خادم| چند سال معلم برتر در الگوی تدریس شده است و روش تدریس و کلاس دوست داشتنیاش باعث شده که والدین دانش آموزان پایه اول برای ثبت نام و ورود فرزندانشان به این کلاس با هم رقابت کنند. این موضوعی است که مدیر مدرسه وقت معرفی معلم نمونهاش با لبخند رضایت آمیزی به ما میگوید و همین ما را کنجکاو میکند تا بیشتر با این معلم موفق آشنا شویم و چه وقتی بهتر از روز معلم.
داستان او خیلی سر راست و بیحاشیه است. مثل خیلیهای دیگر قصه زندگی کسانی است که از کودکی و وقتی هنوز خودشان دانشآموز بودهاند به عشق معلمی درس خواندند و بزرگ شدند. این داستان و روایت به همین شکل است. اما چیزی که این روایت و داستان را خواندنی میکند حرفها و خاطراتی است که هر کس مختص به دنیای خودش است. گفتهها و حرفهایی که هر قدر و هر اندازه که تکرار شود دلچسب و شنیدنی است.
موضوع این هفته ما حرف یک معلم کلاس اولی است که هیچ وقت دوست نداشته این پایه را ترک کند و به کلاس بالاتر برود. کار او قدم زدن در دنیای کلاس اولیهاست؛ بچههایی نوآموز که تازه قلم به دست گرفتهاند و همه چیز مدرسه و تحصیل را برای اولین بار است که تجربه میکنند.
آموزگاری که کارش جدی گرفتن رویاهای کودکان است. فاطمه جعفرزاده متولد سال ۱۳۵۶ است. سابقه ۲۶ سال حضور در عرصه تعلیم و تربیت را دارد که از این مدت ۱۵ سال معلم اولیها بوده است.
او شبیه خیلی از آموزگاران دیگر تغییر مکان زیاد داشته که البته خیلی هم برایش بد نبوده است. اقامت در روستاهای خوش آب و هوا لطفی دارد که هنوز هم وقتی حرف از آن میشود میگوید درس دادن در روستا روح آدم را تازه میکند.
جعفرزاده میداند روشهای سنتی تدریس برای دنیای امروز بچهها و بچههای امروز دنیا جواب نمیدهد و همیشه به دنبال به روزترین روشها و به روز کردن خودش و شیوه تدریسش بوده است. میگوید: از اولین روز ورودم به مدرسه شهید غلامی هم به دنبال این بودهام که از روش هوشمند در کلاس استفاده کنم و خوشبختانه همراه کلاس من پایههای دیگر هم هوشمند شده است.
او تا به امروز و همین حالا که دارد درباره کار حرف میزند بهترین روزهای تدریس را با بچههای کلاس اولی گذرانده است و دو سال در جشنواره الگوهای برتر تدریس رتبه دوم و سوم را به دست آورده است. او در طرح نوآموزان الفبا هم جز معلمهای برتر پایه اول بوده است.
ارتباط و تعامل با اولیا به ویژه مادران دانش آموزان برای پیاده کردن شیوههای تدریس اصل اول کار اوست و بعد ایجاد انگیزه و اشتیاق در دانش آموزانی که تازه از محیط خانواده پا به مجموعه آموزشی گذاشتهاند و حالت رسمی و خشک کلاس را دوست ندارند.
میگوید: شیوه آموزشی من دانش آموز محور است و بچهها در تدریس مشارکت دارند. مثلا برای یاد دادن و آموزش درس نان سال گذشته تمام آنها را به نانوایی بردم و امسال، چون شرایط آن نبود از مادران خواستم آرد و آب همراه بیاورند تا باتوستر نان بپزیم. با این روش کلمه نان در ذهن کودک ماندگار شده و در کنارش با آرد و درست کردن خمیر و نان و کار نانوا هم آشنا میشود.
او ادامه میدهد: یا این که برای آموزش برف دوست داشتم آن را عملی به بچهها نشان دهم. خوشبختانه در روزی که موضوع درسی برف بود هوا سرد شده و برف میآمد، آنها را به حیاط مدرسه بردم و بعد از این که کمی بازی کردند درباره آن حرف زدیم و نظرشان را خواستم.
این معلم برتر مثالی دیگر از روش تدریسش میآورد و نشان میدهد: در درس ایران خواستم که تمام بچهها لباس محلی پوشیده و درباره آن توضیح بدهند. برای درس علوم، بچهها سنگهایی سر کلاس آوردند و خواستم درباره شباهتها و تفاوتهایشان توضیح دهند. چون شیوه دانش آموز محور است، خود آنها منتظرند تا ببینید برای امروز چه درسی را باید آموزش ببینید و برایشان جذابیت دارد.
