ذرهای گرد کهنگی زمان بر ساختمانها و سروروی مغازهها نیست؛ گردی باقیمانده از گذشته که گویای نام تاریخی کوچه یعنی «حمام حاجنوروز» باشد. اما در میان همه این مدرنشدنها که با آمدن افراد جدید همراه بوده است، به برکت ماندن چند قدیمی که کاسبی را در مغازه پدری ادامه میدهند، رسم همسایگی با آدابی از همان نسل پدر و پدربزرگها جان دارد.سراغ همسایه خوب را که میگیریم، بیشتر کاسبان مغازهای را معرفی میکنند که از آنِ حاجاحمدآقا بود و تا بیستسال پیش که محله با ساکنانش جان داشت، قصابی بود.
البته که فقط نامش گوشت و مرغفروشی بود، اما بیشتر به خیریهای میماند که چند خیر هرماه پولی دست حاجاحمد میرساندند تا از همین مغازه دستگیر مستمندان باشد.کاسبان که با دادن نشانی مغازه حاجاحمد خدانگهداری را پسوند نامش میکنند، پسرش کربلاییعباس را ادامهدهنده راه او میخوانند و میگویند عباس خیرخواه است.
کربلاییعباس در این کوچه و در فرعی «ممدچاقه» (ماستبند معروف پشت گنبدخشتی) به دنیا آمده و بزرگ شدهاست. خودش تمایلی به گفتن فامیلیاش ندارد و همین بس که پشتبهپشت مشهدی هستند و پدربزرگش از کاروانسرادارهای پایینخیابان بوده است که نیازمندان دستخالی از حجرهاش بیرون نمیآمدند. مادر و پدرش هردو همین اخلاق را داشتند و آنطور که در خاطر عباسآقا مانده است، بچه ها را هم تشویق به این کار میکردند: پدرم معتمد چند خیر بود که هرماه پولی به او میسپردند تا برای نیازمندان وسایل ضروری را تهیه کند.
خودش هم مقداری روی آن میگذاشت و ماهبهماه و بدون وقفه این کار را انجام میداد. خوب یادم میآید روزی پدرم به خانه آمد و دید مادرم فرش اضافهای را جمع کرده و لولشده به دیوار تکیه داده است و همانجا با رضایت مادرم فرش را به خانه نیازمندی رساند. من هم در کنار فامیل که بسیار دستگیر هستند، سعی کردم قدم کوچکی بردارم. هرماه با کمک پسرم پولی از چند پزشک خیر جمع میکنیم و خودمان هم مقداری رویش میگذاریم.
براساس همان مبلغ نزدیک بیست بسته ارزاق عمومی که قیمت هر بستهاش به 800هزار تومان میرسد، تهیه میکنیم و آنها را با کمک فامیل به نیازمندان میدهیم. عباسآقا که در سوپرمارکتش با زائر سروکار دارد، همسایه خوب را کسی میداند که زائر امامرضا(ع) را راضی نگه دارد و سیدجواد محمدنیا را معرفی میکند و میگوید: کاسب بااخلاقی است و صدایش را روی زائر بلند نمیکند که بگویند چرا مشهدیها اینجوری هستند.
سیدجواد محمدنیا در این روزهای سرد که شمار زائران هم کم شده، جلو مغازه گلدوزیاش روبهآفتاب ایستاده است و به خانوادهای زائر نشانی مکانی را میدهد. مقابلش که مینشینیم، پرتقالهایی را تعارفمان میکند و میگوید سوغات زائران شمال است.
اخلاق نیکویش بین کاسبان این بازارچه زبانزد است؛ اخلاقی که سنت پدر سیدش در همین مغازه بود: پدرم سیدعلی هیچوقت سؤال زائری را بیپاسخ نمیگذاشت؛ از دادن نشانی گرفته تا تهیه مایحتاج و... . توصیهاش به من که مغازه را میچرخاندم، همین بود. همین اخلاق نیکو باعث شده است بین زائران مشتری ثابت داشته باشیم و همیشه احوالپرسمان باشند.
روزی پدرم به خانه آمد و دید مادرم فرش اضافهای را جمع کرده و لولشده به دیوار تکیه داده است و همانجا با رضایت مادرم فرش را به خانه نیازمندی رساند
او فقط فروشندگی نمیکند، بلکه برای زائران بدون دریافت دستمزد، محل اقامت پیدا میکند. زائران که اخلاق نیکویش را موقع خرید میبینند، با گرفتن شماره و کارت مغازه، راه ارتباطیشان را پیدا میکنند؛ مانند زائری شمالی که سوغات پرتقال برایش آوردهبود: این زائر چندروز پیش تماس گرفت و از من خواست برای خانوادهاش محل اقامت مناسبی مهیا کنم که انجام شد و از سر بزرگواری برایم پرتقال شمال آوردهاند.
او که اعتقاد دارد دنیا دست و دستبند است، تأکیدش بر این است که اگر خوبی کنی، خوبی میبینی. سیدجواد صبوربودن در بازار زائری را ویژگی همسایه خوب میداند و حسینعلی غلامزاده را معرفی میکند.
حسینعلی غلامزاده را زائران از سال1352 در مغازه پارچه و چادرفروشیاش در این کوچه میبینند؛ کاسبی که در بازارچه به صبوری معروف است و میگوید متأسفانه برخی کاسبان با زائر صبور نیستند، برای همین اسم مشهدیها بد دررفتهاست.
چندخانم در حال انتخاب چادرنماز هستند. در بیستدقیقه حضور ما، برای هرکدامشان دستکم هفتهشت چادر بازمیکند و دربرابر ببخشیدگفتن آنها که با انتخاب همراه نمیشود، فقط میگوید اشکالی ندارد.
آقای غلامزاده هر سهزائر را با حوصله جواب میدهد و پس از انتخاب فقط یک چادر بین دهها نمونه بازشده، به آنها میگوید که اگر پشیمان شدند، میتوانند چادر خریدهشده را بیاورند و عوضش کنند یا پولشان را پس بگیرند.