خادم| جوان است، اما راه و هدفش مشخص است. به گفته خودش از ۱۰ سال پیشتر راهش را معلوم کرده و قدم در آن گذاشته است. هر چند داستان آشناییاش با فردوسی به داستانهای ساده شاهنامه مخصوص کودکان میرسد که در حدود هفت سالگی خوانده، اما در نوجوانی است که با عظمت کلام و عمق حرفهای حکیم توس، فردوسی بزرگ پیوندی عمیق برقرار میکند که دیگر گسسته نشده است.محمّدحسین باقریان قنّاد که اغلب او را با نام ادبیاش سیاوش باقریان میشناسند بنیانگذار جوانسرای موسسه فرهنگی خردسرای فردوسی و در حال پژوهش بر روی شاهنامه است.
- داستان آشناییتان با فردوسی و شاهنامه را چطور برایمان تعریف میکنید؟
نخستین آشنایی من با شاهنامه در کودکی شکل گرفت. اما به صورت جدیتر زمانی با شاهنامه آشنا شدم که ۱۵ ساله بودم. یک بار از داییام که دبیر ادبیات و خود از شاگردان قدیم پروفسور محمّد جعفر یاحقی بود، سوالی درباره ریشه تاریخی داستانهای شاهنامه پرسیدم. سوالی که امروز پرتکرارترین سوال دانشجویان از خود من نیز هست. ایشان کتابی به من معرفی کردند که پرسش مرا پاسخگو بود. کتاب را برداشتم و دیگر نتوانستم آن را زمین بگذارم.
- چه جوابی گرفتید؟
در واقع نویسنده این کتاب اسطوره را تاریخ بسیار کهن یک سرزمین به گونهای میدانست که جزئیات آن از بین رفته و کلیات آن باقی مانده و شکل افسانه به خود گرفته باشد. پس اگر اسطورهها رمزگشایی شوند ما به شمههایی از اتفاقات دوران پیش از تاریخ خودمان میرسیم که این شگفتآور است.
- چه چیزی در شاهنامه اینقدر توجه شما را به خودش جلب کرد؟
به قول پروفسور جلال خالقی مطلق، شاهنامه یک کتاب نیست، یک کتابخانه است؛ بنابراین هم وسعت دارد و هم عمق. پس جامع است و با خواندن آن میتوان حکمتهای عمیق فراوانی را فراگرفت. علاوه بر این شاهنامه اثری است هر زمانی.
یعنی در هر دورهای میتوان با محتویات آن ارتباط برقرار کرد.به فردوسی میگویند «حکیم»، چون حکمت استواری دارد که در وجود هر شاعری دیگری نیست و این مساله نیز به خوبی در متن و بطن شاهنامه هویداست. شاهنامه از درد بشر میگوید. دردی که درد انسان هزار سال پیش بوده، درد ما هم هست و درد هر انسانی بعد از ما هم خواهد بود. البته این گونهای نیز نیست که تنها درد انسان ایرانی باشد، صحبت صحبت دردی جهانی است.
اینها دلایلی بود که مرا به محتوای شاهنامه علاقهمند کرد. اما جدای از محتوای شگفتآور، جامع و هر زمانی این اثر متن متفاوت آن نیز هر خوانندهای را به خود علاقهمند میسازد. قطعاً آموزگاری که با مهربانی دانشآموزانش را خطاب مینماید محبوبتر از آموزگاری است که درس خود را با توهین و تنبیه همراه میسازد.
