عقربههای ساعت، 9:30 دقیقه صبح را نشان میدهد. اصغر آقا پرچم یا حسین(ع) و یا ابوالفضل(ع) را روی موتورش نصب میکند و آماده حرکت میشود. قرار است برای شرکت در مراسم اربعین راهی کربلا شود. همسایهها یکییکی برای بدرقه میآیند و التماس دعا دارند. بوی اسپند فضای کوچه را پر کرده است، یکی برای پسر جوانش آرزوی دامادی دارد، آن یکی شفای بیمارش را طلب میکند و دیگری پارچهای سبز رنگ را به اصغرآقا میدهد تا در حرم اهل بیت(ع) متبرک کند.
اصغر مجیدیان 67سال دارد. از آن خوبهای روزگار که وقتی همکلامش میشوی زلالی وجودش را خوب حس میکنی. هشت سالی میشود که با موتورسیکلت فاصله 2هزار و 600کیلومتری حرم امام رضا(ع) تا حرم اباعبدالله(ع) را میپیماید تا روز اربعین در کربلا باشد.
این ساکن محله شاهد، بیشتر سفرهای دوران بازنشستگی را با موتورسیکلت سپری کرده است. او پنجبار دور ایران را با موتور پیموده و با این سن و سال عضو فدراسیون موتورسواری ایران است.
اصغرآقا درحالی که چندین بار هنگام گزارش اشک چشمانش جاری میشود، به ما میگوید: «اگر بخواهم خیلی صریح و شفاف بگویم من با امام حسین(ع) عشق میکنم و حالم با نام حسین(ع) و دیدن گنبد و بارگاهش خوب میشود، باور کنید تنها چیزی که هرسال حالم را دگرگون میکند، سفر و زیارت حرم مطهر امام حسین(ع) در کربلاست.»
از همان پشت تلفن که صحبت کرد و قرار مصاحبه حضوری را گذاشتیم، سرزندگی در کلامش پیدا بود. روز ملاقات که رسید چنان پرانرژی حاضر شد که فهمیدم حدسم درست بوده است. اصغر آقا از آن افرادی است که هرچه پا به سن گذاشته، شادی، نشاط و انرژیاش بیشتر شده است.
اصغرآقا بعد از اینکه بازنشسته میشود و کمی فراغ بال پیدا میکند تصمیم میگیرد آرزوی سفر با موتورسیکلت را که تا آنزمان تجربه نکردهبود، تحقق بخشد. اول از زشک و جاغرق و نیشابور شروع میکند و با موتور سیجی 125 قرمز رنگی که به تازگی خریده بود، به این مکانها میرود و برمیگردد.
سفرهای دیگری را هم تجربه کردم؛ از پنجبار ایرانگردی تا حضور در روسیه و تماشای بازیهای جام جهانی!
او میگوید: «یکی دو سال بعد، سالگرد رحلت امام بود و من با موتور راهی مرقد امام(ره) شدم. نمیتوانم بگویم آسان بود. سختیهای خودش را داشت اما آنقدر لذتهایش زیاد بود که پا در رکاب موتور گذاشتم و سفرهای دیگری را هم تجربه کردم، از پنجبار ایرانگردی تا حضور در روسیه و تماشای بازیهای جام جهانی!»
سفر اربعین پای ثابت زندگی اصغرآقاست. قصه دلدادگی او به امام حسین(ع) و سفر اربعین به یک روز تابستانی سال 94 در حرم امام رضا(ع) برمیگردد. جایی که اصغرآقا با مرد عربزبانی به نام «ابوخالد» همکلام میشود. خودش آن ماجرا را اینطور تعریف میکند: «ابوخالد از عراق آمده بود، با همان زبان عربی دست و پا شکستهای که بلد بودم، با هم گپ زدیم. از من پرسید کربلا آمدهای؟ گفتم که سفر کربلا زیاد روزیام میشود.
