود زنگ زدهام تا به بیمارستان برویم.
پشت تلفن داد میزدم، امام رضا (ع)، زیرگذر، دستم. حس میکردم که ۱۰۰نفر در خانه ما مولودی میخوانند. گفتم علی جان دستم خوب است. تلفن را قطع کرد و به سمت خانه ما آمد. محسن و برادرکوچکترش را صدا کردم و گفتم بیایید مچ بندازیم. دستشان را فشار میدادم بچهها باورشان نمیشد که از یک شب تا صبح دستم اینطوری خوب بشود.
فکر میکردند لحظهای و موقت خوب شده است. علی رسید، از خوشحالی فریاد میزدم علی، امام رضا (ع)، دستم، زیرگذر. گفتم به عروسم زنگبزن و بگو قرار عمل را کنسل کند. اولش دکتر ناراحت شده بود، ولی بعد که عکسهای جدید را دید متوجه شد که دستم دیگر نیازی به عمل ندارد و با دارو، درد مختصرش هم رفع میشود. دوباره یک MRI از دستم گرفتند. در عکس مشخص بود که نیاز به عمل ندارم. به پسر دیگرم که حدود ۲۰سال خادم امام رضا (ع) است زنگ زدم و گفتم از طرف من امام رضا (ع) را زیارت کن تا دوباره خودم به زیارتشان بروم.
هرچه دارم از آقا علیبنموسیالرضا (ع) است و لطفی که به من داشتند. هروقت و هر زمان به خودشان رو کردم، جز لطف و مهربانیشان چیزی نصیبم نشد. همیشه به بچههایم میگویم هرچه در خانه تمام میشود، سفری میخواهید بروید و قبل از انجام هرکاری از خود آقا بخواهید تا برایتان برساند و بعد اقدام کنید.
قرآن خواندنم را هم از خود آقا خواستم. «به یاد دارم در یک مجلسی بودم و برای خانمی در آنجا شروع کردم به خواندن قرآن. او به خاطر اشتباهم در تلفظ، مسخرهام کرد. خیلی ناراحت شدم و رفتم زیارت آقا. آنجا از ایشان خواستم که کمکم کنند تا قرآن و زیارت نامهشان را روان بخوانم.
پس از آن به خاطر کار همسرم رفتیم تهران. سال ۵۸ بود و در شهرک قدس زندگی میکردیم. از طرف امام رحمها.. علیه، حاج آقا عجمی را از قم برای تدریس روخوانی قرآن به تهران فرستاده بودند. حدود ۳۵ نفر از خانمهای شهرک را جمع کردم و در کلاس یکماهه حاج آقا عجمی شرکت کردیم. ایشان خیلی تشویقم میکردند و به من میگفتند هروقت سؤال دارید، بپرسید تا مشکلتان رفع شود. در خواندن کسره کلمات، مشکل داشتم و همیشه به من توصیه میکردند که «بخوان تا موفق شوی و تو میتوانی» تشویقهای ایشان نتیجه داد و در حال حاضر راحت و روان به لطف و کرم خود آقا علیبنموسیالرضا (ع) قرآن میخوانم.
همان موقع حاج آقا عجمی یک امتحان از ما گرفتند و برگهها را به قم بردند و به امام (ره) نشان دادند. ایشان هم زیر برگهام نوشته بودند موفق باشی. یک ساعت کتابی کوچک از ایشان به یادگار دارم. زمانی که در تهران به خاطر شغل و مأموریتهای همسرم که ارتشی بود، زندگی میکردیم، فعالیتهای قرآنی مختلفی انجام میدادم از جمله اینکه با سهتا از همسایهها جلسه قرآن برگزار کردیم.
سال ۶۲ که به مشهد بر میگشتیم، تعدادمان به ۱۰۰نفر رسیده بود. زمان جنگ در بسیج و حسینیه ارشاد هم فعال بودم و اقلام مورد نیاز جبهه مثل لباس، پتو و پوشاک را با کمک سایر خانمها بستهبندی میکردیم و به وسیله یک کامیون به جبهه میفرستادیم. وقتی که به مشهد برگشتیم، جلسات قرآنخوانی را با کمک همسایهها در محله پنجتن برگزار کردیم و خدا را شکر خیلیها همانجا توانستند با قرآن انس بگیرند. البته جلسات هنوز دایر است و هر وقت بتوانم روزهای سهشنبه در جلساتشان شرکت میکنم. در محله استاد یوسفی هم با عروسم به مسجد حضرت ابوالفضل (ع) و المنتظر (عج) میرویم.»
دوباره اشک در چشمانش حلقه میزند و با گریه بیشتری میگوید: «هرچه دارم از لطف و کرم امام رضا (ع) است. نفسی که میکشم و خانواده خوبی که دارم، همه از لطف خدا و امامش است. همیشه به بچهها میگویم از خواب که بلند میشوید به آقا سلام بدهید و قبل از هرکاری، ایشان را یاد کنید و بگویید السلامعلیک یاسلطان خراسان. در واقع هر فردی اگر دنیا میخواهد و اگر آخرت میخواهد باید شکرگزار باشد. نماز شکر بخواند و به یاد قرآن و اهل بیت (ع) باشد. بعد از آن هم متوسل شود به امام رضا (ع)، امام رضا (ع)، امام رضا (ع)».
* این گزارش چهارشنبه ۳ مرداد سال ۹۷ در شماره ۳۰۰ شهرآرامحله منطقه ۱۰ منتشر شد.