در حالی که بخش زیادی از ادبیات فارسی، ادبیات لمپنیزم است و همراه با دشنام، واژگان رکیک و توهین به مخاطب، فردوسی بیشترین احترام را به مخاطب خود گذاشته و وی را خردمند خطاب مینماید. نخستین سخن مستقیم فردوسی با مخاطب خود چنین است:
کنونای خردمند ارج خرد بدین جایگه گفتن اندرخورد
و این یعنی نهایت احترام به مخاطب. حالا این سخن را مقایسه کنید با لحنی که در برخی آثار ادبیات عرفانی شاعر با آن مخاطب خویش را خطاب قرار میدهد. نکته مهم دیگر احترام فردوسی به دگراندیش است. در حالی که بسیاری از شاعران پس از فردوسی برای دگر اندیش خود آرزوی مرگ میکنند، دگر اندیش خود را دانا خطاب کرده و وقتی بنیادیترین اعتقادات خود مطرح میسازد، میگوید:
شنیدم ز دانا دگرگون از این چه دانیم راز جهان آفرین
یعنی دگر اندیش من داناست و من نیز نمیگویم من درست و میگویم و حق با من است، آن کس که حقیقت را میداند خداست
- در شاهنامه بیتی داریم که فردوسی طرف مقابلش را با تندی خطاب کند؟
خیر از زبان خود او هیچ جایی سراغ ندارم. فردوسی بسیار نژاده است. نه تنها هیچگاه کوچکترین سخن رکیکی از قلمش خارج نمیشود بلکه حتی به بزرگترین دشمنان خود نیز احترام میگذارد. خوشبختانه پژوهشهای پروفسور جلال خالقی مطلق بر اساس نسخههای کهن شاهنامه نشان میدهد که هیچکدام از ابیاتی که در آن قومیت یا ملیتی خاصی مورد توهین قرار گرفته باشند از فردوسی نبوده و در نسخ کهن نیز موجود نیست. در واقع بر اساس پژوهشهای استاد، این ابیات توهین آمیز را کاتبان در قرون اخیر به شاهنامه افزودهاند.
بالاخره شاعری با بینش حکیم فردوسی نمیتواند در آن موقعیت تاریخی بیتفاوت باشد و به کسی انتقاد نداشته باشد.
انتقاد با بی احترامی متفاوت است. تندترین انتقاد او در مورد سلطان محمود غزنوی است که میگوید:
شود بنده بی هنر شهریار نژاد و بزرگی نیاید به کار.
- شما میگویید فردوسی به همه افکار و اقوام و ملتها احترام میگذاشته است، آیا میتوانیم بگوییم فردوسی یک جهان وطن بوده است؟
خیر، اینطور نیست. فردوسی یک ملّی گراست. او در عین احترام به همه ملل، منافع ملّی کشور خود را میخواهد.
- بیتی منسوب به است به فردوسی که میگوید: عرب را به جایی رسیده است کار ... در این مورد چه نظری دارید؟
جالب است بدانید که این بیت نیز متعلق به فردوسی نیست. فردوسی نه تنها به تازیان بیاحترامی نمیکند بلکه بزرگان آن ملت را نیز ستایش کرده و افرادی، چون نعمان و منذر در شاهنامه فردوسی جایگاه والایی دارند.
- میگویید فردوسی انتقاد شدید الحنی ندارد، چرا و چطور به کسانی که به کشورش حمله کردهاند انتقادی نمیکند؟
فردوسی واقع گراست. او نوک پیکان انتقاد را به سمت خودمان نشانه گرفته است. بگذارید برایتان از داستان شاهنامه ابومنصوری بگویم. فردوسی در ابتدای شاهنامه داستان «ابومنصور محمدبن عبدالرزاق توسی» بزرگی که پیش از او شاهنامهای با نام شاهنامه ابومنصوری را به نثر گردآوری کرده بود، بیان میکند.
آنجا ابومنصور از چهار موبدی که داستانهای کهن را به یاد دارند میپرسد که چگونه روز گنداوری ما پایان یافت و چه شد که به این روز افتادیم. البته فردوسی خود نیز پاسخی به این پرسش میدهد که:
به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم
فردوسی به جای اینکه دیگری را متهم کند دنبال ضعفهای درون خود میگردد. همه آمدهاند و از شکوه، بزرگی و زیباییهای فرهنگ ایران گفتهاند، اما فردوسی میخواهد دلایل شکست و نقاط ضعف این فرهنگ را نیز بداند.
- یعنی انگشت اتهام را به سمت خودمان میگیرد که اگر ضعف نمیداشتیم دشمن بر ما چیره نمیشد؟
بله، البته این ماجرا به این معنا نیست که فردوسی به مهاجمانی، چون افراسیاب و ضحاک که فرهنگ و کشور ما را مورد تاخت و تاز قرار داده باشند، انتقاد نداشته باشد. فردوسی پیش از همه به خودمان انتقاد میکند که برای نمونه در مورد ضحاک خودمان به استقبال وی رفته و او را به ایران میآوریم:
بزرگان ایران همه شاه جوی نهادند یک سر به ضحاک روی
- ضحاک شخصیتی اسطورهای است، اما چیزی که واقعاً دارد در آنجا اتفاق میافتد چه؟
اگر حتی این نظر را قبول نکنیم که اسطوره تاریخ فراموش شده ماست، باید بپذیریم که اساطیر حافظه جمعی تاریخی بشریت هستند. وقتی ما اساطیر را بررسی میکنیم انگار اتفاقات تاریخ مدون را مورد بررسی قرار میدهیم. مگر کم بودند افرادی همانند ضحاک که به کشور ما حمله کردند و کارشان تهی کردن سر انسانها از مغز بود و با گرفتن قدرت اندیشه از ایرانیان خواستند برآنان چیره شوند؟ خود فردوسی در این باره میگوید:
تو این را دروغ و فسانه مدان به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان
از آن هر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برد
اینها رمزها و رازهایی است که باید کشف شود. اینها افسانه نیست، اسطوره است و این دو خیلی با هم متفاوتاند.
