
ماجرای دیدارهای مجید زرافشان با امامخمینی (ره)، شبیه سریالی دنبالهدار و جذاب است. سریالی که از سال ۱۳۵۷ و در نوفللوشاتو پاریس شروع میشود و تا زمان ارتحال امام ادامه پیدا میکند.
هنوز ۱۷ سالش تمام نشده است که برای تحصیل در رشته مکانیک به آلمان میرود و بهعنوان یکی از بچههای انجمن اسلامی، صحبتهای امام (ره) را در قالب اطلاعیه به ایرانیها میرساند.
همینجاست که چندینبار در کسوت نوجوان فعال انقلابی در شهرک نوفل لوشاتو پای صحبتهای رهبر انقلاب مینشیند. دیدار بعدی، در کسوت نیروی انتظامات و در روزهای استقبال از امام در تهران است. ۱۰ روز در مدرسه رفاه به همراه نیروهای استقبال از امام (ره)، خدمترسانی میکند. بار دیگر، در لباس رزمنده جنگ و در جماران امام را میبیند؛ و یکبار هم با مادرش در قم امام را زیارت میکند.
مجید زرافشانخراسانی، دکترای روانشناسی سازمانی و مدیریت دارد؛ مشاور چند شرکت دانشبنیان و ۴۰ سال است که در کار صادرات و واردات است. او در سال ۱۳۴۱ در بیمارستان شاهینفر مشهد به دنیا میآید و بچه ایستگاه سراب و بزرگشده محله بهشت است.
زرافشان از سال ۱۳۵۰ در این محله و نزدیک به مسجد قائم (عج) که سنگر بزرگان انقلابی شهر مشهد است، قد میکشد. اگر با تک تک جوانهای انقلابی آن دوران محله گفتگو کنیم، به خاطرات مشترکی میرسیم: از جلسات قرآن شهید تدین و چلوکبابهایی که بهعنوان جایزه به بچهها میداد تا قلم زیبای حسن رحیمپورازغدی در نوشتن اعلامیهها و تایپ و تکثیر آنها در مسجد قائم (عج) و درگیری با منافقان.
اما با توجه به نزدیکشدن به ارتحال امام، برآن شدیم این گفتگو را به خاطرات و دیدارهای دلنشینی که زرافشان با امام (ره) داشته است، اختصاص دهیم. خاطراتی از نوفللوشاتو تا جماران.
در سال ۱۳۵۶، برای تحصیل در رشته مکانیک راهی آلمان میشود. دراینباره میگوید: سهتا از داییهایم آلمان بودند. در آن زمان درس و کار و زندگیشان آنجا بود. یکی از آنها دکترای متالوژی میخواند. او نقش زیادی در تربیت من داشت. خیلی چیزها از او یاد گرفتم.
دایی دیگرم، مهدی خجسته، ارتباط بیشتری با انجمنهای اسلامی خارج از کشور داشت. او رشته نساجی میخواند. در آنجا با انجمنهای اسلامی و با شهید بهشتی، صادق طباطبایی (پسرخواهر امام موسی صدر) و خیلیهای دیگر آشنا شدم.
نها در اروپا، از طریق انجمن اسلامی، اعلامیههای امام را پخش میکنند. درواقع اعلامیهها را به دست ایرانیهایی میسپردند که از مرز ترکیه و عراق وارد ایران میشدند.
در همان سال ۵۷ با بچههای انجمن اسلامی به نوفللوشاتو میروند و با امام دیدار میکنند و پای صحبتهای ایشان مینشینند.
از او میخواهیم درباره این دیدار، مفصل صحبت کند. میگوید: به همراه تعدادی از بچههای انجمن اسلامی آلمان، راهی پاریس شدیم. در این بین، بسیار علاقه داشتم ببینم آیتالله خمینی چگونه فردی است.
نوفللوشاتو محلهای بسیار ساده بود که در آنجا یک زندگی ساده از کسی را دیدم که تا به حال او را ندیده و فقط اسمش را بهعنوان رهبر کشور شنیده بودم.
البته بعدها، کتابی به نام «نهضت امام خمینی (ره)» را که در زمان انقلاب بارها تجدید چاپ شد، خواندم. اوایل همه فکر میکردند این کتاب شبیه توضیحالمسائل است، اما کتابی بسیار خوب برای معرفی شخصیت امام بود.
