وقتی چشمم به تابلوهای خوشنویسی نستعلیق اقتاد که بر درودیوار مغازه آویزان بود تصوری که از حرفه داشتم داشتم تغییر کرد. اینجا یک مغازه تابلوسازی معمولی که بوی رنگ و تینر از در و دیوارش به مشام میرسد نیست.
این تابلوهای نوشتهشده با خطوط زیبای خوشنویسی کار دست صاحب مغازه است که خطاط زبردستی است. پرویز خالقپناه هنرمند خطاط محله شهید مطهری است. در گفتوگوی دوستانه با او خاطرات 56 سال هنر خطاطی را مرور کردیم.
پرویز خالقپناه متولد سال 1320در شهرستان سرخس است. اما با کوچ خانوادهاش، در کودکی به مشهد میآید. در نوجوانی با توجه به استعدادی که در زمینه خطاطی دارد به عنوان تابلوساز سیار، نوشتن تابلوهای سردر مغازهها را شروع میکند. خودش میگوید: تمرین نوشتن خط را از روی کتاب خوشنویسیای شروع کردم که در کتابخانه هنرستان بود. چون در زمینه نقاشی استعداد داشتم آموزش و نوشتن خط برایم آسان بود.
با همین استعداد به عنوان تابلوساز سیار، تابلونویسی مغازهها را از چهاردهسالگی شروع کردم. زمستانها کار کردن خیلی سخت بود. به خاطر سرمای شدید، زمانی که قلممو را روی فلز تابلو میکشیدم میچسبید و با سختی باید آن را جدا میکردم در نهایت کار به صورت دلخواه انجام نمیشد. در آن زمان تابلوهای مغازهها فلزی بود یا اگر تابلویی نداشت ما روی شیشه مغازه جملات مورد نظر مغازهدار را مینوشتیم.
پرویز با همان سن کم میتواند نظر مغازهدارها را جلب کند: مغازهدارها راضی بودند و پول خوبی میدادند. بهتدریج معروف شدم. پای نوشتههایم را با نام خودم (پرویز) امضا میکردم. یک روز برای تابلونویسی به دروازهطلایی رفته بودم. صاحب کتابخانه مروج از من خواست که تابلوی مغازهاش را بنویسم.
من هم شروع به نوشتن کردم. بعد از پایان کار صاحب کتابفروشی از من تشکر کرد و بعد از دادن دستمزدم از من خواست که نوشته روی شیشه را پاک کنم. او با این کار به من نشان داد خطی که نوشتهام چندان تعریفی ندارد و باید خطم را بهتر و زیباتر کنم.
بعد از دادن دستمزد از من خواست که نوشته روی شیشه را پاک کنم و با این کار نشان داد خطی که نوشتهام چندان تعریفی ندارد
خالقپناه چند سالی را با همین خطاطی دورهگرد روزگار میگذراند تا اینکه در بیستویکسالگی ازدواج میکند و با معرفی یکی از اقوام همسرش وارد بیمارستان ارتش بجنورد میشود. «درسال 1362 انجمن خوشنویسان بجنورد تشکیل شد و من برای افزایش مهارتم در خطاطی و آموختن خطوط مختلف به کلاسهای درس استاد محمدتقی ابراهیمی رفت که از خطاطان مشهور بود.
با حضور در این کلاسها نوشتن خط ثلث، نستعلیق و شکسته نستعلیق را آموختم. سرپرست بیمارستان ارتش که از مهارتم در خطاطی اطلاع یافت من را به بخش فرهنگی و عقیدتی لشکر بجنورد معرفی کرد. در طول 10 سالی که در بیمارستان ارتش بجنورد بودم تابلونویسیها و نوشتن تبلیغات ارتش را در مراسم و جشنها انجام میدادم. بالأخره با انتقالم موافقت شد و به بیمارستان ارتش مشهد آمدم.»
خالقپناه در ادامه میگوید: سال 1372 انتقالم انجام شد به مشهد که برگشتم در کلاس خط انجمن خوشنویسان شرکت کردم و خط نستعلیق را از استاد محمدکریم کریمی، خط شکسته را از استاد صافی مقدم و خط نسخ را از استاد فروغی در مدت یک سال آموختم و مدرکش را از انجمن خوشنویسان مشهد دریافت کردم. بعد از مدتی به دلیل مشغله کاری و گرفتاریهای زندگی، ارتباطم با این انجمن قطع شد. اما نوشتن خط را ادامه دادم و هر روز تمرین میکردم.