- گفتید که «هر زمانی» از ویژگیهای شاهنامه است، به نظر شما امروز چه درسهای مهمی میتوانیم از شاهنامه بگیریم؟
اول اینکه میتوانیم ضعفهای فرهنگ خودمان را در شاهنامه پیدا کنیم، بپذیریم و سپس درصدد اصلاحش بر بیاییم. دوم اینکه نقاط قوت فرهنگمان را پیدا کنیم و آنها را ارج نهیم تا بتوانیم آن جامعه آرمانی که جمشید و کیخسرو در شاهنامه میسازند را امروز بسازیم.
علاوه بر اینها میتوان از شاهنامه درس انسانیت آموخت، درس احترام به انسان و نه حتی تنها به او، به طبیعت. درس دیگر شاهنامه، درس خرد گرایی است. در هیچ کتابی مانند شاهنامه اینقدر واژه خرد تکرار نشده است و به خردورزی و دانشاندوزی توجه نشده که در شاهنامه شده است:
ز دانش به اندر جهان هیچ نیست تن مرده با جان نادان یکی است
در واقع فردوسی رئیس مکتب خردگرایی در ایران است. توجه به فرهنگ و هنر نیز از دیگر مضامین شاهنامه است. اصلاً شاهنامه، خردنامه فردوسی، آیینه تمام نمای فرهنگ ایران است. فردوسی تعاریفی نیز برای فرهنگ و هنر دارد. فرهنگ در کلام فردوسی همان اندیشه نیک و است و هنر تجلی آن در گفتار و کردار. این را مقایسه کنید با دیو که اندیشه بد است و جادو تجلی آن در گفتار و کردار.
گهر بی هنر زار و خار است و سست به فرهنگ باشد روان تندرست
- تاکید فردوسی به خرد برای این است که آن را کمتر میبیند؟
بهتر است بگوییم فردوسی در زمانهای که محمود غزنوی خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داده، خردگرایی را در معرض خطر دیده است. از نقش فردوسی در حفظ زبان فارسی که بسیار مطرح میشود بگویید.
هنگامی که از روزنامهنگار و نویسنده شهیر مصری «محمّد حسنین هیکل» میپرسند شما مصریان چرا با وجود فرهنگ، زبان، هنر، تاریخ و پیشینه قبطی، به یک باره عرب شدید، وی پاسخ میدهد: «چون ما فردوسی نداشتیم.» زبان فارسی، زبان ملّی ماست که تاریخ و فرهنگ ایران با کمک این زبان نوشته شده است.
این زبان واحد باعث اتحاد ما ایرانیان میشود. خصوصاً که فردوسی در شاهنامه با کمک همین زبان از همه اقوام ایرانی به طور مستقیم و غیر مستقیم سخن گفته و همه آنان را نیز ستایش کرده است.به باور من اگر فردوسی نبود هم زبان فارسی ادامه پیدا میکرد، اما امروز یک زبان ملی نبود و تبدیل به یک زبان محلی میشد.
فردوسی با نام بردن از دلاوریها و فرهنگمداریهای همه اقوام ایرانی در شاهنامه این زبان را زبان ملّی ایران نمود. زیر بنای ادبیات ایران را فردوسی میچیند. فقط زبان نیست، کار فردوسی از هر کسی در ایران بزرگتر است.او در زمان ناتوانی ایران میآید و ۵۰ هزار بیت سخن حکیمانه میگوید که فرهنگ ماست.
علاوه بر این فردوسی در شاهنامه نام ایران را زنده میکند. ما زمانی که به دوره فردوسی میرسیم میبینیم افرادی آمدهاند و بر این سرزمین غالب شدهاند که ایرانی نیستند و مفهوم سرزمینی با نام ایران شامل همه اقوام آن از بین رفته است. درست در همین زمان فردوسی، چون یک قهرمان میآید و با زنده کردن تاریخ ایران نام ایران را نیز جاوید میکند.