پلیس فرانسه کوچه منزل امام را بسته بود، اما به ایرانیهایی که قصد دیدار ایشان را داشتند، کاری نداشت. فرانسویها هم برای دیدار با امام میآمدند. دراینباره یادم است به خانمی که حجاب نداشت، سختگیری کردند که امام از این موضوع ناراحت شدند و گفتند که به حجاب آن خانم کاری نداشته باشید و اذیتش نکنید.
جالب است بگویم افراد مختلف، وقتی حضرت امام را میدیدند، ازاینرو به آنرو میشدند. چهره سفید و نورانی و آرامششان تأثیرگذار بود.
در نوفللوشاتو، در منزل بچههای انجمن مستقر میشدیم و حسینیهوار میخوابیدیم و صبح به منزل امام (ره) میرفتیم و پای صحبتهایشان مینشستیم و اطلاعیههایشان را به دست مسافرانی که به ایران میآمدند، میسپردیم.
برای ادامه تحصیل در آلمان نمیماند و کمی پیش از پیروزی انقلاب راهی ایران میشود و سرنوشتش بهطورکلی تغییر میکند. برای ما از زمان ورودش به ایران تعریف میکند: بحبوحه انقلاب بود و پروزاهای ایران را بسته بودند. به زحمت توانستم پروازی پیدا کنم و نیمهشب به فرودگاه مهرآباد رسیدم. بیرون حکومت نظامی بود و ما را تا صبح در فرودگاه نگه داشتند. میگفتند اگر بیرون بروید تیراندازی میشود.
نفسی تازه میکند و میگوید: نکته جالب اینجا بود که چند برگه از اعلامیههای امام را با کمک دایی جانم در آستر چمدانم جاسازی کرده بودم. کمی ترس برم داشته بود، اما خوشبختانه به خاطر سن و سال کمم کسی به من شک نکرد.
یادم است بلیت هواپیما به مشهد پیدا نکردم و با سختی خودم را به راهآهن رساندم و با قطار به مشهد آمدم. در مشهد اطلاعیههای امام را در اختیار دوستانم در مسجد قائم (عج) قرار دادم و بعد هم افتادیم به بحث انقلاب و راهپیماییها.
پیشتر میرویم و به زمان پیروزی انقلاب و بازگشتن امام (ره) به وطن میرسیم. از او درباره روزهای استقبال از امام میپرسیم. اینکه کجا بوده و چه میکرده است.
میگوید: آن روزها در تهران کمیتهای به نام کمیته استقبال از امام خمینی (ره) تشکیل شده بود. ماهم با گروهی از بچههای مسجد قائم (عج) و بازاریها راه افتادیم و با اتوبوس، خودمان را رساندیم. یادم است که گلهای میخک را وسط آسفالت و کنار خط سفید خیابان در مسیر ورود امام (ره) چیده بودند. ماهم بازوبندهای سبز بسته بودیم و وظیفه داشتیم مردم را نظم بدهیم.
او ادامه میدهد: حضرت امام برای دیدار با مردم در مدرسه رفاه مستقر شدند. ما هم از صبح تا بعدازظهر به مدرسه رفاه میرفتیم تا هوای امام را داشته باشیم. شخصیتهای مختلف که هماکنون وزنههای انقلاب هستند، میرفتند و میآمدند و مردم هم باوجود حکومت نظامی میآمدند. حدود ۱۰ روز آنجا بودیم. امام پشت پنجره میایستادند و مردم هم اینسو شعار میدادند. بعد هم که ۲۲ بهمن شد و پیروزی انقلاب رقم خورد.
به این بخش از صحبتها که میرسیم، حرف را میکشانیم به محله و خانوادهاش. اینکه آنها با فعالیتهای او موافق بودهاند یا نه.لبخندی میزند و صحبت کلیتری را پیش میکشد. میگوید: همه با تغییر نظام موافق بودند. حتی محله ما که بالاشهر حساب میشد.
من بعد از انقلاب به سپاه پیوستم و همیشه به برکت اینکه امام را از نزدیک دیده و درک کرده بودم، حتی به عکسهایی که در نوفل لوشاتو در کنار امام گرفته بودم نیز پز میدادم.دراین بین بچههای سپاه بیشتر از پایین شهر بودند و همیشه به من گوشه و کنایه میزدند که تو بالاشهری هستی و مرا فئودال میدانستند. من هم همیشه اعتراض میکردم که اگر شما پایینشهری هستید و به انقلاب چسبیدید، ما بالاشهریها با اینکه نیازی نداشتیم، اما به بحث انقلاب ورود پیدا کردیم.
