کد خبر: ۵۰۹۰
۱۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰
بازار آچاربه‌دست‌های مهرآباد غریب مانده است

بازار آچاربه‌دست‌های مهرآباد غریب مانده است

بازار تعمیرات خودرو مهرآباد سابقه ساخت ۱۰ ساله و شاید هم بیشتر دارد و تعداد واحد‌های تعمیرات خودرو به ۲ هزار واحد می‌رسد.

«آچاربه‌دست‌ها با درآمد میلیونی» این جمله و عبارت آشنا را داشته باشید و کمی حوصله کنید و همراهمان باشید تا ببینید آدم‌هایی که هنوز هم با این باور در ذهن ما نشسته‌اند، سرنوشتی پیدا کرده‌اند که خیلی خوشایند نیست و ما تصمیم گرفته‌ایم به بهانه روز اصناف هم که شده است، برای احساس آرامششان کاری کنیم. اینکه به ما اعتماد کنند و حرف بزنند، خودش کلی است.

افرادی که شاید تحصیلات زیادی نداشته باشند، اما به‌تجربه کارشان را یاد گرفته و استاد شده‌اند و توانمندی‌های خوبی دارند که می‌شود روی این توانمندی‌ها در یک منطقه کم‌برخوردار حساب کرد، اما سرخورده شرایط اقتصادی اش شد و شاید حق هم داشته باشند آن‌ها که می‌گویند: ما در این نقشه جغرافیایی شهر، غریب مانده‌ایم.

مقصدمان شهرک صنعتی ثامن است، در حوالی مهرآباد و توی کوچه‌های کرامت و قصدمان، همراهی با تعمیرکاران خودرو که زیر آفتاب داغ این روز‌ها به انتظار لقمه‌نانی برای سفره عیال و فرزندانشان نشسته‌اند، اما گاه روزشان بدون مشتری تمام می‌شود و مجبورند دست خالی کرکره مغازه را پایین بکشند و شرمنده، راه خانه را پیش بگیرند؛ البته بعضی‌هایشان هم برای گریز از این شرایط، متوسل به وسیله زیر پایشان برای کسب درآمد شده اند.

مسعود سودمند، نماینده کسبه، همراهمان است؛ آشنا به محدوده و محل و مشکلات آن‌ها. تاکید می‌کند ازطریق رسانه‌مان، کاری برای صنفی بکنیم که شرایط اقتصادی خوبی ندارند و به رکوردی ناخوشایند گرفتار شده‌اند.

با توضیحاتی که سودمند درباره ویژگی‌های بازار تعمیرات خودرو می‌دهد، دستمان می‌آید که سابقه ساخت این مجموعه به ۱۰ سال پیش و شاید هم بیشتر می‌رسد. مجموعه‌ای که برای سامان‌دهی مشاغل مزاحم داخل شهری پاگرفت و اوایل کار قوت چندانی نداشت. برخی مغازه‌ها خالی بودند و، اما حالا این‌طور نیست.

سودمند این را هم به توضیحاتش اضافه می‌کند که مکانیکی از شغل‌هایی است که هنوز به‌صورت سنتی باقی مانده است و معمولا افراد به‌صورت تجربی آن را می‌آموزند.

جای خالی خودرو در بازار تعمیرات آن

هوای این حوالی گرم‌تر است و آخرین ماه بهار مخلوط شده است با رخوت گرما و خلوتیِ مجتمعی که به‌خاطر نام و عنوانش هم باید شلوغ‌تر از این حرف‌ها باشد.راننده، پا را که روی ترمز می‌گذارد، یعنی رسیده‌ایم. تعمیرکاران خودرو حق هم دارند این وقت روز از دیدن یک خانم متعجب شوند.

شاید هم همین موضوع (حضور یک زن در بازار تعمیرات) است که برای دانستن علت آن کنجکاوشان می‌کند، وگرنه تمایل چندانی برای گفتگو ندارند و می‌خواهند توی حال خودشان بمانند و سرشان را به حساب‌وکتاب دفتری گرم می‌کنند.

اولش به زحمت برخی اطلاعات را می‌گیریم. یکی از آن‌ها می‌گوید: تعداد واحد‌های تعمیرات خودرو که درزمینه جلوبندی، نقاشی اتومبیل، تعمیر ترمز و کلاچ و گیربکس است، به ۲ هزار واحد می‌رسد؛ البته این آمار با احتساب واحد‌های دیگرِ مجموعه صنعتی در آن طرف صدمتری است. خیلی هم دقیق نیست و کمی بالاوپایین دارد.


بازار آچاربه‌دست‌ها تعمیرات خودرو مهرآباد غریب مانده است

درآمدی که مقایسه‌شدنی نیست 

مغازه‌ها در یک راسته اصلی قرار گرفته‌اند که محدوده اطرافش باز است و از هر طرف، محل ورود و خروج است. کسبه آنجا می‌گویند قرار به محصورکردنش بوده است و بعد هم گذاشتن نگهبان که هنوز خبری نیست و اهالی مجتمع اعتراف می‌کنند که خودشان شب جرئت آمدن به مجموعه را ندارند.