رستم قهرمان شاهنامه را انسانی میبینیم که خطا و اشتباه زیاد دارد در صورتی که قهرمانان اساطیری معمولا اینطور نیستند. حتی همین حالا در فیلمهای داخلی یا هالیوودی میبینیم که قهرمان یک چهره بی عیب است.
درست همین ویژگی است که رستم را متمایز ساخته است. قهرمان شاهنامه یک قهرمان در دسترس است. شما میتوانید با این قهرمان همزاد پنداری داشته باشید. اصلاً شاهنامه سرگذشت انسان است. شاهنامه درام زندگی انسانهاست.
- چرا یک قهرمان ایرانی باید چنین خصلتی داشته باشد، کلک بزند، فریب بدهد و دروغ بگوید؟
بحث ایرانی بودن نیست. حماسه داستان مبارزه انسان و دیو است، دیوی که در درون وجود خود او و وارونه آدمی است. قهرمان این داستان نیز کسی است به نام پهلوان که سلاحش در جنگ با دیو خرد است. خردی که سبب میشود او از زیادهخواهی به دور بماند و آن هنگام است که پیروزی از آن اوست.
در مورد رستم، فردوسی او را سرزنش میکند. رستم که یک انسان عادی است در این داستان خرد خود را از دست داده است، زیاده خواهی او همچون اژدهایی نه تنها، گورهای شکارگاه افراسیاب، بلکه مهر پدری او را نیز بلعیده است. اینها همه سبب میشود که رستم از دیو درونش، «آز» شکست خورده و یک حماسه تراژیک رقم بخورد.
علاوه بر این یکی از حرفهایی که فردوسی میخواهد بزند این است که اگر ناجوانمردانه رفتار کنی در نهایت بر خود تو تاثیر منفی میگذارد. رستم دروغ میگوید تا ما بدانیم نتیجه آن چیست. رستم باید دروغ بگوید و مغلوب دیو شود تا یک حماسه تراژیک رقم خورده و از آن نتایج این اخلاقی حاصل شود.
- چه داستان و محتوایی را در پس داستان رستم و سهراب میبینید، غیر از نتیجه آز و زیادهخواهی که اشاره کردید.
علاوه بر مباحث روانشناسی، مباحث جامعه شناختی نیز بسیار در شاهنامه مطرح شده است. در تراژدی عظیم داستان رستم و سهراب، رستم نماینده پدری نیست که چهره پسر خود را تا به حال ندیده و به آن سبب وی را نیز نمیشناسد.رستم نماینده نسلی است که نسل پس از خود را نشناخته است.
درونیاتش را، آرزوهایش را و خلق و خوهایش را. سهراب که پدر را نمیشناسد نیز نماینده نسلی است که تاریخ و گذشته خود را از یاد برده است و این نسل همیشه محکوم به فناست. «موری آنتونی پاتر» در سال ۱۹۰۷ با نگارش کتاب «رستم و سهراب» نود و یک نمونه این داستان را از ادبیات جهان گرد هم میآورد و البته نتیجه میگیرد که زیباترین این ۹۱ نمونه، نمونه فردوسی است. اما چیزی که در آن کتاب حائز اهمیت است، روند معکوس این پدیده پسرکُشی در اروپاست.
در بسیاری نمونههای اروپایی رستم و سهراب همچون نمونه آلمانی «هیلدهبراند» این پدر است که به دست پسر کشته میشود. یا در اساطیر یونان باستان همیشه پدران مغلوب فرزندان میشوند به نحوی که زئوس پدر خود کرونوس را شکست داده و وی نیز بر پدر خود اورانوس چیره شده است.
این نشان از آن دارد که در آن فرهنگ همواره اندیشه نو جای اندیشه کهنه را میگیرد. در حالی که در فرهنگ ایرانی چنین نیست. همین است که درد بزرگ فردوسی نیز هست و او میفرماید:
جوانان دانا و دانش پذیر سزد گر نشینند بر جای پیر
- آیا میشود گفت رستم نمونه یک انسان ایرانی است؟
به باور من نمونه بهتر و کاملتر یک انسان ایرانی، بزرگترین پهلوان شاهنامه، فردوسی است.
