کد خبر: ۳۰۰۲
۲۱ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

هیچ کودکی زیر دست من فوت نشد

نساء نجارزاده معروف به «بی‌بی نساء» مامای قدیمی محله چهاربرج با ۹۰ سال سن، یکی از این قابله‌های قدیمی است که در مدت ۴۰ سال مامایی، صد‌ها کودک را به دنیا آورده و بار‌ها طعم شیرین تولد را چشیده‌است.

سال‌ها قبل که مثل امروز امکانات، تجهیزات و بیمارستان‌های مجهز به بخش زایمان و مامایی وجود نداشت، خانم‌هایی با عنوان قابله که معادل امروزی کلمه ماماست، کار‌های مربوط به زایمان مادران در روستا‌ها و حتی بخش‌هایی از شهر را انجام می‌دادند.  

این ماما‌های محلی با استفاده از همان دانش و اطلاعاتی که سینه به سینه دریافت کرده بودند، کودکان بسیاری را به دنیا آورده اند، کودکانی که حالا بزرگ شده و به سن جوانی و میان‌سالی رسیده‌اند. نساء نجارزاده، مامای قدیمی محله چهار برج، با بیش از ۹۰ سال سن یکی از این قابله‌های محلی است که در مدت ۴۰ سال مامایی خود صد‌ها کودک را به دنیا آورده است.  

از ویژگی‌های این مامای محلی این است که در طول این ۴۰ سال هیچ کودکی زیر دست او فوت نشده و مادری از دنیا نرفته است. نساء شکر خدا هنوز سرپاست و مادران بسیاری از گوشه و کنار روستا و شهر، هر از چندگاهی به او مراجعه می‌کنند و این مامای قدیمی همچون همیشه و با خونسردی قوت قلب آنها می‌شود.  

 

اعتقادی به دکترها نداشتند

نساء نجارزاده متولد سال ۱۳۱۲ است، او درباره نبود تجهیزات پزشکی و بی‌اعتمادی مردم به دکتر‌ها و علم جدید پزشکی خاطرات زیادی را به خاطر دارد.
نجارزاده می‌گوید: در آن سال‌ها که من دختربچه کوچکی بودم تنها بیمارستان مجهز مشهد، بیمارستان امام رضا (ع) بود و یک بیمارستان نظامی واقع در چهارراه زرینه که به نیرو‌های آمریکایی تعلق داشت. بیشتر دکتر‌های این دو بیمارستان به‌ویژه بیمارستان آمریکایی‌ها، خارجی بودند، به همین دلیل مردم مشهد به‌ویژه خانم‌ها به دلیل اعتقادات مذهبی و بی‌اعتمادی‌ای که به اجنبی‌ها داشتند تا جایی که امکان داشت به این مراکز درمانی نمی‌رفتند و  بیشتر کار‌های مربوط به تولد نوزادان را قابله‌ها انجام می‌دادند.  

در محله چهاربرج نیز قابله‌ای معروف به نام بی‌بی (زن سید) وجود داشت که وظیفه تولد و به دنیا آوردن نوزادان را برعهده داشت. بی‌بی زن مؤمن و معتقدی بود که به قول اهالی دستی سبک داشت و بچه‌های سالم بسیاری را به دنیا آورده بود.  

۱۵ ساله بودم که برای اولین‌بار در جریان تولد یک نوزاد قرار گرفتم. بی‌بی برای زایمان یکی از همسایه‌های ما آمده بود. در جریان زایمان احتیاج به کمک پیدا کرد، اما، چون هیچ کسی در خانه زن همسایه نبود، از من خواست که کمکش کنم. من که تا آن زمان شاهد تولد هیچ کودکی نبودم با ترس و وحشت هرکاری را که بی‌بی می‌گفت انجام می‌دادم و سرانجام بعد از دو ساعت تلاش با وجودی که نوزاد در وضعیت نابسامانی قرار گرفته بود، به سلامتی به دنیا آمد. این اولین تجربه مامایی من در ۱۵ سالگی به‌عنوان کمک ماما بود، تولدی که باعث ماماشدنم شد.