یکی از آن بین با گلایه می‌گوید: تمام کنتور‌ها به سرقت رفته است و حتی به کابل‌های برق هم رحم نکردند. بعضی‌هایشان از آن آدم‌های گرمی هستند که خیلی راحت و بی‌هیچ دغدغه و واهمه‌ای، حرفشان را می‌زنند. بعضی‌ها اول تمایلی به حرف زدن ندارند.

دیگران هم دلشان لک زده است برای یک گوش شنوا تا سفره دلشان را باز کنند.یکی همان اول کاری می‌گوید: دم شهردار جدید منطقه گرم! چندین‌بار این حرف را تکرار می‌کند و بلافاصله پشت‌بندش می‌گوید: ما عاشق کسی هستیم که دل به این مردم محروم و کم‌بضاعت دارد. او نه ابرو به‌هم می‌کشد و نه لبخندش، ترفندی برای گول زدن ماست و تاکید می‌کند حالا که ما دسترسی مستقیم برای ارادت و تشکر نداریم، از این طریق می‌خواهیم بگوییم که بازهم مردم‌داری و مردانگی شما!

نام شهردار را نمی‌دانند و این‌طور وصفش می‌کنند: خدا خیرش بدهد!  دلسوز است.انگار کسبه قبل از این از دست پلمب کردن‌های شهرداری به تنگ آمده بودند که حالا برای مدارای شهردار با صنفشان، این‌قدر خوشحال‌اند.برای گفتگو با آن‌ها باید اعتمادشان را جلب کنیم.

یکی از کسبه در حوزه تعمیر ترمز و کلاج که روی صندلی و بیرون مغازه، زیر سایه درخت نشسته است، برای گفتگو کنجکاومان می‌کند، اما انگار تمایلی برای گفتن و شنیدن ندارد. کمی روی صندلی جابه‌جا می‌شود و می‌گوید: چه فایده‌ای دارد گفتن این حرف و حدیث‌ها؟

و بعد سرش را گرم دفتری می‌کند که روزهاست چیزی در آن ننوشته است و با حسرت، برگه‌های سال گذشته را ورق می‌زند و ادامه می‌دهد: خودتان قضاوت کنید؛ من از اول ماه مبارک رمضان تا حالا چقدر کار کرده باشم، خوب است؟
دیگر حرفی نمی‌زند. ما هم اصرار نمی‌کنیم. راهمان را کج می‌کنیم سمت دیگر؛ البته حقشان می‌دهیم که با شرایط اقتصادی حالا دل‌ودماغی برای حرف زدن نداشته باشند.

 

جواب کدام ارگان را بدهیم؟

سابقه مهدی جمالی در کار نقاشی اتومبیل، کم نیست. این را خودش نمی‌گوید. وقتی حرف از ۱۵ سال کار کردنش می‌آید، دستمان می‌آید که با یک آدم صاحب فن و متخصص در این حوزه روبه‌رو هستیم.

حرفش را جالب شروع می‌کند: به خدا اصلا آدمی سیاسی نیستیم و حرف‌های ما ربطی به سیاست و جناح و حزب ندارد، اما فکر کنید با این اوضاع خراب هر روز بخواهیم جواب دارایی و آب‌وفاضلاب و شهرداری را هم بدهیم. آخر ما که غریبه نیستیم؛ مسئولان مگر خودشان در این شهر زندگی نمی‌کنند؟ چرا انصاف به خرج نمی‌دهند؟

‌می‌گوید: یادمان نرود هرجای دنیا که باشیم، ایرانی هستیم و برادر و برابر. واقعا چرا ما باید این‌همه شرمنده همسر و فرزندمان باشیم؟

 

حمایت از تولید ایرانی با محصولات باکیفیت

فروشنده لوازم خودروی داخلی است، ولی حرف‌ها و گلایه‌هایش شبیه دیگر همکاران و فنی‌های بازار است. محمود خیرآبادی بازنشسته ارتش است و فروشندگی لوازم خودرو را از این نظر انتخاب کرده که حقوق بازنشستگی کفاف زندگی‌شان را با دو فرزند دانشجو نمی‌داده است.

او مثل خیلی‌های دیگر از گرانی رنج می‌کشد. برجستگی رگ‌های گردنش وقت حرف زدن، غیرتش را نشان می‌دهد. می‌گوید: خدا را شاهد می‌گیریم که بچه‌ها امور زندگی‌شان را با مسافرکشی می‌گذرانند و بعد چند نفر را صدا می‌زند تا شاهدی برای حرف‌هایش باشند؛ هرچند نیازی به این حرف‌ها نیست.

این حرف‌ها البته بارها‌وبار‌ها بیان شده است و می‌خواهد موضوعی مهم‌تر از آن را مطرح کند و توضیح می‌دهد: مسئولان کشوری که این همه روی حمایت از تولید داخلی تاکید دارند، آیا خودشان این محصولات را امتحان کرده‌اند؟ اوایل بنا به تقید و تعهدی که به کشور و مملکتم داشتم، تمام سعیم بر این بود که جز کالای ایرانی، نخرم و فروشی نداشته باشم، اما نشد که نشد.

