کد خبر: ۴۶۷۷
۲۷ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۰:۰۰

کوک‌های شادی لحاف‌دوز قدیمی مشهد در حوالی نوروز

زن‌ها معمولا برای خانه‌تکانی از لحاف و تشک‌های کهنه شروع می‌کردند و تا رختخواب نونوار نمی‌شد، سراغ کار‌های دیگر نمی‌رفتند.

همه آن چیزی را که برای خوشبخت‌شدن لازم است، از مال دنیا دارد؛ بیشتر از همه شادی و آرامش خیال را. پنبه لحاف و تشک خانه خیلی‌ها را زده است؛ هم تازه‌عروس‌هایی که با ذوق رخت و بخت عروسی‌شان را جفت‌وجور می‌کردند و انعامی شیرین کف دستش می‌گذاشتند و هم آن‌هایی که منتظر آمدن قدم نورسیده بودند و دل توی دل نداشتند.

بهار، اما فصل ویژه‌تری برای او و هم‌صنفی‌هایش است که شغلشان با شادی گره خورده است. قرارمان برای دیدن و حرف‌زدن با حسین باقری لحاف‌دوز زود ردیف می‌شود؛ یک ظهر چله زمستان و چند گام مانده به بهار.

نخ زندگی در لحاف چهل تکه

مغازه حسین‌آقا نبش مسلم‌جنوبی ۵ است؛ مغازه دودهانه‌ای که فضای رنگارنگی دارد و از هر گوشه‌اش لحافی آویزان است. سال‌های سال زیر همین سقف سوزن زده و مشتری راه انداخته است. بیشتر از پنجاه سال از عمر شصت‌وسه‌ساله‌اش را لابه‌لای همین کوک و نخ‌ها زندگی کرده است. خاطراتش به لحاف چهل‌تکه‌ای می‌ماند که هر گوشه‌اش را بیرون می‌کشد، با شعف کوک خورده است.

حوصله و اشتیاقی که او برای حرف‌زدن به خرج می‌دهد، آدم را برای بیشترشنیدن ترغیب می‌کند. وقت صحبت‌کردن از گذشته قند توی دلش آب می‌شود. می‌گوید: «همه فک و فامیل و آشناهایم همین کار را داشتند و دارند؛ پدر خدابیامرزم، برادر، دایی و خلاصه دور و نزدیک.»

کوک‌های شادی عمولحاف‌دوز حوالی نوروز

قدیمی‌ها خانه‌تکانی را از نوکردن لحاف شروع می‌کردند

حرف لحاف‌دوزی که می‌شود، صدای دنگ‌دنگ کمان پنبه‌زنی بیشتر از هر چیزی به خاطر می‌آید. حسین‌آقا می‌گوید: «گذشته‌های نه‌خیلی‌دور که هنوز زرق‌وبرق دنیا در چشم خیلی‌ها نماسیده بود، برخی لحاف‌دوز‌ها دوره‌گردی می‌کردند. با یک کمان و موشه کوچه‌به‌کوچه می‌رفتند و صدایشان برای پنبه‌زدن لحاف و تشک‌های کهنه بلند بود.

زن‌ها معمولا برای خانه‌تکانی از لحاف و تشک‌های کهنه شروع می‌کردند و تا رختخواب نونوار نمی‌شد، سراغ کار‌های دیگر نمی‌رفتند. نزدیکی‌های عید در هر خانه‌ای را می‌زدی، تپه‌ای کوچک از پنبه گوشه حیاط می‌دیدی که کنارش لحاف‌دوزی موشه‌ای را به زه کشیده و رشته‌های سفید را بین زمین و آسمان معلق کرده است.»

ناغافل می‌پرسیم هنوز هم با کمان پنبه می‌زنند؟ این حرف نگاه اوستاحسین را می‌کشاند به بالای در ورودی که کمانی بزرگ روی آن استوار و محکم شده است و می‌گوید: «نمی‌دانید دنگ‌دنگ این کمان چقدر لذت دارد!» و بعد بی‌آنکه منتظر پاسخی باشد، ادامه می‌دهد: «دل خیلی‌ها با شنیدن این صدا غنج می‌رفت؛ به‌ویژه کدبانو‌هایی که نزدیکی‌های عید منتظر بودند لحاف و تشکشان سبک و نرم شود. لحاف‌ها که نو می‌شد، انگار خانه سبک می‌شد.»

پرسشمان را دوباره تکرار می‌کنیم؛ هنوز هم با کمان پنبه می‌زنند؟ اوستاحسین می‌خندد و می‌گوید: «دستگاه‌ها کار را راحت کرده‌اند. حلاجی هم حالا با دستگاه انجام می‌شود. کمان را برای یادگار و قشنگی‌اش نگه داشته‌ام. حدود شش کیلو وزن دارد. حساب کنید ما هر روز با این کمان باید حلاجی می‌کردیم و پنبه می‌زدیم و این حجم کار در اسفند و روز‌های پایانی سال چندبرابر می‌شد.»

کوک‌های شادی عمولحاف‌دوز حوالی نوروز

 

هنرم بزرگ‌ترین ثروت من است

نخ و سوزن رفیق شفیق روز‌های زندگی‌اش بوده‌اند. اوستاحسین تا جایی که می‌تواند، زمان را به عقب می‌کشاند و می‌گوید: «مدرسه که می‌رفتم، پس از کلاس یک‌راست می‌رفتم مغازه برادرم در پایین‌خیابان. ساعت‌ها می‌نشستم و طرح‌های هندسی را نقاشی می‌کردم.»

طرح در این کار خیلی اهمیت دارد. آلبوم قدیمی روی میز بخشی از کار‌های دوخته‌شده مرد لحاف‌دوز را ثبت کرده است. آلبوم را ورق می‌زند و طرح انواع لحاف را نشانمان می‌دهد و با تحکم می‌گوید: «این‌ها بزرگ‌ترین ثروت من هستند.»

حرفش را تکرار می‌کند و ادامه می‌دهد: «از همان کودکی هرجا می‌رفتم، طرح‌های هندسی مجذوبم می‌کرد. مکان‌هایی که معماری خاص داشتند، مثل حرم، پاتوق دائم من بود. حتی بازی بچه‌ها را که تماشا می‌کردم، ایده می‌گرفتم و آن‌ها را برای کار پیاده می‌کردم و به همین دلیل مشتری زیاد داشتم.

نزدیک عید که می‌رسید، صبحانه و ناهار و شام را یک‌جا می‌خوردیم. سفارش پشت سفارش بود. معمولا طبق مد روز سفارش می‌دادند. یک سال طرح طاووس مد بود و سال بعد طرح لیلی‌ومجنون، ترنج و...، اما خیلی‌ها عاشق طرح‌های هندسی ساده بودند که هیچ‌گاه از مد نمی‌افتادند.»

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44