به عنوان خریدار وارد مغازه میشوم. دست میگذارم روی همان اجناسی که میدانم طی روزهای اخیر افزایش قیمت داشته است. یکی یکی شروع میکنم به پرسیدن قیمتها. فروشنده اما همان نرخهای قبلی را تحویلم میدهد. متوجه میشوم که اینجا فرقهایی با مغازههای دیگر دارد. اما تفاوت اصلی وقتی برایم آشکار میشود که خودم را معرفی میکنم و دقایقی در مغازه میمانم. خانمی وارد مغازه میشود که با لبه چادر چهرهاش را پوشانده است.
چند قلم جنس برمیدارد و در آخر فقط10هزار تومان روی پاچال میگذارد. کمی که میگذرد چشمم میافتد به پنج حساب دفتری قطور بالای یکی از قفسهها. داخل این دفترها اسامی افرادی نوشته شده که جنس نسیه بردهاند. دفترها را ورق میزنم. با یک حساب سر انگشتی متوجه میشوم که بالای بیست میلیون تومان جنس نسیه داده شده است. نسیههایی که بیشترش پرداخت نمیشود. اهالی درست میگفتند که اینجا فرقهایی با دیگر مغازهها دارد. این تفاوتها هم برمیگردد به فروشنده این فروشگاه کوچک.
به سبک متفاوت کاسبیاش، سبک متفاوت تفکرش. اینکه در این شرایط سخت اقتصادی هم تلاش میکنند مهربان باشند و حامی و دستگیر. در کوچه و خیابانها چرخ میزنم تا این آدمها را پیدا کنم. آدمهای به ظاهر معمولی که اصلا معمولی نیستند. بهنظر من آنها قهرمانان گمنام محله خودشان هستند. حامیان مهربانی که در این روزگار سخت کمتر میتوانی مثل و مانندشان را پیدا کنی.
نمیدانم چه نامی روی این فروشگاه بگذارم. مغازه خرازی، بقالی یا جایی که هر چیزی در آن پیدا میشود! علاوهبراینها مغازه« سید حسین هاشمی »حالا کاربری دیگری هم پیدا کرده است. حالا به پاتوق اهالی دغدغهمند محله تبدیل شده است و محلی برای برگزاری جلسات محله شهید باهنر است. هرچه هست فضای ظاهری اینجا بیشباهت به ماهیت درونیاش نیست؛ شلوغپلوغ و رنگارنگ مثل انبوه تجربههایی که این سالها در این فضا رقم خورده است و از دغدغهمندی هاشمی نشئت میگیرند.
سیدحسین هاشمی صاحب فروشگاهی در انتهای شهرک شهید باهنر و ابتدای خیابان شهید درکی است. سال٧٠ که از خدمت سربازی برمیگردد این مغازه را میخرد. ابتدا مواد غذایی داشته اما بعدتر با توجه به شیفتهای متعدد مدارس اطراف، اینجا را تبدیل به خرازی میکند. تا سال٨٥ مغازه او بخشی مجزا هم داشته است که در آن پوشاک به فروش میرسیده. اهالی هنوز هم آن دوران را به یاد دارند. اینجا تنها مغازهای بوده که پوشاک را بهطور قسطی به دست مردم میداده است.
او حالا دهه پنجم زندگیاش را پشت سر میگذارد. باید تاکنون بازنشسته میشد اما این مغازه را نگه داشته بهدلیل امور جانبی دیگر. اینجا کلی مراجعه مردمی دارد. افرادی که میخواهند عضو خیریه او شوند، افرادی که با صاحب خانه به مشکل میخورند و نیاز به پادرمیانی او دارند، افرادی که آرزوی زیارت کربلا دارند و مبلغی را به صورت قرضالحسنه برای رفتن به این سفر زیارتی دریافت میکنند. شرح فعالیتهای او در حوزه کمکهای مردمی آنقدر پر و پیمان است که در اینجا نمیگنجد! فقط همین را میگوید که همین شغل باعث میشود با مردم ارتباط بیشتری بگیرد، درد هممحلهایهایش را بشناسد و بعد وارد این وادی شود. حالا بالغ بر بیست حساب دفتری قطور هم دارد که اسامی مختلف توی آن نوشته شده است.
خودش میگوید: وقتی نسیه میدهیم میدانیم که بازگشت ندارد. من هم پیگیری نمیکنم چون همه اهالی این محله را میشناسم. میدانم که توان برگرداندن مبلغ را ندارند. جدا از اینها با خدای خودم معامله میکنم. رزقی که قرار باشد برسد میرسد.
در آخر با هممحلهایهای او گفتوگو میکنم. افرادی که او را سالهاست میشناسند. هدی قانعی از ساکنان خیابان شهید درکی است. او مغازه کوچک آقای هاشمی را اینطور توصیف میکند: همه میدانند که این مغازه فقط مغازه نیست. هر ساعتی از روز که آنجا بروی پر از آدم است. یکی برای ثبتنام در خیریهاش آمده است. یکی برای توزیع بسته معیشتی. اینجا تبدیل به پایگاه محله شده است.