آموزش فنون مامایی از بی‌بی

قابله محله چهاربرج که در اولین تجربه مامایی خود توانسته بود جان کودک و مادری را نجات دهد، با درخواست بی‌بی وارد حرفه مامایی می‌شود.
نساء نجارزاده در توضیح این مطلب می‌گوید: بعد از تولد موفقیت‌آمیز کودک همسایه که به کمک من و بی‌بی انجام شد، خانواده زن همسایه به خانه ما آمدند و از اینکه باعث نجات جان عروس و نوه‌شان شده بودم، از من تشکر کردند. 

بی‌بی نیز از اینکه من در این سن پایین از این‌کار نترسیده و در لحظه حساس به او کمک کرده بودم، خیلی خوشحال بود و چون سن و سال زیادی داشت و در زایمان‌های سخت دست تنها بود و نمی‌توانست از عهده کار برآید، از من خواست که به‌عنوان شاگرد و دستیار با او همراه شوم. 

من هم به او گفتم:«باید از پدرم اجازه بگیرم.» موضوع را با پدر و مادرم مطرح کردم اما آن‌ها رضایت چندانی به این کار نداشتند. پدرم اعتقاد داشت که مامایی دل و جگر زیادی می‌خواهد و دیدن آن همه خون و درد برای دختری با سن و سال من خوب نیست و اگر خدایی نکرده هنگام زایمان، مادر یا فرزند از بین بروند، ناراحتی آن را فراموش نخواهم کرد. 

با وجود تمام این مخالفت‌ها، هر زمان به یاد لحظه تولد کودک زن همسایه می‌افتادم، از اینکه شاهد لحظه باشکوه تولد یک انسان بودم لذت می‌بردم و به همین دلیل ماماشدن را دوست داشتم. با پیگیری‌های بی‌بی و صحبت‌هایی که با پدرم داشت، توانست او را راضی کند. 

با موافقت پدر برای آموختن فنون و روش‌های مختلف مامایی با بی‌بی همراه شدم و گاهی اوقات چندین ساعت درکنار او بودم. او نیز درباره حالات زن باردار، داروهای گیاهی و نحوه تولد نوزاد با من صحبت می‌کرد. هر زمانی هم که برای مامایی می‌رفت به عنوان دستیار با او همراه می‌شدم و اطلاعاتی را که آموخته بودم به‌طور عملی و حضوری انجام می‌دادم. بعد از چند ماه همراهی با بی‌بی به تدریج با فوت و فن مامایی آشنا شده و به یک مامای تمام عیار تبدیل شدم.

 

خاطره فراموش‌نشدنی اولین مامایی

مادر نساء بعد از چند ماه همراهی با مامای محله، جایگاه خود را به‌عنوان یک مامای محلی کسب کرده و در اولین مامایی خود با موفقیت و سربلندی نوزاد را به دنیا می‌آورد.
خودش دراین‌باره می‌گوید: همراه‌شدن من با بی‌بی و اینکه قصد ماماشدن دارم، با سرعت در محله چهار برج و حتی محلات اطراف پیچید و از همان ابتدا خیلی از خانم‌های محله، درباره بارداری و علائم بارداری از من سؤالاتی می‌کردند. 

من نیز تا جایی که می‌توانستم سؤالات آن‌ها را پاسخ می‌دادم. با وجودی که هنوز تا آن زمان به تنهایی هیچ فرزندی را به دنیا نیاورده بودم، در بین اهالی محله به‌عنوان یک مامای ماهر شهرت پیدا کرده بودم. 

در همان زمان بی‌بی برای چند ماه بیمار شد و نتوانست مامایی کند. یک روز که در خانه نشسته بودم، صدای محکم در منزل را شنیدم. به محض بازکردن در خانم جوانی که از شدت نگرانی در حال بیهوش‌شدن بود، دستم را گرفت و با التماس از من خواست که برای مامایی خواهرش که در حال فارغ‌شدن بود به خانه بی‌بی بروم. با تعجب به او گفتم:« من ماما نیستم، بی‌بی مامای این محله است.» زن جوان که نگران جان خواهرش بود، فقط حرف‌های خودش را تکرار می‌کرد و می‌گفت:«خود بی‌بی من را به دنبال شما فرستاده است، خودش بیمار است و نمی‌تواند تکان بخورد، بی‌بی گفت: شما می‌توانید این کار را انجام دهید و مامای حاذقی هستید.» 