به گفته خودش جزو اولین نیروهایی میشود که به جنگ میروند. میگوید: جزو کادر سپاه بودم و، چون زبان انگلیسی و آلمانی میدانستم، جذب رسته اطلاعات عملیاتِ لشکر ۲۱ امام رضا (ع) و بعد هم فرمانده آن شدم. ۴۰ درصد جانبازی او یادگار جنگ است. حدود سه سال به طور پراکنده در جنگ بوده است. دو سال از طریق سپاه و یکسال هم به صورت بسیجی اعزام میشود.
دوباره بحث را به امام میکشانیم و خبر ارتحال ایشان. اما آقای زرافشان به یاد خاطره خاصی میافتد و آن را برایمان تعریف میکند. میگوید:با مرحوم مادرم سفری کاری به قم داشتیم. درست زمانی که امام راحل، از مدرسه رفاه در تهران به قم رفته بودند.
مادرم درخواست کرد که به دیدار امام برویم. امام روی پشتبام خانه میرفتند و مردم از پایین شعار میدادند. ما صبح زود برای دیدن امام رفتیم. با مادر ایستاده بودیم و مردم هم شعار میدادند. هنوز جمعیت زیاد نشده بود و امام به پایین و به جمعیت نگاه میکردند. برای یک لحظه چشمشان به من افتاد و دوبار نگاهم کردند؛ انگار که مرا جایی دیده باشند. هیچ موقعیتی برای صحبت با ایشان پیش نیامد، اما حسی بین من و امام ردوبدل شد که بسیار شیرین بود.
در زمان جنگ هم دوباره چنین دیداری برای من اتفاق افتاد. اوایل جنگ در جماران دوباره ایشان را دیدم و دوباره چشم در چشم شدیم و همان حس خوب پیش آمد و فهمیدم که مرا به خاطر آوردند.
ایشان در آن جلسه سخنرانی کردند و گفتند که بازوی رزمندههای اسلام را میبوسند و ما هم افتخار میکردیم که رهبر ما اینگونه درباره رزمندههای کشورش صحبت میکرد.
دیدارهایش با امام به خانه آخر میرسد، سال ۱۳۶۸. میگوید: مشهد بودم که شنیدم حال امام بد است و دوست داشتم به بیمارستان بروم و امام را ببینم. تا اینکه آقای حیاتی در تلویزیون خبر ارتحال امام را گفت. هفته قبل هم آیتالله رفسنجانی در نماز جمعه خبر دادند که امام گفتهاند مردم دعا کنند که من بروم.
میخواستیم برای مراسم ارتحال از مشهد به تهران برویم؛ وسیله نبود و با شخصی رفتیم. در راه درست همان حال و هوایی را داشتیم که برای استقبال از امام میخواستیم تهران برویم. این ضایعه برای من بسیار تأثربرانگیز بود. بهدلیل دیدارهایی که از نزدیک با ایشان داشتم، حس تعلق بیشتری به ایشان پیدا کرده بودم.
زرافشان پس از جنگ وارد بازار کار و تجارت میشود. درس هم میخواند و دکترای روانشناسی و مدیریت سازمانی میگیرد. او با نگاهی به اوضاع فعلی کشور، میگوید: نامهربانیهای بسیار در کشور را پای انقلاب و انقلابیها مینویسند.
درحالی که تلاش ما نیروهای جهادی دهه ۶۰ این است که حرکت خوب و سازندهای برای کشور انجام دهیم و معضلات را حل کنیم. میدانم با همان حرکات جهادی بچههای انقلاب و جنگ، میتوان کشور را از این وضعیت اقتصادی نابسمان نجات داد.
با شوقی مثالزدنی میگوید: بهجرئت میگویم اگر مدیران شهری مشهد پای کار بیایند، راهکارهای قوی برای سرمایهگذاری با تأمین منابع مالی ارائه خواهیم داد. بسیاری از ایرانیها و حتی غیرایرانیهای خارج از کشور دوست دارند در کشور ما سرمایهگذاری کنند. اما باید از آنها حمایت شود. تخصص من احیای همین راهکارهاست. به شرط آنکه مدیران امروز کشور به حرف ما گوش بدهند. به شرط آنکه به بچههای جهادی دیروز اعتماد کنند.