سر و وضع مغازهاش تغییری نکرده است. از سالها پیش تا به امروز همانطور ساده و بیتکلف باقی مانده است. اما چیزی که از همان بیرون مغازه، توجه هر عابری را به خود جلب میکند میز و صندلیهای شلوغ آن است. کلهپزی علی دلخوش یکی از پررفتوآمدترین مغازههای خیابان مصلی در محله کارمندان اول است.
وارد میشوم و حرارت مطبوعی تمام مشامم را پر میکند. علی دلخوش متولد سال ١٣٥٣ مدیر این طباخی است که دم در ورودی پشت پاچال نشسته. با همه چاق سلامتی میکند و مشخص است که همه این مشتریها طی این سالها تبدیل به دوستان او شدهاند. اینجا بیشتر از یک طباخی است. شبیه محفلی خودمانی و صمیمی است که انگار همگی سالهاست یکدیگر را میشناسند.
نرخنامه و قیمت هر کدام از خوراکها روی دیوار نصب شده است اما میبینم که تعداد زیادی از مشتریها یا هزینهای پرداخت نمیکنند، خسته نباشیدی تحویل علی آقا میدهند و میروند یا درنهایت یک اسکناس ١٠هزار تومانی روی پاچال میگذارند و تمام. دربارهاش از علی آقا که میپرسم توضیح میدهد قدیمها کله پاچه خوراک فقیر و غنی بود و همه میتوانستند کله پاچه بخورند اما حالا با افزایش هزینهها اوضاع فرق کرده است و خیلیها قید گوشت کله پاچه را میزنند و به آب کله پاچه بسنده میکنند.
میگوید: روزی ما دست خداست. برای همین زیاد بند این چیزها نیستم. از زندگی بیشتر مشتریهایم هم خبر دارم. میدانم که خیلیها واقعا هزینه پرداخت همین را هم ندارند و اصلا از آنها هزینهای قبول نمیکنم.
از هر کسی که سراغش را میگیریم یکی دو جمله هم در وصف او میگوید. اینکه حاجی حقدادی کار راهانداز است و اصلا بهتر از او همسایهای اینجا نیست! سیفالله حجبری خودش ساکن قدیمی این منطقه است و تمام و کمال او را میشناسند. میگوید که حاجی خودش دلش میخواهد هر قدمی که در راه خدا برمیدارد در خفا باشد اما شرح فعالیتها و اقداماتش تا به امروز آنقدر پر و پیمان بوده است که حالا همه محله او را میشناسد.
تعریف و تمجید ساکنان خیابان شهید بسکابادی مجابمان میکند که با محمد حقدادی گفتوگو کنیم. میگوید که سال١٣٦٦ این مغازه را راهانداخته است، دومین مغازه خیابان شهید بسکابادی. آن روزها اینجا تا چشم کار میکرده زمین خالی و خاکی بوده و تعداد خانهها هم انگشتشمار. روزهای گرم تابستان خانهها پر از خاک میشده و در روزهای بارانی و زمستانی باید با پوتین و چکمه به حاشیه خیابان حر میرفتند.
سال اول مغازهداریاش خدا خدا میکرده که فروشش به روزی ١٥٠٠ تومان برسد. حالا اما همه چیز فرق کرده است. محمد حقدادی ٦٥سال دارد. به قول خودش آردهایش را الک کرده و الک را هم آویخته است. چیزی که او را تا به امروز اینجا نگه داشته مردم هستند! همان مردمی که او را به عنوان معتمد، ریش سفید و کاسب خوش حساب محله به ما معرفی میکنند.
حاجی حقدادی، عضو هیئت امنای مسجد الزهرا(س) محله نیز هست و به واسطه بین خیران شهر و نیازمندان محله تبدیل شده است تا کمکها به این سوی شهر برسد. اما در این میان، چیزی که برای اهالی جالب توجه است، قیمت پایین اجناس مغازه اوست. مثلا یک کیسه برنج را فقط با پنج هزار تومان سود میفروشد، گاهی حتی کمتر، دلیلش را که میپرسم میگوید: این موضوع دو سر سود دارد. هم به نفع مشتری است هم به نفع ما! فروشمان میرود بالا. جنسمان را تازه به تازه میفروشیم و روی زمین نمیماند.
اما او برای کمکرسانی هم تفکر خاص خودش را دارد: بستههای معیشتی و کمکهای بلاعوض را فقط به پیرزنها و پیرمردهای از کارافتاده اختصاص میدهیم. برای دیگران سعی در ایجاد شغل داریم. حالا بالای همین مسجد یک کارگاه خیاطی است. خیلی از خانمهای سرپرست خانوار که روزی برای کمک مراجعه کردهاند در همین خیاطی مشغول کارند.
خودروش را پارک میکند کنار مغازه، صندوق عقب را بالا میدهد تا اجناسی راکه خریده ببرد داخل مغازه. یک نفر در اهالی محله به او سلام میدهد و سریع به کمکش میآید. جعبهها را یکی یکی بلند میکند و داخل مغازهاش میچیند. همه اهل محل او را دوست دارند. رضا رفیعی، کاسب خوش برخورد و خوش حساب محله امیرآباد، است.