پرسید که چه وقتهایی آنجا بودهای؟ گفتم که شبقدر، شب میلاد امام حسین(ع) و حتی عاشورا. گفت: تا حالا اربعین کربلا آمدهای؟ حقیقتا نرفتهبودم. حتی به سفر اربعین فکر هم نکرده بودم. چرایش را نمیدانم، لابد قسمتم نشده بود.گفتم که نه. ابوخالد به چهره من نگاه کرد و گفت:«پس تا حالا کربلا نیامدهای!».
چقدر این حرفش سنگین بود. راستش یادم نیست دیگر با «ابوخالد» چه گفتم و چه شنیدم اما همان روز در حرم امام رضا(ع) زیارت اربعین را آرزو کردم. آرزویی که خیلی زود محقق شد و من بعد از چهارماه با موتورسیکلت راهی کربلا شدم.»
25آبان سال 94، اصغرآقا برای اولین بار دل به جاده کربلا میزند، آن هم با موتورسیکلت و تک و تنها. او هربار که خاطره اولین سفر کربلا را به یاد میآورد، احوالش دگرگون میشود: «بار اولی که عازم کربلا شدم، نه گذرنامه داشتم و نه ویزا. یک شناسنامه برداشتم و راه افتادم. یادم میآید درآن سال، مأموران مرزبانی ایرانی و همچنین شرطههای عراقی خیلی سختگیری میکردند. فتنه داعشیها به اوج خودش رسیده بود و همین موضوع نیروهای امنیتی را نگران کرده بود. خیلیها با گذرنامه و ویزا برگشت داده شدند و اجازه ورود به خاک عراق را پیدا نکردند.
وقتی در صف ایستادم، باخودم گفتم تمام است، حتما من را هم برمیگردانند، وقتی نوبت بازرسی و بررسی گذرنامهام رسید، پلیس عراق در کمال تعجب با دست به من اشاره کرد که رد شوم و بروم! اصلا هاج و واج مانده بودم، غیر از مرزهای ورودی، در طول مسیر هم مدام گذرنامه و هویت زائران را بررسی میکردند اما تا انتهای سفر یک نفر از من نپرسید که کی هستی و کجا میروی! یک نفر گذرنامهام را بررسی نکرد!»
اصغرآقای دلنازک، بازهم اشک چشمانش جاری میشود و با حال خوبش میگوید: «واقعا معجزه بود، یقین پیدا کردم که امام حسین(ع) من را به عنوان یک زائر اربعین طلبیده است و نیمنگاهی به این نوکرش دارد. همین اتفاق انگیزه مسافرت اربعین سال بعد شد. باورکنید من هرسال نشانهای دیدم که باعث شد سال بعدش هم مسافر کربلا باشم. ابوخالد راست میگفت کربلا در روز اربعین حس و حال دیگری دارد.»
او ادامه میدهد: «هرسال سعی میکنم مسیر نجف تا کربلا را همراه با سایر زائران اباعبدالله(ع) پیادهروی کنم، البته با این تفاوت که بیشتر آنها یک کوله کوچک بر دوششان است اما من یک موتورسیکلت 100کیلویی را با خودم میکشم ولی لذت پیادهروی اربعین را از دست نمیدهم.»
اصغرآقا شش فرزند و شش نوه دارد. او پیش تر طلافروش بوده است ولی به دلیل نوسانات زیاد بازار از این حرفه کنار کشیده و الان شغل آزاد دارد. همین شغل آزاد باعث شده است تا وقت بیشتری برای مسافرت داشته باشد، او می گوید: «سالی دو سه بار با خانواده ام سفر می کنم، آن هم از آن سفرهای خانوادگی که همسر و فرزندان و نوه هایم حضور دارند. دو سه خودرو می شویم و دور ایران را می گردیم. معمولا دو سه هفته ای در سفر هستیم.»
ساکن محله شاهد ادامه می دهد: «به محض بازگشت از سفر خانوادگی، موتورسیکلت را برمی دارم و این بار خودم تنهایی به دل جاده می زنم، البته همسر و فرزندانم دل خوشی از این سفرهای وقت و بی وقت من ندارند، آن ها می گویند هر بار که با موتور راهی سفر می شوی، قلب ما دوبرابر می زند، می میریم و زنده می شویم تا تو به سلامت برگردی.»