می‌دانید چرا؟ غالب کار‌های تولید داخل را خریدار و مشتری‌ها برگشت می‌زنند. من وقتی می‌بینم یک تسمه پروانه ایرانی از سمت خریدار برگشت می‌خورد، دیگر حاضر نیستم اعتبارم را به خطر بیندازم. حرفم این است که اول باید روی تولید و کیفیت کالای ایرانی کار شود و بعد برای خرید آن تبلیغ شود. چرا تولیدکنندگان ما به فکر تولید محصولات باکیفیت نیستند تا نام محصول ایرانی به ذهن بماند؟


از بیکاری سر کاریم

جواد غلامی، جلوبندی‌ساز است. او اول از همه و قبل از شروع هر صحبتی می‌گوید: ما جزو اقشار بیکار جامعه هستیم و بیخود سر خودمان را گرم کرده‌ایم و بعد حرف دیگران را تکرار می‌کند. خیال می‌کنید یک ماه چقدر درآمد داشته‌ایم؟

از شدت عصبانیت منتظر هیچ عکس‌العملی از جانب ما نمی‌ماند و بی‌وقفه حرف می‌زند: دلمان خوش است که بیکار نیستم و سر کاریم. شاید مسئولان شهری هم همین باور و اندیشه را دارند که مدام برای ما مالیات تعیین می‌کنند. از خرج و هزینه اگو گرفته است که ما ضرورت پیاده شدنش را در این محدوده و برای مغازه‌دار‌ها متوجه نشده‌ایم تا مالیات دارایی و...

و بعد انگار که آرام‌تر شده باشد، مکثی می‌کند و بعد ادامه حرفش را می‌گیرد: نمی‌دانم این موضوع جای طرح و بیان کردنش را دارد یا خیر، اما حالا که وقتش پیش آمده است، بگذارید بگویم با اینکه متراژ مغازه‌ها و میزان آب مصرفی، معمولا بین تعمیرکاران یکسان است، بهای مصرفی کلی فرق دارد؛ مثلا از یک میلیون شروع می‌شود و تا ۲ میلیون هم می‌رسد و دلیل این موضوع را هم نفهمیده‌ایم.

عصبانیتش کمی فروکش می‌کند و آرام‌تر می‌گوید: این را هم بپرسید، ممنون می‌شویم.


پیشه‌ای که فراموش می‌شود

قدیم پدر و مادر‌ها تعطیلات تابستانِ بچه‌هایشان را با این کار‌ها پر می‌کردند تا هم کاری یاد گرفته باشند و هم خرج تحصیل و امور سالشان دربیاید، اما حالا کسی را پیدا نمی‌کنید تا حاضر باشد فرزندش این کار را پیش بگیرد. حرفه و شغل ما هم درحال نابودی است.
این‌ها را مهدی شکیبا می‌گوید که سابقه شانزده‌هفده‌ساله کار را دارد و از نوجوانی سراغ  کار خدمات خودرویی آمده است و اوایل هم بازارشان خوب بوده است، اما حالا...امایش کشدار و باحسرت است و چند بار سر بالا کرده، خیره، نگاهمان می‌کند. انگار که خودمان همه‌چیز را می‌دانیم و نیازی به باز کردن موضوع نیست.

با اینکه نگاه و کلامش گویاست و مشخص‌کننده، اما دوست داریم حرف را از زبان خودش بفهمیم. می‌گوید: گلایه یکی‌دو تا که نیست. مالیات را که کنار بگذاریم، پول طرح اگو را از کجا باید تامین کنیم؟ اداره فاضلاب مگر از حقش می‌گذرد؟
دست‌هایش را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: این دست‌های یک اوستای فنی است. ببینید الان یک هفته است که رنگ کار ندیده است. شما بگویید این دست‌های کاری یک فنی‌کار مملکت است؟

 شکیبا هم حوصله و رمق حرف زدن ندارد و آن را بی‌فایده می‌داند و می‌گوید: آنچه عیان است، چه حاجت به بیان است؟ حق می‌دهیم که با شرایط اقتصادی، خلقشان تنگ باشد.

مجتمعی بدون نام و نشان، بانک و مسجد

حرف‌ها حالا گل کرده است. انگار متخصصان کار تعمیرگاهی به‌دنبال گوش شنوایی هستند. یکی از آن‌ها می‌گوید: بیشتر کسبه اینجا کارشان توی شهر بوده است و درآمدشان بهتر از این. نه اینکه خیلی سکه باشد، اما راضی به همان لقمه نان حلالی بوده است که خدا توی سفره‌شان می‌گذاشته، ولی خدایی چه کسی حاضر می‌شود برای عوض کردن یک قطعه کوچک، این‌همه هزینه کند تا به اینجا برسد؟ همان‌جا کار را راست‌وریست می‌کند و علاوه‌بر این مجموعه نه مسجد دارد نه عابربانک و نه حتی یک تابلو که مشخص کند چنین مجتمعی هست و وجود دارد.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44