با زن جوان همراه شدم و خودم را به خانه بی‌بی رساندم. بی‌بی در رختخواب استراحت می‌کرد. آرام به کنار او رفتم و در گوش او گفتم:«بی بی جان شما که می‌دانید من تا حالا کار مامایی انجام نداده‌ام، چطور می‌توانم کودکی را به دنیا بیاورم.» بی‌بی با لبخند معناداری گفت: «من یقین دارم که تو می‌توانی، من همه چیز را به تو آموخته‌ام، با توکل به خدا و جدم کارت را شروع کن.»
 با شنیدن این حرف به اتاق کناری رفتم و با زنی که از شدت درد به خودش می‌پیچید روبه‌رو شدم. با کمک آموخته‌ها و تجربیات عینی‌ای که داشتم و توکل به خدا و امام رضا(ع) بعد از یک ساعت تلاش سخت و طاقت‌فرسا سرانجام دختر تپل و مپلی به دنیا آمد. با دیدن کودک از شدت خوشحالی و کمی هم دلهره، نفسی به‌راحتی کشیدم و بدین ترتیب اولین تجربه مامایی من با موفقیت انجام شد.

 

40سال مامایی در محله

نساء نجارزاده بعد از موفقیت در اولین مامایی، به سفارش بی‌بی قابله محل می‌شود و به مدت 40سال کار مامایی را ادامه می‌دهد.
 نساء خانم با تأیید این مطلب می‌گوید: بیماری بی‌بی باعث ناتوانی و جلوگیری از فعالیت او در زمینه مامایی شد. به درخواست بی‌بی، وضع حمل مادران باردار محله را برعهده گرفتم، از آن زمان به بعد کار قابلگی را شروع کردم. 

بعد از ازدواج، شوهرم با این شرط که برای مامایی به محلات دیگر نروم و فقط مامایی در محله چهاربرج را انجام دهم، با مامایی من موافقت کرد و من به مدت 40سال به شغل مامایی مشغول بودم. وظیفه ماما از زمانی‌که فرزند در داخل شکم مادر شکل می‌گرفت و به 3یا 4ماهگی می‌رسید، شروع می‌شد. 

هر هفته وضعیت جسمانی مادر و بچه را به قول ماماهای امروزی بررسی می‌کردم و دستورات لازم از جمله نوع غذا و میزان استراحت برای مادر را بیان می‌کردم. با نزدیک‌شدن به ماه‌ها و روزهای پایانی بارداری این مراقبت‌ها بیشتر و بیشتر می‌شد، تا اینکه در آخرین بررسی و تست جسمانی ساعت و روز دقیق تولد نوزاد را مشخص و به اطرافیان زن باردار می‌گفتیم که در روز تعیین شده لوازم و وسایل مورد نیاز برای زایمان نظیر پتو، حوله گرم، مواد ضدعفونی‌کننده، روغن زرد، قیچی و نخ را آماده کنند. 

در لحظه فارغ‌شدن حساسیت کار شروع می‌شد، مرگ و زندگی مادر و کودک در دستان قابله است و باید دقت کافی را کرد تا بلایی سر کودک و مادر نیاید. بعد از به دنیا آمدن کودک، ناف کودک را بریده و با نخ مخصوص و روغن زرد بخیه می‌کردم. 

بعد از آن مراقبت‌های ویژه مادر و کودک شروع می‌شد، تا 10روز مادر و کودک اجازه بیرون‌آمدن از خانه را نداشتند و در واقع قرنطینه بودند. در دهمین روز از تولد، مراسمی با عنوان دهه کودک برگزار می‌شد. در این مراسم ماما به همراه چند نفر از اقوام نزدیک، کودک و مادر را به حمام می‌بردند. 

ماما کودک را با آب ولرم و مواد ضدعفونی‌کننده و خوشبوکننده شست‌وشو می‌داد و بعد از آن مادر و فرزند را به خانه می‌بردند. اجرای مراسم دهمین روز تولد کودک برای افراد پولدار همراه با جشن و میهمانی مفصل بود. در این مراسم کودک را عقیقه و ملای محل اذان و اقامه را در گوش کودک می‌خواند تا گمراه و بی‌دین نشود. خانواده‌های دیگر نیز همین مراسم را در حد واندازه کمتر و ساده‌تر انجام می‌دادند.