این آموزگار برای راحت کردن کار دانشآموزان کلاس اولی پیکهای هفتگی را به صورت کتابی تالیف کرده است. میگوید: اینکه هر هفته باید پیکها را در اختیار دانشآموزان قرار دهیم کار سختی بود به همین خاطر با کمک خانم موسوی پور (از دیگر همکاران) در سال ۱۳۹۴ همه را در قالب کتابی جمعآوری کردیم.
او در توضیح این کتاب میگوید: شامل دو بخش است؛ پیکها و آزمونها. پیک که به صورت هفتگی باید انجام شود شامل دو صفحه فارسی، یک صفحه ریاضی و یک صفحه علوم است و از هفته اول مهر تا چهارم اردیبهشت را شامل میشود، در حالی که بخش دوم که شامل برگههای آزمون است جدا میشود. تمام برگههای پیک هفتگی و همراه با نقاشی و کاردستیها در پوشه کاری آنها نگهداری شده و امتیاز داده میشود.
انتخاب رشته معلمی به علاقه قلبیاش به معلمی بر میگردد. حرف از دلیل انتخاب این شغل که میشود بی هیچ شک و شبههای و با ایمان کامل میگوید: عاشق معلمی بودم و از همان اول رشته تربیت معلمی را گزینش کردم.
یادم هست نوبت به انتخاب رشته که رسید بین رشتههای مختلفی که پیش رویم بود باید یکی را انتخاب میکردم و بی هیچ تردیدی معلمی را انتخاب کردم. اولین تجربه آموزگاریاش به مدرسه شهید گندمی برمیگردد؛ روستای حاجی آباد در نزدیکی فردوسی و بعد هم روستای مارشک، جایی خوش آب و هوا و زیبا که یک سال بیتوته کرده است.
جعفرزاده بعد از آن مدیر-آموزگار روستای کوشک آباد میشود و بعد هم تجربه یک سالهاش در کارده پیش میآید و بعد از همه اینها به دبستان شهید گلی در روستای شهید حصار منتقل میشود و حضور مدرسههای بعثت و نوید تجربههای بعدی اوست و بعد از همه اینها وارد ناحیه ۷ و مدرسه شهید غلامی میشود.
میتوانست رابطهاش با شاگردانش خشک و رسمی باشد و همان معلمی بشود که همه از او حساب میبرند، اما این کار را نکرد. میخواست مسیر تازهای را پیش بگیرد و تا جایی که امکانش را داشت برای این موضوع تلاش کرد.
او این حرف را با تاکید میگوید: تاثیر معلمها در زندگی گاهی عمیقتر از چیزی است که فکرش را میکنیم؛ حتی بیشتر از خانواده؛ و ادامه میدهد: طبیعتا این طور است، هر کس از همان کودکی معلمهایی را دوست دارد که سر کلاس شوخی میکنند و میخندند و به روش خلاقانه و متفاوتی درس میدهند و من از بین همه آنها خانم «سیدی» آموزگار ریاضیام را دوست داشتم و به خاطر خوبی و مهربانیهای او بود که تصمیم گرفتم معلم شوم.
از اولین تجربه حضورش در مدرسه تعریف میکند: نیمههای سال بود که به مدرسه معرفی شدم، روز پر استرس و دلشوره آوری بود، نمیدانستم چطور باید وارد کلاس شوم و چطور باید برخورد کنم. همه اینها تا لحظه ورود به کلاس بود، اما همین که چشمم به بچهها افتاد آرام شدم.
از آن دسته آموزگارانی است که عاشق دنیای بچههاست. این موضوع از مدل حرف زدنش پیداست. میگوید: از خیلی قبلتر بچهها را دوست داشتم و میانه خوبی با هم داشتم. سرک کشیدن توی دنیایشان را خیلی دوست داشتم.
او ادامه میدهد: بر خلاف خیلیها که فکر میکنند بچهها موجوداتی شبیه هم هستند که نباید خیلی جدیشان گرفت فکر میکنم بچهها را باید جدی گرفت. باید زبانشان را بلد بود و فکر میکنم که هر بچهای شخصیت جداگانهای برای خود دارد.
برای همین هیچ وقت به این فکر نمیکنم که بچهها لزوما موجوداتی هستند که قرار است بزرگ شوند و به جایی برسند، چون همیشه در ذهنم بچه بودن خودش یک هویت است. این معلم نمونه اضافه میکند:، اما چرایی انتخاب کودکان برای کارم جدا از علاقمندیهای شخصی به چیزی فراتر از دوست داشتنهای معمول ختم میشود. دنیای ذهنی بچهها همیشه پر از ناشناختههایی است که گاهی یادمان میرود جدی شان بگیریم.