یکی از اولین ساکنان این خیابان بوده وحالا یازده سال است که اینجا مغازه دارد. هممحلهای آقا رضا به محض معرفی کردن خودم از کسب و کار حلال او میگوید. حتی اگر در مغازه آقا رضا بسته باشد از جای دیگری خرید نمیکند، صبر میکند تا او برگردد. دلیل این همه محبوببودنش را از حسین اسماعیلی میپرسم. از روحیه همدلی و همراهی آقا رضا با مردم و بهویژه افراد بیبضاعت میگوید. اینکه سرخود قیمتها را گران نمیکند. به جیب مردم این منطقه نگاه میکند و حساب و کتاب خودش را دارد.
خودش میگوید: این منطقه عموما کارگرنشین هستند. خرج یک روزشان را درمیآورند و همان روز باید برای خانواده خرید کنند. خیلی وقتها دستشان خالی است و چارهای جز بردن جنس نسیه ندارند. خیلی وقتها تا سقف مشخصی میتوانند هزینه کنند. من همه اهالی را میشناسم، از حال و روزشان با خبرم و سعی میکنم به نوبه خودم شرایطشان را درک کنم.
سالها فعالیت اجتماعی و فرهنگی داشته و حالا در فضای اقتصادی مشغول کار است. فضایی که کار در آن را بهشدت سختتر و حساستر میداند: تا پیش از شروع کار مغازهداری، خودم را یک جهادگر میدانستم. نمیدانستم که سخنرانیکردن و توصیه اخلاقی کردن راحتتر از عمل کردن است. حالا اما انگار وارد بطن کار شدهام. اینجاست که عیار آدم سنجیده میشود. حالا میفهمم که کاسبان خوشحساب و مخلص چه چالشهای سنگینی دارند.
حجت رنگآمیز طوسی متولد سال ١٣٦٨ جوانترین کاسبی است که با او گفتوگو میکنیم. متولد محله شهید آقا مصطفی خمینی است و طلبه سطح2 حوزه علمیه. حالا یک فروشگاه تعاونی کنار مسجد محله دارد. ١٥سال مسئول کانون مسجد بوده است. سه سال پیش هم دبیر طرح و برنامه امور مساجد استان بوده است. مرکز نیکوکاری امالبنین(س) را به راه انداخته و چند سالی برای کودکان و نوجوانان کلاس فرهنگی برگزار کرده است. اما چه شده که این فروشگاه را تأسیس کرده؟
خودش توضیح میدهد: سال٩٨ این فروشگاه تعاونی را با چند هدف تأسیس کردیم. اولین هدف ما حمایت از تولیدات خانگی بود. حالا بسیاری از بانوان محله در این مغازه تولیداتشان را میفروشند. هدف بعدی ما فروش محصولات سالم بود. چیزی که تا آن روز به مردم این سوی شهر عرضه نشده بود. هدف مهمتر ما اما افزایش قدرت خرید مددجوها بود. ما جنس بلاعوض نمیدهیم اما سعیمان این است به افرادی که شناسایی کردهایم با کمترین قیمت ممکن جنس بفروشیم.از دیگر فعالیتهایی که او تا به حال داشته است آوردن جنس با قیمت تنظیم بازار به این سوی شهر بوده.
چیزی که مردم این محدوده به شدت ازآن استقبال کردهاند.از چالشهایی که طی این سالها پشت سر گذاشتهاند میگوید؛ از چالشی که بهتازگی داشتهاند: در جریان هستید که یکباره قیمت روغن بالا رفت. اتفاقا روغن هم در مغازه زیاد داشتیم. هر مغازهداری که با ما تماس میگرفت با همان قیمت قبلی روغنها را میفروختیم تا در مغازه نماند. با اینکه میدانستیم قیمت روغن طی چند روز آینده چند برابر هم میشود.
اصغر روکی متولد سال 1352 نانوای خوش حساب محله اروند است. او را محمد زارع، فعال فرهنگی، به ما معرفی کند. آقای زارع و همسرش فاروقی از دغدغهمندان این محله هستند و به واسطه فعالیتهای فرهنگی و اجتماعیای که دارند با اقشار مختلف در ارتباط هستند.
به توصیه آقای زارع به سراغ او میرویم تا از جزئیات کسب و کارش بدانیم. سی سال میشود که نانوای همین محله است و هر روز مغازهاش شلوغتر از دیروز بوده است. دلیل این رونق را هم راهآمدن با مردم میداند: اینجا بیشتر کارگرنشین هستند و شرایط متفاوتی دارند. نان هم که قوت غالب مردم حاشیهنشین است. گاهی پیش میآید که بعضیها توان پرداخت هزینه دو قرص نان را هم ندارند.
او با خیریههای مختلف محله هم در ارتباط است. خیلی از این خیریهها بین مددجوها کارت نان توزیع میکنند. مددجوها کارت را به او میدهند و نان رایگان دریافت میکنند.