 

دعوت به همکاری در بیمارستان

نساء خانم در طول سال‌های مامایی نوزادان سالم بسیاری را به دنیا می‌آورد و در طول این سال‌ها به چنان‌ شهرتی می‌رسد که از طرف مسئولان بیمارستان امام رضا(ع) برای همکاری در بیمارستان دعوت می‌شود.
نجارزاده در این باره می‌گوید: به خاطر عشقی که به بچه‌ها و مامایی داشتم، در کارم موفق بودم و توانستم بچه‌های سالم زیادی را به دنیا بیاوردم. تعداد آن‌ها را به‌درستی در خاطر ندارم، اما خیلی از بچه‌هایی را که به دنیا آوردم، حالا برای خودشان به مردان و زنان بزرگی تبدیل شده‌اند. 

مامایی کار پرزحمت و حساسی است و جان مادر و فرزندی که در شکم دارد، به دقت و مهارت ماما وابسته است. خوشبختانه در طول 40سال مامایی که داشتم حتی یک مورد مرگ کودک نداشتم. هر زمان که احساس می‌کردم جان مادر و کودک در خطر است، بلافاصله از همراهان بیمار می‌خواستم که او را به بیمارستان و پیش پزشک‌های متخصص ببرند. 

با گذشت چند سال مهارتم در مامایی افزایش یافت تا جایی که با نگاه‌کردن به یک زن باردار می‌توانستم ساعت تولد فرزند و حتی دختر و پسر بودن نوزاد را نیز بگویم. یک روز عصر خانمی باردار را به خانه ما آوردند، با یک بررسی کوتاه متوجه شدم که حداقل یک هفته تا فارغ‌شدن این زن مانده است و این درد به‌دلیل چیز دیگری است دارویی را به او دادم و از او خواستم که به خانه برگردد. 

اما او بر اساس نظری که دکتر بیمارستان داده بود همچنان اصرار داشت که وقت فارغ‌شدنش است، با خوردن دارو آرام گرفت و به خانه‌اش بازگشت و درست همان‌طوری که گفته بودم، یک هفته بعد فرزندش فارغ شد. او به بیمارستان رفت و به پزشک بیمارستان درباره ماجرای تشخیص زمان تولد فرزندش گفته بود. 

چند روز بعد همان دکتر به محله چهاربرج آمد و سراغ من را گرفت. او با اشاره به سابقه و اطلاعات خوبم در زمینه مامایی از من خواست به‌عنوان پرستار در بیمارستان امام رضا(ع) مشغول کار مامایی شوم. درآمد ماهانه خوبی هم برایم در نظرگرفته بود اما من با این پیشنهاد موافقت نکردم و خدمت به  مردم محله خودم را به کار در بیمارستان ترجیح دادم.

 

هنوز هم مراجعه‌کننده دارم

قابله محله چهاربرج پس از عمری تلاش و تجربه‌اندوزی به عنوان مامای محلی، هنوز هم در آستانه 85سالگی پاسخ‌گوی کسانی است که در زمینه مامایی به او مراجعه می‌کنند.
نجارزاده با اشاره به اینکه هرگز برای پول کار نکرده است، می‌گوید: همان‌طور که گفتم هدف من خدمت به مادران محله چهاربرج بود و از همان ابتدا بدون هیچ چشمداشت مالی کار مامایی را شروع کردم. در آن سال‌ها نهایت دستمزدی که به ما می‌دادند یک 5قرانی یا کاسه‌ای نبات و چند نان خانگی بود. 

برخی خانواده‌ها حتی همین مقدار دستمزد را هم نداشتند، من نیز پولی از آن‌ها نمی‌گرفتم. چندسالی هست که به‌دلیل کهولت سن و گسترش مراکز بهداشت، مامایی را کنار گذاشته‌ام، اما هنوز هم خانم‌های زیادی از محله و حتی محلات داخل شهر برای مداوا و راهنمایی به من مراجعه می‌کنند.، 

من نیز تا جایی که بتوانم به آن‌ها کمک می‌کنم. در این سال‌های پایان عمر همه لذت و شیرینی زندگی من به‌دلیل تولد همین کودکان سالمی است که حالا زنان و مردان برومندی شده‌اند، آن‌ها من را به نام (مادر) صدا می‌زنند و هنوز هم گاهی اوقات به‌سراغم می‌آیند و درباره مشکلات و رویدادهای زندگی خود با من درددل می‌کنند، من نیز مثل یک مادر برای موفقیت آن‌ها دعا می‌کنم.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44