انتخاب بچهها برای من دو دلیل دارد: یکی دنیای ناب و دست نخورده کودکی است که ذهن را از کلیشهها آزاد میکند و باعث میشود نگاهی بکر نسبت به موضوعات دور و اطرافشان داشته باشد و دوم این که همیشه چیزهایی برای یاد دادن به ما بزرگترها دارند.
به همین خاطر اصلا حاضر نشدم پایهای بالاتر از کلاس اول را انتخابکنم، چرا که برای منی که امکان برگشت به آن دوران وجود ندارد این دنیا خیلی جذاب و تماشایی است. او تمام حرفهایش ختم به همین دنیای عمیق و زیبا میشود و اضافه میکند: بچهها برای خودشان هرکدام دنیای منحصر به فردی دارند، دنیایی که مثل اثر انگشت فقط و فقط متعلق به خودشان است.
برای ارتباط گرفتن با بچهها نیاز به هیچ کار خارقالعادهای نیست، همین که راحت کنارشان باشید آرام و راحت قبولتان میکنند. بودن این همه سال کنار بچهها باعث شده با حال و هوای آنها آشنا شود و این که بداند هر کودکی چه چیزی را دوست دارد و از چه چیزی ناراحت میشود.
کلاس ۳۶ نفره آنها در دبستان شهید غلامی هم بچههای حرف گوش کن و درسخوان دارد و هم بچههای شیطان و بازیگوش. او با تک تک آنها ارتباط گرفته است و در ایم باره میگوید: سعی میکنم در هر کدام چیزی کشف کنم، شاید یکی از آنها بازیگوش و شیطان باشد، اما خط خیلی خوبی دارد و دیگری مودب و درس خوان است، اما شاید خط خیلی خوبی نداشته باشد.
آرزوهای کاری برای آدم حکم سوخت را دارند چیزی که آدم را به ادامه راه دل خوش میکند. این معلم با سابقه یادآور میشود: هر کس هر وقت کاری را شروع میکند دلش میخواهد برای آن کار یک پایان خوش تصور کند. یک هدف بزرگ برای خودش بسازد تا به امید همان پایان خوش و همان هدف بزرگ خودش را شارژ کند و جلو برود و در عین حال از مسیر لذت ببرد و دست آخر وقتی به نتیجه کار نگاه میکند خستگیهای راه توی تنش جا خوش نکرده باشد.
من هم تنها چیزی که میخواهم و آرزویش را دارم موفقیت تک تک دانش آموزانم است. میدانید دنیای آموزگاری چیزی شبیه دنیای مادری است.
او در ادامه از غافلگیریاش توسط یکی از دانش آموزان کلاس اولی میگوید: اوایل که وارد فضای مجازی شده بودم و وایبر داشتم با پیام یکی از شاگردها غافلگیر شدم. صاحب عکس با این که خیلی بزرگ شده بود شناختم. محمد بود، میدانید من هیچ وقت بچهها را با نام خانوادگیشان صدا نزدم.
نمیدانید چه حالی پیدا کرده بودم وقتی فهمیدم محمد دارد دیپلم میگیرد. از آن روز خیلی از بچهها عکسهایشان را در فضای مجازی گذاشتهاند و من از بزرگ شدن آنها شبیه یک مادر لذت بردهام.
او یاد خاطره دیگری از بچههای کلاسش میافتد و میگوید: بچهها در عین کودکی هوش و ذکاوت بالایی دارند، به بچهها گفته بودم دفترهایشان را با بغل دستیشان عوض کنند و حواسم نبود که یکی از دانشآموزان غایب است و سر کلاس حاضر نیست.
اتفاقا بغل دستی این دانش آموز، کودک حاضر جوابی بود و فورا دستش را بالا آورد و گفت: «خانم اجازه، من دفترم رو با عمهم عوض کنم؟» از این جسارت و حاضر جوابی خندهام گرفته بود، چرا که توقعش را از یک دانشآموز کلاس اولی نداشتم.
او هم تجربه حضور در کلاسهای روستا را دارد که به قول خودش بینصیب از خیلی از امکانات بودهاند و هم حضور در شهر که بچهها در کنار امکانات خوب، پدر و مادر تحصیل کرده هم دارند. اما اعتقاد دارد دنیای بچههای شهر و روستا هر جا که باشند پاک و بی ریا و خالصانه است.