آنطور که این خطاط میگوید: در بیمارستان ارتش مشهد به عنوان مسئول رختشویخانه بیمارستان کار میکرده است : آنجا به دلیل استشمام گازهای خطرناک، سموم و تماس با لباسهای بیماران دچار بیماری تنفسی شدم و دیگر قادر به انجام کارهایم نبودم. با بدتر شدن اوضاع هفت مرتبه زیر تیغ جراحی رفتم بالأخره سال 1382 بعد از 27 سال خدمت بازنشسته شدم.
بازنشستگی فرصتی را برای او فراهم میکند و دوباره با بازگشت به شغل تابلوسازی، هنر خطاطی را ادامه میدهد: از زمان بازنشستگی تاکنون سرم به تابلونویسی و خطاطی گرم است. دراین مدت، اشعار شاعران مختلف مانند حافظ، سعدی و مولانا را نوشته و به دوستانم هدیه دادهام. تعداد زیادی از نوشتههایم را هم نگه داشتهام. در اوقات بیکاری به سراغشان میروم نوشتههایی را که از 20 سال قبل نوشتهام ورق میزنم و میزان پیشرفت در نوشتهها و خطهایم را میسنجم.
خالقپناه که از آموزش به دیگران دریغ ندارد میگوید: چند سال قبل مغازه من کنار یک کبابی بود. یک روز که در مغازه مشغول به نوشتن بودم یکی از مشتریهای مغازه کبابی اشتباهی به مغازه من آمد. وقتی من را در حال نوشتن و خطاطی دید خیلی خوشحال شد گفت علاقه زیادی به خطاطی دارد اما تاکنون فرصت آموزش خطاطی را نداشته است.
من هم بدون هیچ مقدمهای به او گفتم: از فردا بیا مغازه تا خطاطی و خوشنویسی را در کنار خودم بیاموزی. بعد کلید مغازه را دستش دادم و گفتم: فردا صبح خودت در مغازه را باز کن تا بیایم و آموزش را شروع کنیم.این در حالی بود که هیچ وقت این مرد را ندیده بودم. برایش باورنکردنی بود.
این خطاط میگوید: من خودم را درحد خطاطان بزرگ نمیبینم. اما هر خطاطی برای آنکه حق خود را به این هنر ادا کرده باشد قرآن، شاهنامه، بوستان یا دیوان حافظ کتابت میکند تا به یادگار بماند. من نیز سالهاست که آرزوی کتابت قرآن را دارم و حتی چندسال قبل یکی دو مرتبه آیاتی از قرآن را هم نوشتم اما مشکلات اجازه نمیداد.
حالا هم که در هشتادویکسالگی دیگر نوری در چشمانم نمانده است و دستانم قوت گذشته را ندارد بعید میدانم که بتوانم به این آرزویم برسم. بعد از خدا دلم به سه پسرم خوش است که شغل و علاقهام را ادامه دادهاند و شاید بتوانیم به کمک هم به این هدف برسیم.
او ادامه میدهد: با پسرهایم کارهای تابلونویسی بزرگی را در مجتمعهای مهم مشهد و شهرهای دیگر انجام دادهاند. آنها با هنر خطاطی نیز آشنا هستند. با وجود این، هرزمان در انجام پروژههای تابلونویسی با مشکلی روبهرو میشوند به من مراجعه میکنند و از من راهنمایی میخواهند.
خالقپناه یاد خاطرات قدیمش میکند: من و دوستم تقی برای کار تابلونویسی به همهجای شهر میرفتیم. تقی رضایی پسربچه معلولی بود که در کوچه ما ساکن بود. من سوار دوچرخه میشدم و او روی ترک مینشست و با همدیگر کار میکردیم و درآمدمان را مساوی تقسیم میکردیم. در آن سالها محدوده سمزقند در انتهای شهر قرار داشت. در بیابانهای سمزقند محلی برای ریختن زبالهها وجود داشت.
چون پولی برای خرید رنگ نداشتیم به میان این زبالهها میرفتیم قوطیهای رنگ بین زبالهها را پیدا میکردیم
ابتدا چون پولی برای خرید رنگ نداشتیم به میان این زبالهها میرفتیم قوطیهای رنگ بین زبالهها را پیدا میکردیم و رنگهایی را که ته قوطیها باقی مانده بود جمع و در داخل قوطی دیگری میریختم. قوطی رنگ را روی ترک دوچرخه میگذاشتیم در مغازهها میرفتیم و از مغازهدارها میخواستیم تابلونویسیشان را به ما بدهند. مدتی که از انجام این کار گذشت و توانستیم پولی دربیاوریم، قوطیهای رنگ تازه خریدیم و دیگر به سراغ زبالههانرفتیم.