تمام تصوراتم از کار رنگرزها یک دیگ جوشان بود. چند گالن رنگ و چند دست لباس کهنه. کافی است لباسها و رنگها را داخل دیگ بریزی. چوب سیاه جادویی را کمی داخل دیگ بچرخانی و دقایقی بعد لباس تازه و بیعیب و نقصت را تحویل بگیری. اما چند ساعت همراهی با رنگرز قدیمی محله چهنو تصوراتم را نقش بر آب میکند.
میفهمم که باید اطلاعات زیادی داشته باشی و مرحله به مرحله رنگزدن لباسها را بشناسی. لِم هر پارچه را بدانی و هر رنگی را روی هر پارچهای نریزی. علاوه بر آن ذوق و سلیقه و قریحهات را هم باید به کار بیندازی. اینکه چه رنگی را با چه رنگ دیگری ترکیب کنی، تشخیص و تفکیک این رنگها، ساختنشان و ترکیبشان همه و همه ذوق و سلیقه رنگرز را میطلبد.
علی زنگنه تمام اینها را کنار پدرش آموخته است. محمدآقا همان اوستا رنگرزِ قدیمی محله چهنو است که این روزها بهدلیل کهولت سن، خانهنشین شده و زمام کار را به دست پسرش سپرده است. روزی روزگاری رنگرزی کوچک او آنقدر سر زبانها افتاده بود که کوچه آیتالله صدوقی5 در محله چهنو به کوچه رنگرزی معروف شده بود. نشانی رنگرزی زنگنه را که از قدیمیها میپرسم هنوز همان جا را نشانم میدهند.
هر کوچه و معبری اینجا داستان و خاطرهای دارد، هر پیشهای هم پیشینهای دور و دراز. پای صحبت کاسبان قدیمی کوچه آیتالله صدوقی که بنشینی یک دنیا حرف و خاطره دارند. کوچه آیتالله صدوقی٥ یکی از همین کوچههاست. کوچه رنگرزی که نامش با داستان رنگرز قدیمی محله گره خورده است. رنگرزیاش یک چهاردیواری کوچک و جمع و جور است که در و دیوارش پوشیده از رنگ شده و همه ابراز و وسایلش را چفت هم چپانده است.
خودش حالا در خانه کنار این رنگرزی خانهنشین شده و همه چیز را به دست پسرش سپرده است. علی زنگنه سالهاست که تک و تنها لباس مردم را رنگ میزند و امور مغازه را میگرداند. وقتی میرسم که بخار پاتیلهای جوشان تمام فضای کارگاه را پر کرده است، خودش پای پاتیل بزرگ وسط کارگاه ایستاده و چوب سیاهش را مدام توی آب میگرداند تا رنگ به خورد همه لباسها برود. با پشت بازو عرق پیشانیاش را پاک میکند، ماسک مخصوصش را میکشد پایین و سلامی گرم تحویلمان میدهد.
هیچ چیز اینجا تغییری نکرده است. نه ابزار و وسایلشان و نه نشانههای روی در و دیوار. تابلو چوبی کهنه از همان سالها روی دیوار باقیمانده است. عکسی قدیمی و رنگ و رو رفته از اوستا رنگرز محله، با هیکلی تنومند و ورزیده نشان میدهد که روزی روزگاری کشتیگیر و پهلوان محله بوده است.
علی نگاه غرورآمیزش را به تابلو بالای سرش میاندازد: اوستا محمد، هم پدرم محسوب میشود، هم اوستا و صاحب کارم و هم الگوی زندگیام. به خاطر اوستا بود که آمدم توی این کار، وگرنه سر و کاری با رنگ و رنگرزی نداشتم. از همان دهسالگی توی دست و پای اوستا بودم و چیزهایی یاد گرفتم. از خدمت که برگشتم جوان بودم. دیدم رنگهای شیمیایی کار خودش را کرده و سینهاش به خس خس افتاده است. بازنشستهاش کردم و خودم چسبیدم به کار. یک بقالی کوچک هم سر در همین خانه برایش ساختم تا روزها بیکار نباشد. روزها بیاید پشت دخل، هوایی تازه کند، با اهل محل خوش و بش کند و بعد هم برگردد خانه.
سختترین قسمت شغل رنگرزی را گرما و سرمای هوا میدانند. در فصل گرم بخار آب پاتیلها اذیتشان میکند و دمای رنگرزی کوچکشان را بالا میبرد. علی زنگنه میگوید: دائم باید سر دیگها باشی و لباسها را هم بزنی و لحظهای غافل نشوی. تا رنگ به خورد لباس برود و خوب رنگ بگیرد. تابستانها امانمان بریده میشود و کار حسابی سخت میشود.اما کار در روزهای سرد سال هم مشکلات خودش را دارد: در زمستان ساعتها در فضای گرم کارگاه میمانیم، کار که تمام میشود و در حجره را میبندیم ترک میخوریم! بدنمان سرد و گرم میشود و بعد استخوان درد و سرماخوردگی و هزارجور بلای دیگر سراغمان میآید.