اصغر مجیدیان گریزی هم به خاطرات سفر اربعین در سال دوم میزند: «در سال 1395 یک موتورسیکلت قدیمی و کهنه داشتم که خراب بود، بردمش تعمیرگاه و گفتم: «این موتور را طوری سرویس کنید که رفت و برگشت تا کربلا آخ هم نگوید!» تعمیرکار موتور پوزخندی زد و گفت: پدرجان این موتور شما را تا طرقبه هم نمیرساند، کربلا پیشکش!» دلگیر و خسته آمدم خانه، به همسر و فرزندانم گفتم امسال اربعین نمیتوانم به کربلا بروم، نه موتور روبهراه است و نه پولی دارم که بخواهم آن را سرویس و یا تعویض کنم.
یادم میآید روز سهشنبه بود، شب اصلا خوابم نبرد، صبح چهارشنبه بیدار شدم، وسایلم را جمع کردم، چند دست لباس گرم و مقداری نان و پنیر برداشتم و به دل جاده زدم، گفتم بادا باد، هرجا موتورسیکلت خراب شد، سوار نیسان میکنم و برمیگردم.»
درآن سفر بهجز کربلا به نجف و سامرا و کاظمین هم سفر کردم با همان موتوری که قرار بود تا طرقبه هم من را نرساند!
او ادامه میدهد: «آن سفر یکماه طول کشید، رفت و برگشت 6هزار کیلومتر در راه بودم اما همانطور که از امام حسین(ع) خواسته بودم موتورم آخ نگفت! حتی یک پنچری ساده! تازه در مسیر برگشت به برف و کولاکهای همدان برخورد کردم آن هم با لاستیکهایی که مثل آینه صاف بود. جالب است بدانید درآن سفر بهجز کربلا به نجف و سامرا و کاظمین هم سفر کردم با همان موتوری که قرار بود تا طرقبه هم من را نرساند!»
اصغرآقا درباره مسیر حرکتش از مشهد به کربلا میگوید: «سعی میکنم آغاز مسیر از حرم امام رضا(ع) باشد، سپس به سمت نیشابور، سبزوار، شاهرود و گرمسار حرکت میکنم و آنجا از طریق بزرگراه حرم تا حرم خودم را به قم میرسانم. همدان، اسدآباد، کرمانشاه، کامیاران و مرز مهران دیگر مسیرهایی است که دراین سفر تجربه میکنم، گاهی اوقات هم بعد از همدان مسیر ملایر و سپس خرمآباد را انتخاب میکنم، بستگی به حال و هوایم دارد.»
او ادامه میدهد: «این مسیر بین 2هزار و 300کیلومتر تا 2هزار و 600کیلومتر متفاوت است، مدت زمان سفر هم بین سه تا چهار هفته متغیر است، گاهی اوقات از مشهد تا مرز پنج روز در راه بودم و گاهی این مسیر را سه روزه طی کردهام، گاهی در روز 600کیلومتر موتوسواری میکنم و برخی روزها کمتر از 300کیلومتر را با موتور میروم. بعضی اوقات در کربلا یک هفته توقف داشتهام و در برخی سفرها علاوه بر کربلا به شهرهای نجف و سامرا و کاظمین همسفر کردهام. همه چیز دست خودم است، کار و بارم آزاد و زمان در اختیار خودم است. تعویض پلاک موتورم را هم لب مرز انجام میدهم.»
سفر با موتورسیکلت قطعا سختیهایی هم دارد که معمولا به چشم اصغرآقا نمیآید اما نمیتوان از کنار آنها ساده عبور کرد زیرا یک غفلت به قیمت جان انسان تمام میشود؛ «در سفر با موتورسیکلت از مسیر همدان تا اسدآباد در بخشی از راه اشکم درآمده بود. با شرایط سختی روبهرو شده بودم. در گردنه اسدآباد جاده خرابی زیادی داشت و با وزش شدید باد سرد همراه بود که باید این گردنه را رد میکردم.