- شما چند بیت از شاهنامه را آوردید و بعد تفسیرهایی از آن ارائه کردید که نشان دهنده چند لایهای بودن شاهنامه است و همانطور که گفتید یکی از ویژگیهای شاهنامه عمق آن است. افرادی که کمتر فرصت مطالعات یا شاهنامه خوانی داشتهاند چطور میتوانند به این معانی و لایههای زیرین آن دست پیدا کنند؟ و آیا این میتواند یکی از دلایل مهجور ماندن شاهنامه باشد؟
بله، یکی از دلایل مهجور ماندن همین است. بزرگان ادبیات ما در مورد شاهنامه کم کاری کردهاند. دانشگاهیان ما نرفتهاند تحقیق کنند و ببینند چطور میشود شاهنامه را به درون خانهها مردم برد. هنرمندان ما هم کم کاری کردهاند. دریای عظیمی از اندیشه در شاهنامه است و روی آن کار نمیشود.
نویسندگان، کارگردانها، نمایشنامهنویسها، نقاشها و همه هنرمندان میتوانند در این زمینه وارد شوند و کار کنند. اما. با این حال من به نسل جوان کشورمان خوشبینم. هنرمندان جوانی، چون فرهاد هوشیار آمدهاند و همه همت و انرژی خود را بر این داستان متمرکز کردهاند. پروژه بزرگ آفرین فردوسی نیز نمونهای است از آن.
- در هزار سال پیش که تعداد کسانی که سواد خواندن و نوشتن داشتهاند خیلی کم بوده، مردم چطور میتوانستند از شاهنامه استفاده کنند.
خواندن شاهنامه حتماً نیاز به داشتن سواد خواندن و نوشتن ندارد، چون سخن منظوم است و شعر بیشتر در ذهن میماند. نقالان اینها را حفظ میکردند و در مکانهای مختلف برای مردم میخواندند تا مردم هم آن حکمتها را به خاطر بسپارند.
- شما برای توجه دادن مردم به شاهنامه چه کارهایی میکنید؟
من بیشتر کوشش کردم تا با تاسیس جوانسرای فردوسی و کمک به پیشبرد اهداف «چالیک»، خانه هنر و ادبیات کودک و نوجوان، این قشر را با شاهنامه آشنا کنم. ما در این دو نهاد کوشش میکنیم تا با انجام برنامههای به روز شده و همچنین با توجه به نیازهای امروز، شاهنامه را به این ردههای سنی ارائه بدهم.
در نشستهای شاهنامه خوانی که به صورت رایگان در روزهای یکشنبه از ساعت پنج تا شش و نیم در بوستان گلها و با همکاری شهرداری منطقه ۱۱ مشهد برگزار میشود نیز سعی دارم از آن چیزهایی بگویم که به درد امروز مردم بخورد. با این حال من یک جزء کوچک از موسسه خردسرای فردوسی هستم و کارهای خوبی از طرف استادان این موسسه انجام میشود. ما برنامههای زیادی داریم و مردم اگر بخواهند میتوانند با مراجعه به موسسه از برنامههای ما مطلع شوند و از برنامههایمان استفاده کنند.
- آیا شاهنامه آخرش خوش است؟
خیر، این یک سخن طعنهآمیز است که میگویند. شاهنامه با فروپاشی فرهنگ ایرانی به پایان میرسد، فرهنگی که فردوسی آن را از نو میسازد.
- چرا شاهنامه جایی تمام میشود که ایران سقوط کرده است؟
برای این پرسش شما دو پاسخ دارم. نخست اینکه هدف فردوسی نگارش تاریخ ایران باستان است و با شکست ساسانیان از مهاجمان این تاریخ نیز پایان مییابد و دوم اینکه باید بگویم این انتخاب ناشی از هنر فردوسی است، اگر شاهنامه پایان خوشی میداشت شاید توجه ما به عمق فاجعه جلب نمیشد.
- چه چیزی و چه صفتی از فردوسی و شاهنامه یاد گرفتید که در زندگی تان جاری شده؟
مهرورزی خردمندانه؛ که کوششم همواره عمل به آن است.
- کدام بیت از شاهنامه را بیشتر با خودتان تکرار میکنید.
به نیکی گرای و میازار کس ره رستگاری همین است و بس
- در پایان سخنی دارید که نگفته باشید؟
در پایان از دوست، برادر و استاد گرانمایهام فرهاد هوشیار سپاسگزاری میکنم که همواره برادرانه در کنار من ایستاد و همچنین سپاسگزاری میکنم از پروفسور محمّد جعفر یاحقی که با میدان دادن به جوانان سبب ایجاد جوانسرای فردوسی شدند و از ما جوانان بر ایشان درود باد.