کد خبر: ۴۹۶۶
۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۱

صحافی‌ رایگان قرآن برای سالمندان

برای اولین سفارش، پیرزنی پا به مغازه‌اش گذاشت؛ او قرآنی قدیمی را آورده بود که تمام ورق‌های آن از هم باز شده بود. می‌گفت یادگار پدرش است.

یادش نمی‌آمد چندمین بار بود که از مسئول چاپخانه می‌خواست او را به‌عنوان نیروی کار قبول کند و هربار هم فقط یک جواب می‌شنید: «فعلا جای خالی نداریم.» این‌بار دلش تاب نیاورد و به غیرتش برخورده بود. راهی حرم امام‌رضا (ع) شد و همان‌جا با مولایش عهد کرد در‌صورتی‌که در چاپخانه مشغول به کار شود، یک گوسفند قربانی کند. تعریف می‌کند: به یک ساعت نکشید که از چاپخانه با خانواده‌ام تماس گرفتند و گفتند از همان روز استخدام هستم!

مهدی رحمتی بیست‌ساله بود که در چاپخانه کارش را شروع کرد و اکنون سی‌وچهار سال از آن زمان می‌گذرد. آنچه کار او را متفاوت کرده و سبب شده است آوازه‌اش در محله کوشش بپیچد، صحافی رایگان کتاب کلام‌الله مجید برای سالمندان و با هزینه جزئی برای مساجد است.

صحافی که قرآن را برای سالمندان رایگان صحافی می‌کند
نذری که قبول شد

دیگر صدای یکنواخت دستگاه چاپ ملخی آلمانی در مغازه به گوش نمی‌رسد. تنها صدای ضعیف دستگاه کوچکی را می‌توان شنید که به‌صورت اتومات ورق‌های کاغذ را بیرون می‌دهد. دستگاه را تنظیم کرده و خودش سرگرم صحافی یک جلد قرآن قدیمی است؛ کاری که هیچ‌وقت از آن خسته نمی‌شود. از سی سال پیش که تصمیم گرفت درکنار کار چاپخانه، مغازه کوچکی اجاره کند، بهترین لحظات کارش را صحافی قرآن و کتاب‌های مفاتیح قدیمی می‌داند.

سال ۶۸ از چناران به مشهد آمد تا در چاپخانه‌ای در خیابان امام‌رضا (ع) مشغول به کار شود؛ «شوهرخاله‌ام در چاپخانه کار می‌کرد. وقتی کارگری به مرخصی می‌رفت و سرشان شلوغ بود، به‌صورت ساعتی جای آن کارگر را پر می‌کردم. بوی مرکب و سر‌وصدای دستگاه‌ها برایم مهم نبود. کار در چاپخانه را دوست داشتم، اما تعداد کارگران کافی بود و نیروی جدید نمی‌خواستند.»

دلش می‌خواست ساکن مشهد شود و بتواند تازه‌عروسش را با خودش به این شهر بیاورد؛ برای همین دلش را به دریا زد و به حرم امام‌رضا (ع) رفت؛ «به هر دری می‌زدم، نمی‌شد و صاحب چاپخانه قبول نمی‌کرد نیروی ثابت باشم، تا اینکه یک روز به حرم رفتم و با حضرت درددل کردم و گفتم اگر کارم درست شود، یک گوسفند قربانی می‌کنم. به خانه نرسیده بودم که تماس گرفتند و گفتند بروم سر کار!»

همان روز اول مسئول چاپخانه به او می‌گوید که جوان‌تر‌ها علاوه‌بر ساعت کاری باید سه روز در هفته شیفت شب هم بمانند؛ «شیفت شب برایم مهم نبود؛ حاضر بودم شبانه‌روز را سر کار باشم.»


هیچ وقت نه نگفتم

سه‌چهار سالی که می‌گذرد، چم‌وخم کار را یاد می‌گیرد و مغازه کوچکی اجاره می‌کند و با فروختن ماشین ژیانش، دستگاه چاپ طلاکوبی می‌خرد؛ «آن زمان تقویم با جلد طلاکوب روی بورس بود. دستگاه را که خریدم، بلد نبودم با آن کار کنم. هیچ‌کس هم حاضر نبود یادم بدهد. حق هم داشتند، چون می‌ترسیدند دست زیاد شود. آن‌قدر کاغذ حرام کردم تا کار با آن را یاد گرفتم.»