در مسیر سرپایینی احساس میکردم هر لحظه ممکن است به دره پرت شوم؛ پس از عبور از گردنه دستانم از شدت ترس به دسته موتور چسبیده بود. در گردنه حیران نیز با مه غلیظی روبهرو شده بودم که چند متری خود را هم نمیدیدم. علاوه بر مه گاهی اوقات سرعت باد در این مسیر به 140کیلومتر در ساعت میرسد، موتور در این مواقع کاملا تکان میخورد و هیچ تعادلی ندارد؛ بنابراین مجبور میشوم در میانه راه توقف کنم. البته برخی جادهها هم خاکی است و احتمال زمین خوردن موتور و راکب وجود دارد.»
میگویم توشه راهت چیست، اصغرآقا در جواب توضیح میدهد: «هرچه سبکتر باشد بهتر است. معمولا آچارآلات، آب و مواد غذایی کنسروی، جعبه کمکهای اولیه، دو سه دست لباس گرم، چادر مسافرتی، کیسه خواب و پتوی مسافرتی، زیرانداز و بالشت از جمله اقلامی است که معمولا با خود به همراه دارم.»
اصغرآقا که شغل آزاد دارداز سال 1394 پنج بار موتورسیکلتش را عوض کرده است. از موتور سیجی 125 قرمز رنگی که برای اولین بار مرکب او در سفر اربعین بوده تا موتور زرد رنگ طرح کروز که قدرت موتورش 220 سیسی است و برای مسافرتهای طولانی طراحی شده است.»
او میگوید: «آخرین موتوری که گرفتم طرح کروز است و سواری راحتی دارد، بماند که با کلی قسط و قرض این موتور را خریدم. این نوع از موتورها برای سواری دادن در مسیرهای طولانی طراحی شده و نشستن روی آنها برای مدت زمان طولانی، خستهکننده نیست. این موتورها شاسی و زین نرمی دارد و نشیمن آن هم برای راکب و هم برای ترکنشین بسیار راحت است. البته رینگ و لاستیک آن هم نسبت به سایر موتورها پهنتر است و این موضوع موتورسواری را دل نشینتر میکند.»
از او میپرسم تا چه حدی تعمیر موتور را یاد داری؟ اگر درطول مسیر موتور با خرابی روبهرو شود چه میکنید؟ اصغر آقا در جواب میگوید: «کسی که مدام درحال سفر با موتور است باید یکسری از تعمیرات اولیه موتورسیکلت را بداند. من هم دراین سالها برخی تعمیرات اولیه ر را یاد گرفتهام از پنچرگیری و تنظیم باد و تعویض و سرویس باتری تا شستوشو و تعمیر سرشمعهای موتورسیکلت، رفع مشکل گرفتگی در سوپاپها، شستوشوی انژکتور و... خیلی از مسیرها تعمیرکار حرفهای موتور در دسترس نیست و درصورت خرابی، موتور زمینگیر میشود.»
امسال هشتمینبار است که اصغر مجیدیان به کربلا مشرف میشود، او از سال 1394 هر اربعین را با موتورسیکلت به کربلا رفته است، بهجز اربعین سال 99که بابت شیوع بیماری کرونا، مرزهای زمینی و هوایی به طور کامل بسته بود. البته اصغرآقا غیبتش در اربعین سال 99 را جبران میکند و سال 1400 دوبار به سفر کربلا مشرف میشود، یکبار در ماه رمضان و شبهای قدر و بار دیگر در مراسم اربعین.
او درباره ارتباط ایرانیها و عراقیها در مراسم اربعین میگوید: «در ایام اربعین زن، مرد، دانشآموز، دانشجو و مغازهدار عراقی پذیرایی از زائران ایرانی را برای خود افتخار میدانند. میخواهم از شخصی به نام عباس نام ببرم که هرسال در ایام اربعین موکبی برپا کرده و زائران امام حسین(ع) را اطعام میکند. من هم افتخار دارم که هرسال چهار پنج روزی را در این موکب به زائران اباعبدالله(ع) خدمت میکنم.
عباس در یکی از سالها وضع مالیاش خیلی بد شد و کار به جایی رسید که طلاهای خانمش را فروخت. رفتار این عباسها که کم هم نیستند نشاندهنده ارادت عراقیها به زائران امام حسین(ع) است.»