محمد زنگنه حالا ٩٢سال را رد کرده است. تا همین چند سال پیش، تمام شهر را پیاده گز میکرده، صبحها پای پیاده میرفته حرم و از حرم به خانه برمیگشته غروبها هم برای نماز جماعت به مسجد محله میرفته است. تمام تاب و توانش را در این سن و سال مدیون روزهای جوانی است. یا در کارگاه رنگرزی مشغول کار بوده یا در زورخانهها مشغول کشتی و ورزش. سال پیش یک روز بعد از نماز شب، دزدِ کفش در مسجد هنگام فرار به او تنه میزند و از بالای پلههای مسجد پرتش میکند پایین.
حالا چند ماهی از عمل لگنش گذشته و خانهنشین شده است. در بسترش نیمخیز میشود و با اشتیاق از خاطراتش میگوید. سالها پیش تک و تنها از تربت کوچ میکند مشهد. ١٧سال در پنجراه پایین خیابان شاگرد رنگرز بوده و بعد در سال١٣٥٢ رنگرزی خودش را در خیابان آیتالله صدوقی راه میاندازد. به گفته اوستا محمد، آنروزها او کارگاه رنگرزی بنام و قدیمی در کل شهربوده و بعدهاکارگاههای رنگرزی دیگری اضافه شدند و این شغل رونقی داشته است. اما حالا شاید تنها سه چهار تا از آن کارگاههای رنگرزی سنتی باقی مانده باشد.
محمدآقا شغلش را دوست دارد. اگر فرصتی باشد که به عقب برگردد باز هم همین شغل را انتخاب میکند. دلیلش را هم ذوق و هنری میداند که لازمه این پیشه است. ویژگیای که هر کسی در وجودش ندارد، اما هر رنگرزی باید داشته باشد وگرنه کار درست از آب درنمیآید.
میگوید: یارو میخواسته اورکت مشکیاش را نونوار کند. داده دست یک رنگرز ناشی و سبز تحویل گرفته است. آمده پیش ما با یک اورکت سبز! سبز که میگویم یعنی سبز مثل علف! گفت اوستا دستم به دامنت! آن زمان ٥٠٠ تا تک تومنی اجرت گرفتم، کت را تحویل گرفتم و مشکی پرکلاغی تحویل دادم. صاحبش هم باورش نمیشد این کت همان کت باشد.
اوستا محمد، آنروزها او کارگاه رنگرزی بنام و قدیمی در کل شهربوده و بعدهاکارگاههای رنگرزی دیگری اضافه شدند و این شغل رونقی داشته است. اما حالا شاید تنها سه چهار تا از آن کارگاههای رنگرزی سنتی باقی مانده باشد
محمد زنگنه از این دست خاطرهها زیاد دارد. خاطراتی از سالهایی که مثل حالا رنگهای رنگرزی به قهوهای و مشکی و سرمهای محدود نمیشد. یکی از کارهای اصلی رنگرزها رنگکردن نخ پشم قالیبافها بود. این رنگها هم متفاوت بود و در آوردنشان کار هرکسی نبود. آبی، قرمز، نارنجی، زرد و... او خاطرهای را تعریف میکند از یک قالیباف.
چند گل قرمز و صورتی از باغچه خانهشان چیده و برای او آورده به عنوان نمونه که اوستا هر کاموا را به رنگ یکی از گلبرگها دربیاورد. او هم کلی زمان میگذارد و میتواند چند تا رنگ مختلف در بیاورد: اول که رنگ قوی بود یک کلاف را ریختم داخل پاتیل و قرمزش کردم و درآوردم. بعد کلاف بعدی را ریختم و کلافهای دیگر. به ترتیب چند رنگ قرمز، صورتی، گلبهی و... از همان مواد اولیه به دست آوردم.
حالا اما بساط قالیبافها کم و بیش جمع شده، مشتریها بیشتر شخصی هستند و چند رنگ محدود بیشتر نمیخواهند، مشکی، سرمهای، قهوهای، سبز یشمی و... مشتریهای ثابتشان هم اتوشوییها هستند که برای جذب مشتری بیشتر رنگرزی را هم به فهرست خدماتشان اضافه کردهاند. حساب اتوشوییهایی که هر ماه برایشان چندین دست لباس میآورند از دستش در رفته. کوهسنگی، وکیلآباد، شهرک شهید رجایی و... بیشتر اتوشوییهای شهر این رنگرزی را میشناسند. لباسهایی که برای رنگرزی به کارگاه میآورند هم بیشتر شلوار جین هستند و پیراهنهای مردانه. دیگر از کفش گیوه و کلاه پشمیهای قدیم خبری نیست.