به چندنفری سپرد که مغازه‌ای اجاره کرده و منتظر سفارش است. برای اولین سفارش، پیرزنی پا به مغازه‌اش گذاشت؛ «او قرآنی قدیمی را آورده بود که تمام ورق‌های آن از هم باز شده بود. هرچند خودش آن را چسبانده بود، باز هم شیرازه کتاب از هم پاشیده بود. می‌گفت یادگار پدرش است.»

رحمتی دو‌روزه آن قرآن را صحافی می‌کند و مبلغی از پیرزن نمی‌گیرد. چند روز بعد، یکی دیگر از بانوان مسجدی به مغازه او می‌آید و پیشنهاد صحافی قرآن‌های مسجد را می‌دهد. سفارش کار را قبول می‌کند، اما به‌دلیل اعتقادی که داشت، مبلغی جزئی به‌عنوان دستمزد می‌گیرد تا در ثواب این کار شریک باشد.

یکی‌دو هفته بعد، سفارش چاپ تقویم طلاکوب را برای اولین‌بار می‌گیرد. مشتری اول آن‌قدر رضایت داشته است که سفارش‌های بعدی هم از راه می‌رسد، به‌طوری‌که همسرش، معصومه نقی‌پور، هم پای کار می‌آید تا روز‌ها که رحمتی به چاپخانه می‌رود، او مغازه را اداره کند؛ «بعد از پیرزن و سفارش مسجد، تعداد افراد سالمندی که قرآن‌های قدیمی خود را می‌آوردند، بیشتر شد؛ با اینکه سفارش‌های چاپ هم زیاد بود و سرم حسابی شلوغ بود، هیچ‌وقت به آن‌ها نه نگفتم.»

 

صحافی که قرآن را برای سالمندان رایگان صحافی می‌کند
محصولات باغ، هدیه صحافی

برادر رحمتی نزدیک مشهد و در روستای ابرده زندگی می‌کند و قرآن افراد سالمند روستا را برای صحافی پیش او می‌آورد. آن‌ها هزینه‌ای برای این کار دریافت نمی‌کنند؛ «درباره قرآن شرایط متفاوت است. سال‌هاست که اثر دعای خیر سالمندان را در زندگی‌ام دیده‌ام؛ به‌همین‌دلیل مبلغی از آن‌ها نمی‌گیرم، ولی خودشان از محصولات باغشان برای تشکر می‌فرستند.»

رونق‌گرفتن کار‌و‌بارش را به برکت صحافی قرآن می‌داند؛ «صحافی برخی از کتاب‌ها زمان‌بر است و وقت زیادی می‌گیرد؛ چون نیاز است انتهای کاغذ را برش بزنم و با دست بدوزم. کار را قبول می‌کنم، چون آن کتاب یادگار رفتگان بوده یا قرآن سر عقد سالمندان است و برای آن‌ها ارزش بسیار دارد.»


خادم افتخاری

دوازده‌سال پیش، یکی از استادکاران صحافی مشهد، رحمتی را به بخش صحافی حرم مطهر رضوی معرفی می‌کند؛ «مرحوم حسین باقری خودش صحاف حرم بود. زمانی‌که پیشنهاد کرد خادم افتخاری آقا شوم و در حرم کتاب‌های ادعیه و قرآن را صحافی کنم، از خوشحالی در آسمان پرواز می‌کردم.»

او ادامه می‌دهد: یک‌زمانی از آقا خواسته بودم کارم را درست کند و ساکن مشهد شوم؛ حالا دعوت شده بودم تا خادمش باشم. چه اتفاقی بهتر از این می‌توانست برایم رخ دهد؟ نقی‌پور، همسر رحمتی که دوشادوش او این سال‌ها در مغازه کار کرده است، می‌گوید: کار با دستگاه را که یاد گرفتم، با همان بچه کوچکم به مغازه می‌آمدم تا سفارش‌هایی را که نزدیک عید نوروز بیشتر هم می‌شد، بتوانیم به‌موقع تحویل دهیم. ارتباط خوبی با همسایه‌ها داشتیم و همین موضوع سبب شد قرآن‌های مساجد محله را صحافی کنیم.

در سال‌های اخیر با دستگاه‌های جدید دیگر نیازی به حروف‌چینی نیست و کار آن‌ها سبک شده است. رحمتی بعد از تعطیلی چاپخانه حدود پانزده‌سال است که فقط در مغازه خودش کار می‌کند. او روز‌های دوشنبه کشیک حرم است. نمی‌داند تاکنون چند کتاب قرآن را به‌رایگان صحافی کرده، اما با خودش عهد کرده این کار را تا زمانی که زنده است برای سالمندان انجام دهد.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44