به کارگاه برمیگردیم تا علی زنگنه جزئیات بیشتری از این شغل را برایمان رو کند. هر صبح کرکره حجره را میدهد بالا. پاتیلهای بزرگ را پر آب میکند و شعله زیرش را روشن میکند تا به جوش بیاید. بیرون پاتیلها سیمانی است و داخلش هم شبیه دیگ فلزی. آب که شروع کرد به قل قل کردن، یعنی به جوش آمده است و رنگ را داخل دیگ میریزد.
البته بعضی رنگها هم هستند که در آبی که به نقطه جوش رسیده باشد حل نمیشوند: آن اوایل که این چیزها دستم نیامده بود خرابکاری زیاد داشتم. یکبار لباسها و رنگها را ریخته بودم داخل پاتیل. بعد از چند دقیقه رنگها مثل قیر کش آمد و همه لباسها به هم چسبیدند. اوستا به دادم رسید و لباسها را درآورد و در آب ولرم غلتاند تا کم کم جدا شوند. فهمیدم که هر رنگی قلقی دارد و بعضی رنگها در آب ولرم حل میشوند نه در آب جوش.
علی از این دست خاطرهها زیاد دارد. آنزمانها که به قول خودش در جفت کاری و ترکیب رنگها تبحر لازم را نداشته خرابکاری زیاد میکرده است. تعریف میکند یک مشتری سخت گیر و دقیق داشتند که مو را هم از ماست بیرون میکشیده است. یک هفته مانده بوده به محرم پیراهن مشکی گرانقیمتش را به دست آنها میسپارد تا نونوار شود. علی هم برای اینکه حجت را بر مشتری پر و پا قرصشان تمام کرده باشد، گرانقیمتترین رنگ موجود را در پاتیل میریزد.
رنگی که تا آن روز امتحانش نکرده بوده. دقایقی بعد اما یک پیراهن بنفش را از پاتیل بیرون میکشد. از مشتری وقت میخرد و دوباره پیراهن را رنگ میزند اما یک درس مهم میگیرد. اینکه قلق هر رنگ جدیدی را پیش از استفاده به دست بیاورد.
بعد از حلشدن رنگ و جوش آمدن آب نوبت به ریختن لباسها میرسد. آنها هر لباسی را رنگ نمیزنند. بستگی به جنس نخ و پارچه دارد و باید قبل از رنگرزی بررسی شود. جنس نخی و کتان ، خوب رنگ میگیرند. جنس پلی استر اما راسته کارشان نیست: بعضی جنسها مثل جنس پلیاستر و نخهای پلاستیکی قابل رنگرزی نیستند و خوب رنگ نمیگیرند. طی دو سه سال اخیر دستگاههایی آمدهاند که این جنسها در این دستگاهها رنگ میگیرند اما به روش سنتی امکان رنگکردن آنها را نداریم.
بعد از خواباندن لباس، علی زنگنه دسته چوبی که حالا به رنگ سیاه در آمده را از گوشه دیوار برمیدارد و با کمک آن لباس را زیر و رو میکند تا رنگ به خورد آن برود. بعد از گذشت مدتی لباس را از آب میگیرد و در دستگاه آبگیر میاندازد. دستگاه با سرعت میچرخد. آب لباس گرفته میشود و اضافه آب آن هم از گوشه دستگاه با لولهای دوباره به پاتیل برمیگردد.
آنها آب اضافی و دور ریز ندارند و برای جلوگیری از هدر رفت آب سیستم را طوری طراحی کردهاند که آب مدام در چرخش باشد. بعد از آن لباس را در اتاقکی چسبیده به کارگاه کنار لباسهای دیگر آویزان میکند تا خشک شود و آماده تحویل به مشتری.
بعد از این مرحله کار به پایان نمیرسد. علی عصرها را به مشتریها اختصاص داده است. لباسها را تحویل مشتری میدهد و درهمان هنگام با مشتریها به گفتوگو و خوش و بش مینشیند. او مشتریمداری را مهمترین ویژگی یک رنگرز خوب میداند. علی توصیه اوستا رنگرز را همیشه در خاطرش دارد: اینکار سنگ ترازو ندارد!این توصیه اوستا را آویزه گوشش کرده تا بتواند جانب انصاف را رعایت کند و رضایت مشتری را به دست بیاورد.